نوشتار

   ناتالی ساروت    

                       

                                               عصر بی ایمانی    

                                         در باره­ی هیاهو و خشم  فاکنر

                                          

 

 

... حتی نامگذاری قهرمانان رمان مانعی است در راۀ نویسنده. نامگذاری قهرمانان رمان ، قرار دادن آن­ها در دنیایی است که تقریبا شبیۀ دنیای خواننده است و خواننده این دنیا را می­شناسد. به همین دلیل قهرمانان آندره ژید نام خانوادگی ندارند و اسم­های کوچکشان اغلب نادر و عجیب وغریب است. قهرمان « قصر» « ک» است .همین حرف اول اسمی کافی است ـ آن­هم حرف اول اسم خود کافکا . در رُمان « بیداری فینیگان» اثر جیمز جویس، قهرمان­های رمان مدام در حال تحول و تناسخ­اش را با حروف H.C.E  مشخص می­کند. و این حروف به شیوه­های گونه گون فابل تاویل و تفسیراند. و فراموش نکنیم فاکنر را.

   ویلیام فاکنر، درهیاهو و خشم ، دست به ابتکاری زده است که بسیار شجاعانه و پرارزش است وبرای نویسندگان معاصر راه گشا: او مکررّا به دو تا از شخصیت­های رمانش نام واحدی داده است .( در هیاهو و خشم دو تا « کدی »، دو تا« جاسون»، دو تا « موری» و دو تا « کونتین » داریم). بی انصافی است اگر فکرکنیم که هوسی کودکانه فاکنر را براین کار وا داشته است و نیّت او فقط گمراه کردن خواننده بوده است. جلوی چشم­های متحیر خواننده، فاکنر    مدام نامی را از شخصیتی به شخصیت دیگری انتقال می­دهد ـ درست مثل تکه استخوانی که جلوی پوزه­ی سگی به حرکت درآوریم؛ و بدین طریق خواننده را مجبور می­کند که حواسش کاملاّ جمع باشد. خواننده­ی تنبل و کم خوصله    که در زندگی روزانه عنان و اختیارش را به دست علامت­ها و شماره­ها می­سپارد و اشخاص را فقط با نشانه­ها (نام، نام خانوادگی، شغل، شکل و شمایل، حرکات و سکنات و...) می­شناسد، حالا باید حواسش حسابی جمع باشد و فقط با راهنمایی­های نویسنده، و درست مثل نویسنده، آدم­ها را از درون و از درون رمان  بازسازی کند. و چنین است هیاهو وخشم .

    فاکنر، خواننده را خلع سلاح می­کند، ما یملکش را از دستش می­گیرد، یقه­ی خواننده را می­گیرد و با یک جهش    او را از آن سوی نرده­ها به این سو می­کشاند ـ جایی که خودش ایستاده است .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Nathalie Sarraute این مطلب را در مقاله­ی « عصر بی ایمانی» در فوریه­ی 1950 در مجله­ی Les Temps Modernes به سر دبیری سارتر انتشار داده است و شکی نیست که  باخمان این مقاله را خوانده و از آن الهام گرفته است . ترجمه­ی غلام حسین نظری .