نوشتار

کارولا اشترن*

 

                                            اندیشه و اقتدار، نویسنده و سیاست

 

من ژورنالیست هستم ( در رشتۀ تخصصی سیاست ) و کارم تالیف کتاب است( بیوگرافی ). درانجمن قلم( (PEN  فعالیت می کنم . بنابراین با شاعران و نویسندگان و سیاستمداران سرو کار داشته و دارم . مدتهاست که موضوعی مرا به خود مشغول داشته است: نویسنده، چه تاثیری می تواند برجای بگذارد؟ آیا  او می تواند جهان را دگرگون کند؟ آیا می تواند دولت، جامعه ، یا دست کم فرد را دگرگون کند؟

   یکی ازمنتقدین ادبی،مارسل رایش رانیسکی می گوید هیچ کدام را. او درکتاب خاطراتش می نویسد: « آیا آثار تراژدی و تاریخی شکسپیر، مانع  قتل حتی یک انسان شده اند؟ آیا اثر  لسینگ، با عنوان ناتان ، توانست دست کم مانع تشدید گرایشات ضد یهودی  در قرن هجدهم شود ؟ آیا اثر گوته، با عنوان ایفی ژنی ، بشر را انسانی تر کرده است و یا  دست کم  حتی  یک آدم پس از خواندن  اشعارش نجیب، خیرخواه و مهربان شده است؟ »

   این پرسش ها جالب و درعین حال قابل تامل اند. چطور می شود به پرسش های این منتقد پاسخ داد و ادعا هایش را رد کرد؟

   در یکی از روزهای ماۀ ژوئن سال 1880؟ درمسکو، داستایفسکی به افتخار پوشکین سخنرانی کرد. در پایان سخنرانی او جوانان فریاد زدند: « شما با کتابهایتان از ما آدم های بهتری ساختید! » و زولا می گوید « کتاب همین را می خواهدچارلز دیکنس، دررُمان هایش تصاویر واضحی از وضعیت وحشتناک جامعۀ انگلستان را در قرن نوزدهم توصیف کرده است که سرانجام سبب شدند وضعیت گداخانه ها، درمانگاه ها، زندان ها و آموزشگاه ها بهتر شود. موفقیتی که به ندرت نویسنده ای بدان نایل شده است. اگرچه ممکن است  توصیفِ زندگی سیاهپوستان در رُمان « کلبۀ عمو توم » نوشتۀ هاریت بیکراستو، امروز برای ما بسیار پیچیده و مشکل آفرین به نظر رسد، اما همین داستان خانوادگی فوق العاده موفق، بسیاری را درآمریکا طرفدار الغای بردگی کرد. آبراهام لینکلن موقعی که نویسندۀ این رمان را ملاقات کرد گفت:« پس این همان خانم کوچولوست که جنگ بزرگی را { جنگهای داحلی آمریکا } به راه انداخته است » .

   مهم ترین رمان کنونی هلند، رمان  ماکس هاولات، اثر ادوارد دکر است که با نام مستعار موتاتولی منتشر شد. او در این رمان، زندگی نکبت بار وغیرقابل تحمل اهالی بومی مستعمرات هلند در جنوب خاوری آسیا را توصیف کرده است . یکی از اعضای پارلمان هلند گفته است:« این کتاب مثل صاعقه ای سبب آتش سوزی شد.» رفرم هایی انجام گرفت . و امروز؟

   از قرن بیستم افشای نابسامانی ها را اغلب ژورنالیست ها برعهده گرفته اند ، نه ادبا . روزنامه ها برعهده دارند، نه کتاب ها . و به تاثیر سولشنسین که در دوران شوروی سکوت را شکست و از دنیای مخوفِ « مجمع الجزایر گولاک» گزارش داد نمی توان بیش از اندازه بها داد.

   آیا این موارد استثنایی اند؟ آری می دانم . اما اگر کتابها به طورعام هیچ تاثیر سیاسی ندارند، پس چرا این کتاب ها و نویسندگان این کتاب ها خطرناک می شوند و گاه وبیگاه، دولت، کلیسا، و آخر ازهمه، کمیتۀ سیاسی احزاب چنین خشونت آمیز و بی رحم  علیۀ  آنها دست به کارمی شوند؟ چون نویسنده نمی خواهد گذشته را به حال خودش بگذارد. چون اجساد از زیر خاک بیرون کشیده می شوند. چون وارد سراهای ممنوعه می شوند و مقدسات زیر پا گذاشته می شود. چون نویسنده جانب برندگان و پیروزمندان را نمی گیرد، بلکه از بازندگان و شکست خوردگان جانبداری می کند. چون برندگان و پیروزمندان  پیش بینی می کنند که « ادبیات در شرایط و وضعیت و موقعیت خاصی نیروی انفجاری بس عظیم تری از یک انبار پُر از دینامیت دارد»؛ همانطور که نویسندۀ چک، لودویک واکولیک، آن را بیان کرده است .

   اما بازهم شنیده می شود که نویسنده بیش از سایرمردم سیاست سَرَش نمی شود و کسی به اعتبار حرفۀ نویسندگی نمایندگی سیاسی به او واگذارنکرده است. پس چه چیز این حق را به او می دهد که خودش را سخنگوی دیگران و حتی سخنگوی ملت بنامد؟ او خواهد گفت سخن و زبان این حق را به او داده است . سخن و زبان، قوی تر از هر چیزی است. او به این ابزار خاص مجهزاست و در شرایط و موقعیت های خاص نسبت به اظهارات، بیانیه ها و سخنرانی های کسانی که قدرت سیاسی را اعمال می کنند انتقادی و حساس واکنش نشان می دهد. ماکس فریش در دهۀ پنجاه گفت: « اما ما می توانیم زرادخانۀ  یاوه گویی هایی را که برای به راه انداحتن جنگ لازم است برهم ریزیم.»

   لازمۀ نوشتن، دانستن فوت و فن کار، تخیل، حساسیت و استعداد مشاهده کردن است.این استعدادها به نویسنده این توانایی را می دهند که زلزله سنج جامعه شود. او زودتر از دیگران آنچه را که پنهان نگهداشته می شود و یا حاشا می شود  درمی یابد. او  وضعیت جامعه را از طریق آنچه از خواسته ها و تصورات، اشتیاق ها و آزروها و درد و رنج های بشری می داند، می سنجد و می نگـارد.

   پرهیز از سیاست و یا دخالت در آن و دست اندرکارشدن ؟ در این مورد اهل قلم نیز با هم اختلاف نظر دارند. برخی به  گوتـــه استناد می کنند که نوشته است :« چرا بایستی به فکر امور سیاسی باشم؟ .. من از همۀ خرابکاران متنفرم؛ خصوصا .... در امور سیاسی . و اگر شاعر چیزی در مورد امور سیاسی بگوید  بازهم سرانجام آنچه رئیس می خواهد از آب در خواهد آمد.» اما، گوتـــه، به قدرتمندان اعتماد داشت و خودش نیز از این جماعت بود. خرابکاران ، قدرتمندان بودند و نویسندگان و شاعران  خود را موظف می دیدند از حقایق وارزش ها محافظت کنند و پیوسته به خرابکاران  گوشزد کرده و به آنان بقبولانند. کدام یک از این دو نظریه غالب شد؟ مناسبات بین اندیشه و اقتدار در قرن بیستم به کجا منتهی شد؟

   نخبگان ادبی لیبرال، سرمست از شوریدگی، درعصر سلطنت ویلهلم درسال 1914 به جنگ اول جهانی روی آوردند . آنهایی که پیر و ناتوان بودند و نمی توانستند در جبهه های جنگ شرکت کنند، دست کم سرودهای جنگجویانه سرودند: آلفرد گِر، راینر ماریا ریلکه، گرهارد هاپتمان، آرنولد تسوایک و... همۀ اینان شادمانه خدای جنگ را ستودند و سرودند و هلهله  کردند!

   شاعران و نویسندگانی که تا آن موقع گوشه نشین بودند و هرگز کاری به سیاست نداشتند، ناگهان خود را موظف دیدند که به شیوۀ کارشان  برای امپراتور و امپراتوری  شمشیر از نیام برکشند و بجنگند. جنگ به عنوان اقدامی خلاق و رهایی بخش اعلام شد. جنگ، معیار و محکِ آزمون ملت و تجلی برترین و زیباترین فضیلتِ انسان برای پیروزی بر دشمنان اعلام و ستوده شد. آلفرد کِـر، نعره کشید: تزار کثیف! وحشیان پلید! با تازیانه آنها را برانید ، با تازیانه آنها را برانید!

   وقایع سال 1914، نمونۀ بارزی است که اگر اندیشــه  از قــدرت  فــاصلـه نگیرد  کار به کجا خواهد انجامید.

   در سال 1933 ، هنگامی که هیتلر به قدرت رسید، اوضاع به گونۀ دیگری بود. تقریبا همۀ شخصیت های ادبی آلمان روانۀ تبعید شدند. از ارنست تولر گرفته تا  کورت توخولسکی، از آنا زگرز تا  اریش رمارک و. ..سرانجام  توماس مان و هاینریش مان . و آنهایی که در آلمان ماندند ولی همچون  کارل اوسینسکی و اریش موهزام زندانی نشدند، برخی دلیرانه و با صدای رسا  به دولت هیتلر نــه گفتند.

   اما ، حتی پس از مراسم « کتاب سوزاندن»  در دهم مۀ 1933، هشتاد و هشت نویسندۀ آلمانی  سوگند یاد کردند که از هیتلر پیروی کرده و به او وفادارند. عده ای نیز مانند گتفرید بـن، که تا سال 1933 پیوسته با هنر متعهد مخالف بودند، ابتدا دولت نازی ها را قیام ملی و تجدید حیات آلمان نا میدند ولی به تدریج شوریدگی آنان فروکش کرد و بی سرو صدا به  تبعید درونی عقب نشینی کردند . اما مقاومتِ آنان به شیوۀ در خود فرو رفتن جلب توجه نکرد.

   شهرت ادبی نویسنده یا شاعر، او را از کوری و دچار توهم شدن واز به دام افتادن بازنمی ندارد. و این امر فقط منحصر به نویسندگان و شاعران آلمانی نیست. ما پیوسته با کودنی سیاسی مؤلفینی رو به رو می شویم که برای آثارشان  ارزش زیادی قایل هستیم: کنوت هامسون و ازراپاوند نمونه های آنند. اما ، با مرور به وقایع دو جنگ جهانی  با شگفتی می بینیم که  ادبیــات، حتی دردوره های بس متلاطم، کاملا مستقل و فارغ از رویدادهای سیاسی پدیدآمده و قابلیت های خود را به اثبات رسانیده است: جیمز جویس در جریان جنگ اول جهانی، اولیسس را نوشت . توماس مان  درسال ۱۹۳۹ در تبعیدگاه «  لوته در وایمار» را به پایان برد. برتولد برشت که سخت درگیرِ سیاست بود، در جریان جنگ و درتبعیدگاه « ارباب پونتیلا و نوکرش ماتی » را نوشت. او شگفت زده متوجه شد که « چنین جنگهایی به وقوع پیوسته اند و بازهم می شود کار ادبی را به پایان برد. پونتیلا تقریبا ربطی به من ندارد، اما جنگ کاملا به من مر بوط است . در بارۀ پونتیلا می تواتم هر چیزی بنویسم ، اما در بارۀ جنگ که کاملا به من مر بوط است چیزی برای نوشتن ندارم ... جالب توجه است که ادبیــات، نوشتــــار، از مراکز رویدادها ی مهم به این گوشۀ دورافتاده  جهان منتقل شده است   

   و من در اینجا  باید نکته ای را اضافه کنم که جالب توجه است : چگونه اثر هنری گاملا کهنه شده که باب روز نبود، می تواند ناگهان تاثیر سیاسی غیر قابل تصوری در پی داشته باشد. مثلا درسال ۱۹۶۸ ، نویسنده ای که برشت او را «خیالباف » نامید و مدتها پیش از او به خاک سپرده شده بود، در بهــار پراگ، موجب بروز انقلاب معنوی شد: فرانتس کافکا.

   تضاد و تناقض عمیق بین اندیشه و اقتدار، بین نویسنده و سیاست، جز در سیمای جمهوری فدرال آلمان دهۀ پنجاه در هیچ جای دیگر قابل تصور نیست. طرز رفتار حکومت آدنائر و افکار عمومی در آلمان غربی با نویسندگان، عموماّ بی تفاوتی و گاهی نیز رنجش وآزردگی خاطربود. برعکس درآلمان شرقی« تربیت وارشاد اخلاقی ملت » به نویسندگان واگذارشد. درهمان نخستین سالهای پس از جنگ، حزب واحد سوسیالیست آلمان( SED) و ارتش شوروی در منطقۀ اشغالی خود که جمهوری دمکراتیک آلمان نامیده شد، از نویسندگان  سرشناس آلمانی که  در تبعید به سرمی بردند دعوت کردند به کشورشان بازگردند. به آنان امتیازاتِ مادی و معنوی داده شد و مشاغل مهمی در عرصه های امور فرهنگی به آنان  واگذار شد. برعکس، در جمهوری فدرال آلمان نویسندگان تبعیدی ومهاجر، آدم هایی تلقی می شدند که در پناهگاه ها آسوده خاطر و به دور ازمصائب ناشی از جنگ به سر برده بودند. به مناسبت مرگ هاینریش مان، مقاماتِ دولتی آلمان در بُن و مقاماتِ شهری که او درآنجا متولد شده بود( لوبک) حتی پیام تسلیت به کالیفرنیا نفرستادند.

   اما حزب واحد سوسیالیستی آلمان به نویسندگانی نیز روی آورد و دست به سوی آنهایی درازکرد که تازه مشغول نوشتن شده بودند: کریستا وُلف، هرمان کانت، اریش لوست، هاینریش مولر و.. این نسل نویسندگان که در دوران کودکی و جوانی  تحت تاثیر دولتِ نازی ها قرارگرفته بودند ـ حال ابتدا پریشان حال وپس ازآگاهی از وسعتِ جنایت ها به شدت منقلب و شرمنده شده وخود را مقصر می دانستند ـ دست هایی را که به منظور آشتی به سویشان دراز شده بود با سپاس فشردند و ایدئولوژی را که با آن بزرگ شده بودند با ایدئولوژی نوینی که به آنها عرضه شد معاوضه کردند. این نویسندگان نیز مانند نویسندگان قدیمی که از تبعیدگاه بازگشته بودند، جمهوری دمکراتیک آلمان را دولت بهتر آلمانی تلقی کردند و این دولت آنها را متقاعد کرد که برقراری نظام اجتماعی عادلانه فقط بر مبنای مبارزه با فاشیسم و از راۀ استقرار سوسیالیسم امکان پذیراست.هم چنین وجهه و اعتبار فوق العاده ای که آنان در افکار عمومی جامعه کسب کرده بودند برایشان افتخارآمیز بود. از اینرو چشم پوشی آنان از اقداماتِ بی ملاحظه و تندروی های استالینیستی درجمهوری دمکراتیک آلمان در دهه پنجاه و سانسور شدید ادبیات امری ساده بود و به عنوان دشواری های ناگزیر آغاز کار کوچک و کم اهمیت می شمردند.

   همکاران این نویسندگان درجمهوری فدرال آلمان در دوران حکومت آدنائر، با انتقادات واعتراضات پی گیرشان توجۀ عموم را به خود جلب کردند. نویسندگان جوان آلمانی که در« گروۀ ۴۷» متشکل شدند و آغاز سیاستِ نوینی را انتظار داشتند، از بازسازی آشکار حاکمیت به روال سابق، خصوصا از ترویج مکانیسم های به فراموشی سپردن و از یادبردنِ آنچه به وقوع پیوسته بود وجلوگیری از بازنگری گذشته از سوی سیاستمداران وقت و سرانجام از برسرکارآوردن اشخاصی که نه تنها دنباله رو بلکه دست اندرکاران و مهره های موثر رژیم  سابق بودند شگفت زده وخشمگین شدند. علاوه براینها، مسلح شدن مجدد ارتش که وحدت دو بخش آلمان را عملاّ غیرممکن می کرد، به بیم و هراس آنان از احیای مجدد میلیتاریسم دامن زد. از اینرو، ادبیـات داستانی با توصیفِ اوضاع دوران هیتلر سکوت را شکست: داستان ها و رمان های نویسندگانی چون گونترگراس، هاینریش بُل، زیکفرید لِنس، ولفگانگ بُرشرت و ولفگانگ کوپن و...، تجلی آن بود. این نویسندگان متقاعد شدند که بایستی ادبیات را از کرخی و بی تفاوتی محافظت کرد. اندیشه و اقتدار باردیگر به صورت دو قطب در برابرهم قرارگرفتند. حکومت وقت به انتقاداتِ نویسندگان با برچسب زدن هایی چون «رو شنفکران نق نقو» و...پاسخ داد. هاینریش بُل را آنارشیستِ دمدمی مزاج و گونترگراس را نویسنده ای قلمدادکرد که « کتابهایش خشم و کین برانگیزند» صدر اعظم آلمان، لودویک ارهارد ، درام نویس آلمانی ساکن سویس، هوخ هوت را « گوش بُر» نامید.

   دردهه های شصت و هفتاد، هم در آلمان غربی و هم در آلمان شرقی مباحث تاره ای در مورد موضوع نویسنده و سیاست آغازشد. تحتِ تاثیر اشغال چکوسلواکی به وسیلۀ ارتش شوروی و نیروهای عضو پیمان ورشو، و نیز اخراج ولف بیرمان از جمهوری دمکراتیک آلمان و سلبِ تابعیت اش، چند نویسندۀ این کشور : کریستا وُلف، کریستوف هاین و فولکر براون با اعتراض به اخراج او، از قدرت فاصله گرفتند. اینان نمی خواستند نظام « سوسیالیسم واقعا موجود»  سرنگون شود، بلکه می خواستند این نظام از پایه و اساس اصلاح شود.

   در جمهوری فدرال آلمان دراین سالها، نویسندگان به طرز جشمگیری تحول در اندیشه و روح زمانه را پی گرفتند و به پیش بردند و بر سیاست اعمال نفوذ کردند. نویسندگان، آشکارا مردم را فراخواندند که در انتخابات آتی، حزب حاکم دمکرات مسیحی را انتخاب نکنند و به حزب سوسیال دمکرات رای دهند، تا این حزب حکومت را به دست گیرد. گونتر گراس، گروه تبلیغاتِ انتخاباتی متشکل از نویسندگان واهل تآتر وسایر هنرمندان تشکیل داد که بی تردید به پیروزی سوسیال دمکرات ها در سال ۱۹۶۹ کمک کرد.

    در نیمۀ دوم دهۀ شصت« گروۀ ۴۷» ازهم پاشید. اعضای این گروه در مورد این موضوع که چه چیز باید در دستور کار قرارگیرد با هم اختلاف نظر داشتند: رفرم یا انقلاب. برخی معتقد بودند که با روی کارآمدن سوسیال دمکرات ها موانعی که مدتهاست برسر راۀ رفرم ها قرار دارند برطرف خواهد شد؛ دمکراسی  دوباره جان خواهد گرفت و کشمکش بین شرق وغرب آلمان فروکش خواهد کرد. گروۀ دیگر که به شدت تحتِ تاثیر مخالفین در خارج پارلمان وعمدتا  در دانشگاهها  قرارگرفته بودند، حزب سوسیال دمکرات را جزیی ازهمین سیستم پوسیده می دانستند که اصلاح ناپذیراست.اینان می گفتند زیبا شناسی، نقد وادبیاتِ بورژوازی مرده وکشف نوین مارکسیسم وانقلاب اجتناب ناپذیراست. ادبیات باید ابزار مبارزۀ طبقاتی شود. ساده دلی، روشنفکرمآبی، تبلیغ وتهییح، سخنرانی های پرشور و نِخوت و ناتوانی دست به دست هم داده بود.

   گفتۀ  فرانس گریل پانزه، صدوپنجاه سال بعد به حقیقت پیوست:« افراطی گری از هرنوع دگرگونی و نوآوری جدایی ناپذیراست.» حال، سرانجام زیر فشار دایم و پی گیر، درآموزشگاه ها، در رسانه های همگانی، در پارلمان ها و حتی دردرون خانواده ها بازنگری دوران گذشته آغاز شد. اعتراضات شدید به جنگ ویتنام، به سیستم آپارتاید حاکم بر  آفریقای جنوبی و به استثمار جهان سوم بر شهروندان لیبرال بی تاثیر نماند.

   ولی در دهۀ هفتاد، با روی کارآمدن هلموت اشمیدت، گفت وگو بین اندیشه و سیاست فروکش کرد. حکومت ویلی براند بسیاری از رفرم هایی را که انتظارشان می رفت عملی نکرده بود. با پایان گرفتن جنگ ویتنام و ترورهای گروۀ RAF ( فراکسیون ارتش سرخ) شور و اشتیاق انقلابی فروکش کرد.

   یک بار دیگر نیز، در اوایل دهۀ هشتاد؛ نویسندگان در جنبش صلح خواهی جمهوری فدرال آلمان شرکت کردند تا از استقرارموشک های اتمی آمریکا درآلمان جلوگیری کنند.پس از دو دهۀ دخالتِ مستقیم نویسندگان درامور سیاسی  سکوت و خاموشی برقرار شد. وحدتِ دو بخش آلمان  به سیاست واگذارشد و نویسندگان در پروسۀ این وحدت چندان نفشی نداشتند.

   عقب نشینی تعداد زیادی از نویسندگان دست اندرکار را پس ازاین تحولات چگونه می توان تعبیرکرد؟ نومیدی و تن به قضا و قدر دادن؟ تحولاتِ پایان قرن بیستم را پیش خود مجسم کنیم: اتوپی ها و حقایق، ایدئولوژی ها و یقینات که مشحصات نیمۀ دوم قرن بودند ماسیدند. نه فقط کمونیسم، بلکه سوسیال دمکراسی وسیستم « اقتصاد بازار به سود جامعه» پاسخ  قانع کننده ای به بیکاری، به جهانی شدن اقتصاد و به سلطۀ بیش از پیش اقتصاد بر سیاست نداده اند .

   پروفسور یورگن شرودر، در دانشگاۀ توبینگن درمقاله ای نوشته است :« نقشۀ جغرافیایی دوست ـ دشمن، که موجب دل خوشی و مفرح ذات بود ومعیار تمیز خوب از بد، از موقعی که دو بلوک بزرگ سیاسی و نظامی وجود ندارند، از دست رفته است. حال، نه می دانیم که ما خود  در کجا ایستاده ایم  و نه می توانیم  جا و مکان آنچه را که می خواهیم در برابرش مقاومت کنیم بیابیم. روزگار حقایق سهل و ساده، پیام های عامی و مقاومت های پراکنده سپری شده است

   حال، متزلزلین و شکاکین می گویند ادبیات تاثیر سابق خود را ازدست داده است. نویسنده، چگونه بتواند پیچیدگی اوضاع ناشی از سرعت و شتابِ تحولات را، نوساناتِ گرایشات سیاسی و مکاتب و دگرگونی حط مشی ها را، بحران های پی درپی را دریابد و به عنوان مصالح کارش به کار بَرَد؟ شاعر و نویسنده چگونه می تواند یادآوری و اخطار کند هنگامی که خود نمی تواند روندِ شتابان تکامل تکنیک و نتایج حاصل ازآن را پیش بینی کند، موقعی که هر نوع قطعیت و ایقان را که لازمۀ اعتبار او و اعتماد به اوست  ازدست داده است ؟

   حال، گردانندگان بخش های ادبی روزنامه های بزرگ، مشوّق ادبیاتی فارغ از مرام و مسلک شدند. حال اینان متوجه شده ند شهروندِ بالغ زیباشناس حتی الامکان باید از موضوعات و از واژگانی که بوی سیاست دهد دوری جوید. نویسندۀ آلمانی، گونترکونرت، اخیراّ دریافته است که « دوران ادبیاتی که کتاب سبب اقداماتِ آتی می شد  ظاهراّ به سر رسیده است

   البته برندۀ جایزۀ نوبل،  گونترگراس، بازهم در سیاست دخالت می کند. او از افراد تحت پیگرد دفاع می کند. مردم را به آری و نه گفتن با صدای بلند تحریک و تشویق می کند. ما را راحت نمی گذارد، چه رسید سیاستمداران را. و در بین نویسندگان آدم تک روی است. بخش عمدۀ همکاران کهنه کار سابق او در برج عاج نشسته و یا سرشان را توی لاک خود فرو برده اند. نویسندگان جوان، نویسندگانی هستند که استعداد خودنمایی دارند و مصالح و ابزار فرهنگ پاپ اند. چاشنی ادبی پارتی های شیک و محافل تفننی اند. اهل جار و جنجال در جراید و جیغ و داد سایر رسانه های گروهی، خصوصا روی صحنۀ تلویزیون ها شده اند. هفته نامۀ آلمانی « دی تسایت » خصوصیات تیپ جدید نویسندگان امروزی را چنین توصیف کرده است :« جوان، شیک، سرحال، جا افتاده، زبل و زیرک و فارغ از تصوراتِ واهی.»

   اخیراّ گروهی نویسنده به حکومت که سوسیال دمکرات ها اداره می کنند با اشاره به عدالت اجتماعی که این حزب پیوسته مدعی شده تعیین کنندۀ مشی سیاسی حزب است  هشیار داده اند. اما ظاهرا این هشیارها سیاستمداران را تحت تاثیر قرارنداده و به گوش کسی نرسیده است.

   بنابراین، پاسخ به پرسشی که در ابتدا مطرح کردم از دیدگاه کنونی چیست؟ به مناسبت  صدمین سالکرد  تولد شاعر بزرگ آلمانی، پتر هوخل، چندی پیش یکی از نویسندگان،  گرگور لاخن، که به سال ۱۹۴۱ متولد شده است، سخنرانی اش را چنین آغاز کرد:

« خانم ها و آقایان! فرانتس کـافکــا گفته است : نوشتــار جهان را روشن می کند و نویسنده به دیار تاریکی رهسپار می شود».« نوشتار جهان را روشن می کند، نوشتار جهان را دگرگون نمی کند و یا دست کم به طور مستقیم دگرگون نمی کند و شاید در دیدی دزار مدت چنین کند. تمامی سرگذشت ها، تمامی تجاربِ سرگذشت های انفرادی که وارد نوشتار شده اند و به ثبت رسیده اند، بیش از پیش جهان و روند  دهشتناکِ جهان را، تل های استخوانهای تاریخ را که گویا هنوز کافی نیست، روشن کرده است . نوشتار را هرگز کنار نگذارید.»

 «  نوشتار جهان را روشن می کنددست کم همین : این بدان معناست که نوشتار به ما کمک می کند انبوۀ تصاویر پر زرق و برقی که لاینفطع به رخ ما می کشند، دستکاری و تحریف واقعیت ها و تفسیرهای سودجویانه ای را که در پی تصاویر می بینیم ومی شنویم  دقیق تر محک زنیم و وارسی کنیم. مقاومت معنوی خویش را وزریده تر و دقیق تر کنیم . توانایی و امکاناتِ اندیشه و کردار خویش را به کار گیریم . در هر حال، روشنایی حاوی دگرگونی وضعیتِ تاریکی است و نوشتـار بیش از این دگرگونی، بیش از این فروغ روشنگری، چیز دیگری نتواند بود.

 

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Carola Stern *  نویسنده و مؤلف و از بنیانگداران Amnesty International  . او از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰ سرپرستی ویراستاری بنگاۀ انتشاراتی Kiepenhauer& Witsch را برعهده داشت . سپس سردبیر«  رادیوی خاور آلمان » ((WDR شد . او تاکنون چند بیوگرافی نگاشته است .

برگرفته ازمجلۀ  Kafka ، 2003ـ12 ( برلین ) ترجمۀ محمد ربوبی