نوشتار |
ویلم
فردریک هرمانس *
« فلسفه
باید همه چیز
را بگوید» ژولیت
دنیـای
سادیستی کسی
که مرتب به
کتابخانه های
بزرگ عمومی سر
میزند، روزی
متوجه میشود
که برخی کتابها
در «جهنم»
نگهداری میشوند
. و اگر او
اجازۀ مخصوص
برای خواندن
این جور کتابها
را دریافت
کند، خواهد
دید که روی جلد این
کتابها ستارۀ
سرخ رنگی با
اتیکت بنفش
تیره رنگ
چسبیده و
نوشته شده است
:« این کتاب
عاریه داده نمی شود»
.
کتابخانۀ
سلطنتی لاهه،
چنین « جهنمی»
دارد. در آنجا
کتابهای
جهنمی در قفسه
ها چیده شده و
دور تا دورشان
نردههای آهنی
کشیده
شده است .
ظاهراّ، متصدیان
کتابخانه از
عواقب خواندن
این کتابها
هراسناکاند و
اغلبِ
نویسندگانِ این
کتابها ـ اگر هنوز
زنده باشند، مطابق
نص صریح قانون
بزهکارند. ولی
درهیچ
کجا، حتی در
متون قوانین
نیامده است که
عواقبِ خواندن
این کتاب ها
چیست و چگونه
است. ظاهراّ
این موضوع بر همگان
اشکاراست
و نیازی به توضیح کتبی آن
نیست. اگر
واقعاّ مقرر شود
خواندن
برخی کتابها
ممنوع است،
دراین صورت
آثار مارکی
دو ساد در
ردیف اول قرار
دارند و جای
آنها پشت
نردههای آهنی
است: « صد روز از
زندگی سودوم»،
« فلسفۀ دوبوار»،
« فلسفه در
محفل خانه زنانه
ها» .« ژوستین
نو ـ یا
بدبختی تقوا »(
چهار مجلد ) و « سرگذشتِ
ژولیت
یا امتیاز
گناه » (شش مجلد
). واین
امر تصادفی
نیست بلکه به
طور کاملاّ واضح
منظور ساد
است. او از معتقدات
و اخلاقیاتِ
مسیحیت متنفر
بود و همین تنفرِ،
سکوی پرش او
به سوی
تفکراتی شد که
در مذهب
مسیحیت ممنوع
بود. ساد، در
تمام عمرش
تحتِ پیگرد
بود و پس از
مرگش نیز
پیگردش ادامه
یافت. تازه در اوایل
قرن بیستم
پیگرد او
فروکش کرد،
اما با وجود
این ، تغییر
محسوسی صورت
نگرفت . گاهی
شنیده میشود که گویا نظرات در مورد امور
جنسی در طول
تاریخ به
مراتب لیبرال
تر شده است.(
توصیفِ جنایتهای
غیر جنسی فقط به ندرت
تحتِ پیکرد
قرار میگرفت) . به
گمانم، اخلافیات
در مورد امور
جنسی به
طورعام، جز در
قرن نوزدهم، هرگز
چندان سختگیر
نبوده است. محتملاّ
آنچه
امروز از شرم بیش از حد
در
مورد امور
جنسی بر جای
مانده،
بقایای همان
خشک مقدسی است
که در قرن
نوزدهم ( وفقط در آن قرن)
به عنوان «مترقی»
فهمیده میشد.
بدشانسی ساد این بود
که او می
بایست در
اوایل این دوره
« ترقی » به سر
برد. ابتدا ،
از اوایل قرن
نوزدهم به
تدریج برخی از
اصول مسیحیت
جدی گرفته شد:
نظام بردهداری
ملغی شد، از خشونتِ
تنبیهات بدنی
کاسته شد،
زنده
سوزانیدن و لت
و پارکردن از
قوانین جزایی
زدوده شد، به
دارآویختن و
گردن زدن،
کمتر در انظار
عمومی اجرا شد.
ممنوع کردن
جنگ در محافل
وسیعی مورد بحث
قرار گرفت و تئوریهای
متعدد
سوسیالیستی،
برخی از اصول
مسیحیت را
پذیرفتند. به نام
این چنین «
ترقی » بود که
مثلاّ درسال
۱۸۸۰ به
مناسبت سیصدمین
سالگرد تولد شاعر و
مورخ هلندی «هوفت
»، یکی از آثار
کمدی اش به
گونه ای اخته
شده و جایگزین
کردن صد و پنجاه
جمله ـ که کمتر ناپسند
بودند به متن
اصلی ـ در تاتر
آمستردام به
نمایش گذاشته
شد. نمایش این
کُمدی که شاید
در بین وحشیهای
قرن هفدهم مجاز
تلقی می شد،
نزدِ
شهروندان
تحصیل کردۀ قرن
نوزدهم وقاحت
به شمار آمد . حتی
نویسنده و
ناشری(هوت ) که
امروز، نا
روا، آدمی
لیبرال تلقی
میشود، این
اقدام بزدلانه
را رُک و راست
تحسین کرد.
امیدوارم
ازاین حاشیه
روی چنین استنباط
نشود که « هوت »
با ساد قابل
مقایسه تواند
بود........ Donatien-Alphosnse-Francois ,Conte de Sade
که
خود را مارکی
دوساد نامید،
به سال ۱۷۴۰
متولد شد و در دسامبر۱۸۱۴
در
تیمارستان
شاریتون درگذشت.
هرگز تصور نمیشد
که او روزی به
عنوان
بزرگترین
نابغۀ عصر خود
و خارق العاده
ترین فنومن
ادبی کلیۀ
اعصار در
تاریخ ادبیات
شناخته شود.
چمدان حاوی نوشته
هایش که از او
برجای ماند،
به درخواست
پسرش برای
بازرسی به
ژاندارمری
واگذار شد که
حق داشتند
هرچه را
ناپسند تشخیص
دهند بسوزانند.
ظاهراّ
تصویری از او برجای
نمانده است و
اگرهم وجود
دارد خانواده
اش تا به
امروز آن را
محفی نگهداری
کرده اند . در سرتاسر
قرن نوزدهم،
آنچه از
آثارش وجود
داشت نابود
میشد و چاپهای
مجدد آثارش که
مخفیانه
منتشر می
شدند پلیس
جمع آوری و
ضبط می
کرد. در سال ۱۸۴۶
« ژوستین و
ژولیت » در
فرانسه فقط به
طور قاچاق به دست
میامد، ولی ترجمۀ
انگلیسی آثار
او را هر دکۀ
روزنامه فروشی
می فروخت.
استقبال از
این آثار
چندان زیاد نبوده
است. درسال ۱۸۸۹،
موقعی که روانپزشک
هلندی، کرافت
ابلین، اثرش
را با عنوان « روان
پریشی جنسی »
منتشرکرد، « سادیسم»
اصطلاحی شد در مورد
انحرافات
جنسی؛ بدین
معنا که
اعمال خشونت
آمیز، غریزۀ
جنسی را تحریک
می کنند.
درعصرما، به
تدریج پذیرفته
شده است که
ساد نه تنها
پیشروِ نیچــه
و فرویــد
بوده بلکه
سنتزی است از
این دو. تصویر
او از انسان، مانند
فرویـد،
سرتا پا غریزۀ
جنسی است و
اشارۀ نیـچه :«
آنچه فرو
افتد را باید
لگد کوب کرد»
برای ساد امر
مسلمی است . « دوست
غزیز، اصول
اخلاقی واقعی هرگز
خلافِ
طبیعت نیست.
تنها الگوی
کلیه اصول
اخلاقی را
باید در طبیعت
جستجو کرد .
چون طبیعت
انگیزۀ همۀ
انحرافات ماست،
هیچ انحرافی ضد اخلاقی نتواند بود.
«
ژوستین و
ژولیت »
ساد، با
استناد به فلاسفۀ آتئیسم و ماتریالیسم
قرن هجدهم ـ دولامتری،
هولباخ،
دیدرو ـ بر این
باوراست که انسان
حیوانی
است وحشی و مطلقا تنها و درنده.
انسان، حیوان
نجیب نیست .
انسان، آنطور
که روسو
فکر میکرد
به « بستن
قرارداد
اجتماعی » با
همنوعانش به
منظور تضمین
حقوق و آزادیهای
فردی پایبند
نیست.او فقط یک چیز
میخواهد: از
انسانهای
دیگر استفاده
و سوء استفاده
کند. اگر چه او
ناگزیر به
سازش است ولی
این سازش هرگز
اعتبار مطلق ندارد.
از این رو،
همین که موقعیت
مناسب فرا رسد،
یعنی ثروتمند
و قوی شود؛ به
سازش پایان میدهد.
«.......
تقوا، چیزی جز
جنایت نیست و
فقط یکی از
امکانات متعدد
برای پیشرفت
در این جهان
است.
سخن بر سر این
نیست که انسان
این یا
آن موضع را انتخاب
کند: در جهانی
که در آن
تقوا کاملا مسلط
است توصیه
می کنم تقوا را
برگزین ، زیرا
اجر و پاداش
وابسته به آن
به طور اجتناب
ناپذیر
خوشبختی است.
در جهان
کاملا درهم
برهم و آشفته،
کناهکاری را
توصیه می
کنم . کسی که
راۀ دیگری در
پیش گیرد بطور
احتناب
ناپذیر به ورطۀ
نابودی سقوط خواهد
کرد» (
ژوستین و
ژولیت، جلد
چهارم )
در دنیای
ساد، فقط قانل و
قربانی وجود
دارند. هرقدر
انسان مقتدرتر
شود، کمتر
به سازش تن
درمی دهد.
شخصیت های
اصلی در
رُمان های ساد
آدم های
مقتدرند. آنان
در قصرهایی که
به آنجا
دسترسی نیست ،
در نواحی غیر واقعی
به سر می
برند. ژاندارم
وجود ندارد
و آنها هرچه
دلشان بخواهد
انجام می
دهند. واین به
چه معناست ؟ به نظر سـاد، انسان
اصولاّ
خودخواه است و
تنها محتوای
زندگی اش لذت
بردن است. ساد،
با این نظریه
هنوز چیز تازهای
ارائه نمی دهد.
فیلسوفهایی
که به آنها
اشاره شد مدعی
این نظریه
بودهاند که
هر کس پیشداوریهای
مذهبِ مسیحیت
اش را به کنار
نهد « طبیعی »
زندگی خواهد
کرد. یعنی به
منظور لذت
بردن . ولی به
نظر ساد، کیفیتِ
لذت بردن
ویژگی خاصی
دارد. انسان
برتر ساد ، مثل
انسان برتر
نیچه نیست که لذت
بردنش در این
است تآتر برپا
کند، به مجسمه
سازان و طراحان
و سایر هنرمندان
کمک کند و یار
و یاور
آهنگسازان
اُپرا باشد. سـاد،
لذت بردن را
مترادف با
لذتِ جنسی می
داند. با این
وجود نظرش با
نظر فرویـد
نیز تفاوت
دارد. تعالی و
والایش غریزۀ
جنسی، درنزد
سـاد اصطلاح
بیگانهای
است. به نظر
فروید، ازخود
بی خود شدن یا
خلسۀ عرفانی
راهب، ترانسفورماسیون
لیبیدوی(شهوتِ)
تن انسان است؛
دگردیسی (
متامورفوز)
است که
نه تنها ناخودآگاه
باقی میماند،
بلکه بسی
عمیق
تر از سرپوش
نهادن برآن
است. بقاء فی
الکل
عرفانی، همسان
ارضای غریزۀ
جنسی نیست.
آدم گیاه خوار،
آدمی هوچی و آزار
دهندۀ
حیوانات نیست،
بلکه او
قاطعانه حیوان
دوست است. او حیوان
دوستی است که
نمی تواند تکهای
گوشت بر دهان بگذارد،
بدون
این تصور که: « دارم
تکه ای از نعش
حیوان را می
خورم » . سـاد،
دروغگویی و هوچیگری
را می پذیرد،
اما دگردیسی
را قبول
ندارد. انسان
با تقوا، فقط به
منظور کسبِ
امتیاز مُتقی
است. انسان فقط یک هدف
دارد: کامیابی
جنسی. هر
وسیله ای برای
نیل به آن
مجاز و طبیعی
است، حتی آزار
و اعمال زور وخشونت و بارزترین
آن قتل، که
یکی از اشکال
آن است .
مدتهاست که
در زبان روزمره،
«سادیسم» به
مفهومی مترادف
با آزار و
اعمال خشونت
ساده شده و به
کاربرده می
شود.[1]
« سادیسمی » که Kraft-Ebing
انحراف تلقی
میکرد، به آن مفهومی
نیست
که پیوسته به
طور مکرر و
ملال آور به
کارمی رود و
آن مفهومی را
که مورد نظر
ساد است نمی
رساند. حتی در
اردوگاه های
نازی ها در
آلمان به ندرت
دیده شده که
آزار و شکنجه
با هوس جنسی
همعنان بوده
است. اما آزار
و اعمال خشونت
به منظور
تحریک غریزۀ
جنسی در
سادیسم و
درنزدِ ساد نکتۀ
اساسی است . سـاد، سادیسم
را کشف نکرده
است. سادیسم
مدتها پیش
ازاو توصیف
شدهاست؛ همچنان
که « مازوخیسم » (
تحریک و لذت
بردن جنسی ازطریق
آزار دادن
خود) ـ پیش از آن
که ساخر
مازوخ Sacher Masoch
کتابی
در
این مورد
بنویسد ـ پیشروان
ادبی داشته
است. اما، در حالی
که ساخر
مازوخ، نوعی
بیماری استثنایی
و تاسف بار را
توصیف میکند،
در نزد ساد،
سادیسم به هیج
وجه استثنا و بیماری
نیست. به نظر
ساد، هرانسانی
سادیست است هرگاه
موقعیت برایش
فراهم آید. و
انواع اعمال
جنایتکارانه،
خشونت بار و
تهوع آور با
تحریک غریزۀ
جنسی همعنان
است . در رمان
« صد و بیست روز زندگی
سودوم» نه
تنها انواع Algolagnie (سادیسم
و مازوخیسم)
توصیف شده،
بلکه بچه بازی،
همجنسگرایی
زنان، زنا با محارم،
ارضای غریزۀ
جنسی به وسیلۀ
اجسام و حیوانات،
چشم چرانی، دزدی
و ...کوتاه سخن،
فهرست کاملی از
انواع
انحرافاتِ
ممکن و ناممکن
توصیف شده
است: پوستِ بدن آدم
زنده را کندن،
رودههای آدم
را در آوردن و
به سرو گردنش
پیچانیدن، تکه
تکه کردن مادر
خود، واداشتن
معشوق به
تجاوز به
دختربچۀ پنج
ساله اش و.... همۀ
این اعمال می
توانند توان
غریزۀ جنسی(Potenz )
انسان را
تحریک
واحساسات
اروتیک را
تقویت و تشدید
کنند. « صد وبیست
روز زندگی
سودوم » با آنچه
در کتاب « روان
پریشی جنسی»
آمده است
تفاوت دارد.
ساد،
انحرافاتِ
جنسی را بر حسبِ
انواع آن
توصیف نمی
کند.( او
اصطلاحاتِ فنی
روان پریشی و
یا معادلات با
آنها را به
کار نمی
برد) بلکه اهمیت
و تاثیراتِ
اجتماعی
اعمال
گوناگون، بغرنجی
آنها و تنوع
اشخاص شرکت
کننده را
توصیف
می کند.
قهرمانهای
ساد منحرفین
اعمال جنسی و
یا افراد
غیرعادی
نیستند، بلکه
هرکس، همین که
به حد کافی مقتدر و
فارغ از
پیشداوری شود،
آمادۀ انجام
دادن این
اعمال است . سـاد،
در بارۀ
انواع، ویژگی
ها و بیماریهای
سکس شناسی سخن
نمی گوید،
بلکه به سادگی
از جنایت
(اصطلاحی که
نزد او بار منفی
ندارد) سخن می
گوید که از هر
آدمی که
موقعیت فراهم
آید ساخته
است. نیاز به
تنوع و تغییر
ذائقه و
شادمانی
پنهانی از این
که خدایی وجود
ندارد و طبیعت
سرمشق شرارت
است، راه را
بر انواع
جنایت ها که هر
آدمی مرتکب آن
تواند شد باز میگذارد.
ساد، از
تاثیراتِ
تربیتِ غلط، و
وراثتِ
غیرعادی و اختلالات
روانی سخن نمی
گوید بلکه
منظور او هوس است.
با روش های
تجربی ، به
دشواری می شود
به
ســاد حق داد.
شخصیت های او
در موقعیتی
کاملا تخیلی
به سر میبرند
و در چنان
آزادی به سر میبرند
که در واقعیت
هرگز میسر
و مقدرور نیست
و نتواند بود . خویشتنداری،
انگیزههای
اخلاقی و
وجدان
که سبب
خویشتن داری و
شرم و حیا می
شوند، در نزد
سـاد
امری است
ناشناخته.
البته انسانها
گرفتار پیشداوری
میشوند اما،
به نظر او،
این پیش داوریها
را یک یا دو
دیدگاۀ فلسفی
بی اعتبار میکند.
نشانه اش این
است که دختر همواره
مادرش را دشمن
خود می پندارد
ولی
عشق کودکانه، احساس
خون
آشامی او را
به سهولت فرو
مینشاند. او
از رفلکسهای
مشروط اظهار
بی اطلاعی میکند،
مگر آنجا که
فقط خواسته است جهان واقعا موجود
را توصیف کند. آن
موارد
استثنایی که Kraft-Ebing
توصیف میکند،
با خصوصیاتی
که سـاد در مورد:
کوروال و یا دوک دو بلانژی
توصیف
میکند هیچ
گونه شباهت و
قرابتی
ندارند. در بیست
و چهار ساعت، صد
بار منی را
سرازیر کردن
حداقل است و
چیزی که به زحمت
می شود آن را
با دو دست
برگرفت پدیدههای
آناتومی عادی
در رمانهای
ســاد هستند. باید
تایید کرد:
قهرمانهای
ساد، با این
خصوصیات در مقایسه
با بیمارانی
که « کرافت »
توصیف کرده
است
امکانات کاملا دگری
دارند. همانطور
که خود ســاد
میگوید، او
خودش را مثل ریشاردسون
و فلیدینگ،
رآلیست میداند
و آنچه را در طبیعت
مشاهده میکند
یادداشت میکند.
ســاد، این
امر را وظیفۀ
رمان می داند.
با وجود این،
او مینویسد
که آدم باید
طبیعت را
زیباتر از آنچه
در
واقع هست نشان
دهد، تا
خواننده با کشش
قویتری مجذوب
آن شود. اما
او اخطار می کند:
« واقعیت
را جانشین
غیر ممکن نکن ».
اگر او این
اخطار را خودش
رعایت میکرد،
آیا استاد پورنوگرافی
نمی شد؟
اگرچه لطیفههایی
که او
بر زبان راوی
زن، نارراتریس،
در« صد وبیست
روز زندگی
سودوم» مینهد بی
تردید بر مبنای
رویدادهای
واقعی
است، اما او
اصولا ناظز بیماران
روانی بستری
شده نبود. ســاد، مانند
اغلب متفکرین
فرانسوی عصر خود،
راسیونالیست
بود، نه
امپرسیونیست. امپرسیونیسم
انگلیسی
اکتشاف بزرگی برای
نویسندگان
فرانسوی در قرن
هجدهم بود ـ بی آن که از این
طریق
امپرسیونیست
شوند. ســاد
هرگز
چنین نبود. او
از
امپرسیونیسم،
از ناظر بی طرفِ
طبیعت، از
توصیف کنندۀ
دقیق و
از اعتدال به دور و
فارغ از آن بود. ساد، با
فاکتهایی که
مشاهدات
مبنای آنهاست،
علیۀ مذهب و
اخلاق مبارزه
میکند؛ اما، همۀ
اینها فقط ابزار کمکی
هستند تا خیال
پردازی
بیمارگونۀ
خودش و شخصیتهای
رمان هایش را
به حرکت
درآورد.
نظراتِ اخلاقی
و فلسفی که با
هزرهگویی و
فحشا همراه
اند نشان می
دهد که ســاد
از
دستاوردهای علمی
عصر خود به قدر
کافی اطلاع
داشته است .( او
بسیار کتاب میخواند)
. اما همین که
او دو باره به
این نتیحه می
رسد در طبیعت
همه جیز مجاز
است ، شخصیتهایش نه تنها
هر چه را که تا آن
موقع رخ داده
است انجام می
دهند بلکه علاوه
برآن ها، تمام
آنچه را که
فقط ساد میتواند
تصور کند
انجام میدهند.
کتابهایش
طبیعت را نشان
نمی دهند بلکه در
وحلۀ نخست نشان می
دهند که تخیل
ـ تخیل ســاد،
تا کجا سیر
تواند کرد؛ تخیل
آدمی
درمانده که سی و
پنج سال از
عمرش را در زندان
سپری
کرد. چند و چونِ
قتلها و آزار و
شکنجههایی که
ســاد توصیف
میکند ( گویی
صورت جلسههای
پلیس است) چناناند
که فقط آنچه در
اردوگاههای نازیها
انجام گرفته بیشتر و شدید
ترند. (
تخیــل؟....) چنین به
نظر میرسد که
ســاد، در
تضاد با
برنامه اش،
مدام امور غیرممکن
را جانشین
واقعیت میکند.
ظاهرا چنین به
نظر می رسد .
اما او
همواره و
دقیقا می
داند چه
میکند. اگر
ســاد را
پورنوگراف
بنامیم( واگر
او چنین نیست،
پس کیست؟)
آنگاه او پورنوگرافیاست
که با سایر
پورنوگراف ها
و یا با به اصطلاح
رئالیستها چندان
قرابتی ندارد.
پورنوگرافها
می خواهند به
اصحاب خود
تملق گویند و چرب
زبانی کنند.
آنها موقعی
میتوانند به
این هدف خود
نایل آیند که
قهرمانهای
رمانهایی
بیافرینند که
خوانندگان،
خودشان را به
جای قهرمانهای
این رمانها
بگذارند و هویت
خود را ازآنان
کسب کنند . نظر
آنها مانند
نظر ســاد
نیست که می
گوید:« فلسفه
باید همه چیز
را بگوید».
برعکس، در عوالم
حسی سالم
عوام، بین
زندگی جنسی و
حرمت داشتن خویشتن
رابطۀ
تنگاتنگی
برقراراست. در
سربازخانهها
و در میکدهها،
اعمال قهرمانی و شاهکاریها
به
منظور لذت
بردن از آنها
تعریف نمی
شوند، بلکه
منظور لاف زدن
و گزافه گویی
است. دراین محافل،
آدم در بارۀ
زنانی که « داشته
است » لاف میزند،
اما از جلق
زدن حرفی به
میان نمیآید .
جلق زدن ـ که
طبق آمار،
رایج ترین فعالیتِ
جنسی مردم است
ـ در پورنوگرافی
به ندرت توصیف میشود،
یا دست
بالا موقعی
که مقدمه
همخوابگی باشد. نوشتههای
رئالیستی، به
سیاق لاورنس
یا هنری میلر،
ازاین جملهاند.
میلر، خوانندهاش
را به این
باور روانۀ
خوابگاه میکند
که گویا هر
آدم معمولی می
تواند یک هرکولس
باشد. اما تحقیقات
علمی عکس آن
را نشان می
دهند. کسی که
از آثار«
رآلیستی » به
خاطر صداقتِ
آنها دفاع میکند
ـ امیدوارم
چنین باشد ـ
آگاه نیست صداقتی که
او از آن
دفاع و
جانب داری می
کند تا چه حد
هوچی گری و یا
دست کم ناقص
است. دراین آثار، ناتوانی
و ناکامی
جنسی
به ندرت
توصیف میشود
و علت اش
در همه حال خودِ
قهرمانها نیستند،
بلکه همخوابههای
آنها هستند . قهرمانهای
نوشتههای
رآلیستی
همواره قوی، سالم
و بشاش اند؛
حتی موقعی که
همجنسگرایند میخواهند
چنین وانمود
کنند
که همجنسگرایی
عین سلامت است . دریک مصاحبۀ
تلویزیونی از نویسندۀ
هلندی، گوتفرید
بومان، سئوال
شد چرا در
آثارش
موضوعاتِ
جنسی و
سِکس مطرح
نیست. او جان
کلام را چنین
بیان کرد: « رابطۀ
بین من
و همسرم به کسی
ربطی ندارد ». بسیاری
از نویسندگان
رئالیستی در این
مورد چنین فکر
نمیکنند واز اینروست
لاف زدن آنان.
آنها به
درستی چنین
فرض می کنند
که خواننده در
هر کتابی که
می خواند بیوگرافی
نویسنده را می
خواند و ازاینرو
این
نویسندگان به
دقت مواظب اند
خواننده تحتِ
چنین تاثیری قرار
نگیرد. برای
ســاد، این
جور دلواپسی
ها و نیاز به
این نوع تحتِ
تاثیر قرار دادن
خواننده امری
کاملا
بیگـانه است. او همه چیز
را می گوید و
در مورد این
که این چیزها
عادی یا غیر عادی،
سالم یا
ناسالم،
شجاعت یا غیر
شجاعت است به
مراتب بیتفاوتتر
از رئالیستها،
پورنوگرافها
و خوانندگان پورنوگرافی
است که مثل
همۀ
خوانندگان میخواهند
با خواندن این
نوشتهها انسان بهتری
شوند. ســاد فوق
العــاده
اغراق می کند
، اما او لاف
زن نیست . جالبترین
شخصیتِ رمان که
ســاد به منصۀ
ظهور رسانیده،
زنی
است به نام
ژولیت .این
احتمال که خوانندۀ
مرد و
حتی خوانندۀ
زن هویت خود
را در او
بیابد بسیار
ضعیف است.
ژولیت، الهۀ
مقدس جنایت
است و پیروی
از قدیسین
هرگز لذت بخش
نیست . ژولیت،
خواهر خبیثِ ژوستین
با تقواست،
ژولیت که از هیچ
چیز پروا
ندارد، بی
تردید الاهۀ
مقدسی است و
هرگاه به
مذاقش خوش آید
نسبت به کسی
احساس خشم و
کینه توزی نمی
کند و این
احساس برایش
به مراتب سهل
و آسانتر
از آدمهای
شریف است . Noirceuil، یکی از
عشاق او، پدر
ژولیت را ورشکست
میکند و سرانجام
پدر ومادر
ژولیت را
مسموم میکند.
موقعی که او نزد ژولیت
به ارتکاب این
اعمال اعتراف
می کند، ژولیت
چه پاسخی می
دهد: « آری،
مرا بگای Noirceuil، تصور
این که فاحشۀ قاتل
پدر و مادرم
شوم، مرا
سرمست می کند.
بگذار به جای
اشک هایم، آبم
سرازیر شود،
چون این تنها
احترامی است
که می تواتم
به استخوان
های لعنتی
خانواده ام
تقدیم کنم.» (
ژوستین و
ژولیت، جلد
پنجم ) ژولیت،
فروتن است.
ژولیت نیز
مانند خواهر شریف
و پارسایش،
ژوستین، اجازه
میدهد هر کاری
را با او
بکنند. هر
دو آزاردیده ،
شکنجه شده و
مورد تجاوز
قرار گرفته
اند. اما ژوستین باید فروتنی
کند ، بی آنکه
لذت برد. ژولیت،
اَبر انسان
نیچه است ، او
خواهان زندگی
است . ژولیت،
بهترین رفیقهاش
را (Clairwill ) مسموم
میکند، چون
زن دیگری(La Durand) به او
تلفین کرده
است که رفیقهاش
میخواسته او را
مسموم کند.
موقعی که این
زن نزدِ ژولیت
اعتراف می کند
که فقط از سر
حسادت به او دروغ
گفته، ژولیت
چه میکند؟ ژولیت
می خندد و با
او رابطۀ جنسی
برقرار
میکند .
مقدسین،
پارسایان خشک
مقدس، بر آدمهای
معمولی
تاثیری فارغ
از شور و شوق
زندگی
برجای میگذارند. این
امر، به مفهوم و به
معنای دیگر،
مشمول
قهرمانهای
عمدۀ ســاد نیز میشود.
همانطور که « دونالد
داک» میتواند
بین چرخهای
ماشین بخار له و لورده
شود و دو ثانیه
بعد یک بطری
کوکاکولا
بنوشد و گویی
هیچ اتفاقی
نیافناده، از
ژولیت نیز هر
کاری ساخته
است . در مورد
آدمهای کتابهای
رئالیستی گفته میشود:
هر آنچه
انسانی نباشد
برایشان
بیگانه است،
اما برای
ژولیت
تقریباّ هرآنچه
انسانی است بیگانه است.
ژولیت سنتزی است
از خصوصیاتِ
بس متنوع،
ترکیبیاست از
خصوصیات
افرادی که بی
نهایت اغراق
آمیزند.
تقریباّ همۀ
امور انسانی
برای ژولیت ـ
مثل مقدسین ـ
بیگانه است، جز
اعمال جنایتکارانه؛
سایر خصوصیات،
جملگی تجلیات
خلاف طبیعی
اند. همانطور که
به نظر مومنین،
خداوند به
مقدسین نیاز دارد
تا
حقیقت خود را
آشکار کند،
ســاد نیز که
سر از پا نمی
شناسد، نمی
تواند جهان بدون
خدایش را،
بدون روحیۀ
قوی مافوق
انسانی موجودی
مقدس تحقق
بخشد. همانطور
که آدم مقدس به نظرش
همواره
گناهکار است،
ژولیت نیز
فارغ از ندامت
نیست . ندامتِ
او از این است
که به اندازۀ
کافی جنایت
نکرده است. او(
پس از این که
کلبۀ دهقان
فقیری را به
آنش می کشد و
خانه و
خانوادۀ
دهقان درون
شعلهها می
سوزند و سپس با رفیقه
اش روی خاکستر
بر جای مانده
از این آتش
افروزی ارضای
جنسی کرده است
) می گوید: «...
من شرمنده و
تسکین ناپیر
بودم، چون فقط
جزء بسیار
کوچکی از
بشریت را
نابود کردم.
من مشتاق بودم
سراسر
طبیعت را در
مغز پریشانم
به لرزه
درآورم. در گوشه
ای ازعالم
شهوترانی ام برهنه
روی تخت
درازکشیدم و
به Elvire
فرمان دادم
همۀ مردانم را
فراخواند
وآنان را تحریک کند
هر
کاری که می
خواهند با من
بکنند،
به من مانند
یک فاحشۀ پست توهین و
با من
بدرفتاری کنند.
آنها آمدند،
بدن مرا مالش
دادند و زیرو
روکردند،
مراکتک زدند،
کُسم، کونم، پستان
هایم، دهانم،
همه جا را می
بایست در
اختیارشان
بگذارم. برخی،
رفقایشان را که من آنها
را نمی شناختم،
با خود به
همراه آورده
بودند. آنها
را رد نکردم.
من فاحشۀ همۀ
آنها بودم و
در میان این
همه فسق و
فجور، سیلی از
منی سرازیرمی
شد. به یکی از
شهوت رانان
زمخت وخشن
اجازه دادم هر
کاری که مایل
است با من
بکند. او
پیشنهاد
وقیحی کرد: به
جای این که او روی
تخت مرا
بگاید، در درون
لجنزار
مرابگاید .
گذاشتم مرا به
درون انبوهی
مدفوعات
بکشاند و خودم
را مثل خوک ماده دراختیارش
گذاشتم . او را
برانگیختم که
بیش ازاین مرا
تحقیرکند.
گفتن همان
وکردن همان.
او مدفوعش
را روی سر و
صورتم خالی
کرد و سپس
دست ازسرم
برداشت. من از
فرط خوشبختی
به شوق آمدم.
هر قدر من
بیشتر به
کثافت و ننگ
آلوده تر می شدم ، همان قدر میل
به فحشا در وجودم
بیشتر می شد و
همان قدر
احساس سرمستی
و شوق و
شیفتگی ام شدت
می گرفت .
( ژوستین
و ژولیت، جلد
هفتم ) همآغوشیهای
ژولیت، مانند Lady Chatterly به
خاطر زندگی
سالم به پایان
نمی رسد، بلکه
با آلوده شدن
به مدفوعاتِ
فاسق هایش
پایان میگیرد.
محتملا زن
خوانندۀ این
رُمان
مایل نیست
خودش را به
جای ژولیت
بگذارد. اگر
محتوای رمانی
چون ژولیت را
کلمه به کلمه
درنظر بگیریم
غیرممکن است
آن را با توصیفهای
رئالیستی
زندگی روزمره
عوضی بگیریم.
ولی این رمان
، به خوبی
توصیف بسیار
نزدیک به اصل آن
چیزی است که
در ذهن انسان،
و نه فقط در ذهن
ســاد، خطور
تواند کرد. اگر
چنین نباشد،
بایستی این
اظهارش را فوق
العاده غریب و
شگفتی آور
بیابیم: در زندگی لحظانی
هست که آدم
ترجیح می دهد
تنها باشد. هر
قدرهم مصاحبت
با هم مسلکان
بسیار مطبوع
باشد، در
لحظاتِ
تنهایی آدم حس
می کند آزادتر
حرکت می کند و
ذهن اش سرشار
از افکار و ایده
هاست. احساس
شرمی که آدم
در حضور
دیگران به
زحمت می تواند
مانعش شود، دیگر لزومی
ندارد. در
یک کلام ،
جنایتی که آدم
به
تنهایی مر تکب
می شود همترازی
ندارد.
(
ژوستین و
ژولیت، جلد
هفتم ) ژولیت که شب و روز
با صد جور مرد
و زن همخوابه
می شود، ژولیت
که با پاپ
اعظم در محراب
کلیسای رم
مجلس لهوو لعب
ترتیب می دهد،
ژولیت که با
دهقانان، با
اشراف، با
معتمدین محل،
با پیران و
نوجوانان همآغوش
می
شود، ژولیت
که با پدرش همخوابه
میشود و سپس
او را مسموم
میکند، ژولیت
که
بهترین دوستش
را مسموم می
کند، ژولیت که
مانع می شود
جسد خواهرش را
که اوباش
از او هتک
حرمت کرده اند
به خاک
سپارند، و در این
ماجراها
غریزۀ جنسی و
شهوت اش بیشتر
تحریک می شود،
این ژولیت از شرم
سخن می گوید.
این ژولیت گرفتار
جامعه شده است
و لذت بردن در عالم
تنهایی را ترجیح می دهد. زندگی
شخصی ســاد را
نباید
به هیج وجه با
زندگی نرو (Nero) ،
تیبریوس ( Tiberius) ، Galagula وGilles de Rais و یا آدم
هایی که از
روی هوی و هوس
مرتکب قتل می
شوند و پلیس
هر روز با
آنها سرو
کار دارد در یک
سطح قرارداد. ســاد،
سی و پنج سال
از عمر هفتاد
و چهار ساله
اش را می
بایست در
زندان بسربرد.
ولی این امر
به هیج روی
دلیل هیولا
بودن مارکی
نیست( اگرچه
سالهاست که
بسیاری چنین
میانگارند)
بلکه بیش از
همه، نشان می
دهد که او تا چه
حد مغلوب
نیروی
خلاقیتِ ادبیاش
شده و افزون
بر این، تا چه
حد منکوبِ
معاصرین
مقتدر و
متنفذش شده
است . ســاد، یک
اشرافی
خوشگذران بی قید
بود. او یک
خادم در خور
پادشاۀ رژیم
کهنه شده ( Ancien régime )
بود و
واقعاّ بدتر از
آن نبود. او به جرم
بزهکاری های
اخلاقی سه بار
سر و کارش به
پلیس افتاد و
مجازات شد. اما مجازاتها
چندان سنگین
نبودند. در عصر
ما
بزهکاریهایی
که کم و بیش
درمورد او به
اثبات رسیده
اند مجازات
سنگینی
ندارند. فقط موقعی
که او به جرم
فریفتن خواهر
زنش ـ آنهم خانمی
که در پانسیون
شبانه روزی به سر میبرد
ـ خشم
خویشاوندان
مقتدر و متنفذ
همسرش را
برانگیخت،
بدون محاکمه و
به فرمان
محرمانه( Lettre de Cachet ) به
مدت سیزده سال
روانه زندان
شد. او در جریان
انقلاب
فرانسه از زندان
آزاد شد وهمانطور
که انتظارش می
رفت، از عنوان
اشرافی خود صرفنطرکرد
و با اشتیاق
تمام در
انقلاب شرکت
جست. حال فرصت
مناسبی فرا
رسیده بود که
از خویشاوندانش
انتقام گیرد و
تئوری را
درعمل پیاده
کند. اما او
اصلا چنین نکرد.
نام او بین
سردمداران
ترور ذکرنشده
است و او
درکنارTinville وFouquier و ...
جای نگرفت. او
با قاطعیت
مخالف اعدام
بود. اموالش
غارت شد و املاکش
به فروش رسید.
حال، ساد آدمی
است تهیدست. ســاد ،
رمان « ژوستین
» را سومین بار
تصحیح و تکمیل
کرد و با
ادامۀ رمان « ژولیت
» مجموعۀ
آثارش در ده
مجلد منتشر شدند.
به ندرت دیده
شده است که
حکومتی چنین
کتابهایی را
در دست اتباعش
تحمل کند. اما
انتشار این
آثار تنها
رضای خاطری
بود که انقلاب
برایش به
ارمغان آورد.
سالهای
ایدآلیستی به
سرعت سپری
شدند و دشمن
جدیدی ظهور کرد:
ناپلئون
بناپارت، غولی
که به مراتب
مقتدرتر از مؤلفِ
ما بود. کتاب
کوچکی با نام
مستعار منتشر
شد: Zoloé
et ses deux acolytes.
رمانی بود
حاوی توصیف
دقیق عشقبازیهای
ژوزفین،
همسر سرکنسول
. و
سرکنسول معطل
نماند و فورا
دستور داد رمان ژوستین
ممنوع شود و اعلام
شد که ســاد بیمار
روانی است. او
می بایست به
خرج خانوادهاش
در تیمارستان
محصور بماند.
پسرانش از
پرداخت مخارج
تا آخر عمرش
سرباز زدند. مدیر تیمارستان
فرمانی
دریافت کرد
دایر بر این
که استفاده از
کاغذ و
قلم برای ساد
ممنوع است .
مدیر زندان نامۀ
اعتراضی علیۀ
این فرمان فوق
العاده خشن نوشت
و پس از این که
خاطر نشان کرد
ســاد به هیچ
وجه بیمار
روانی نیست چنین
توضیح داد: « ....
عالی جناب، از
آنجا که من
تمام وقتم را
صرف می کنم یار و
یاور این نگون
بختان باشم
و با بودجۀ دولت
مقتصدانه این
مؤسسه را طوری
اداره کنم که
شایستۀ تلاش
های پدرانۀ
شما باشد و به
بیگانگان
نشان داده شود
که نظرات شما
چقدر خیر و صلاح
است ، شایسته
نیست اوقاتم
را مصروف اذیت
و آزار شخصی
کنم که بی
تردید گناه
بزرگی مرتکب شده
است ولی
مدتها با
رفتار نمونه
وارش در صدد
است خطاهایش
را جبران کند. اصل و نسبِ
من، مقام و
منزلتِ من
ایجاب می کند که مدیر
مؤسسه ای باشم
انسانی، نه زندان بان...
نامۀ او بی
تاثیر ماند .. ساد ، تا
دم مرگ در
تیمارستان
باقی ماند. بنا براین،
هر دورۀ
زندانی شدن که او می
بایست سالها
رنج کشد، به
خاطر اعمال
جنایتکارنه
نبود، بلکه فقط و
فقط نتیجۀ اقداماتِ
مستبدانه
بود. در
نامه نگاریها
ی خصوصی اش
اثری از معتقدات
اخلاقی شخص او
مشاهده
نمی شود.
نامههای ساد،
نامههای
انسان شکنجه
شده و اشتیاق
او به دیدار
همسرش است که
پس از گذشتِ
این سالهای
متمادی هنوز هم
به او وفادار مانده
است. البته او
در این نامه
ها، همسرش
را بی اساس به
ارتکاب جنایت متهم می
کند و با خشم و
عصبانیت می
نویسد که وکلای
دادگستری و معتمدین
اسناد رسمی او
را فریب داده
اند. برای
ســـاد نقشهای
مختلف و
متفاوتی قائل
شده اند : الف
ـ ساد،
پزشک و سکسشناس،
خصوصا موقعی
که روان پزشکِ
دیگری Eugen Dühren نخستین
بار در
سال ۱۹۰۴، اثر
او را ( صد وبیست
روز سودوم )
منتشرکرد.(
دست نویس این
کتاب موقعی که
ساد هنوز زنده
بود مفقود شده
بود) .
بنابراین،
ســـاد
پیشاهنگ
فرویــد است . ب ـ آنطور
که آپولینر
در مورد ساد
گفته است: Sade,Cet esprit le plus libre qui ait encore exité [ ساد ، آزاد ترین
اندیشه
و
تفکری است که
تاکنون
وجود داشته
است ] . ســاد،
الهام بخش
آنارشیستها:
شاید او در
سراسر قرن
نوزدهم
مخفیانه چنین
بوده است . در
هر حال Stirner
اگرهم ساد را
می شناخت بیشتر
به کارل
مارکس تمایل
داشت
تا به ساد. ج ـ
ســاد، پدر بزرگ
فاشیسم
است: براین
منوال،
فاشیسم از آنارشیسم
پدید آمده
است. به یک معنا،
ســاد چنین
نیز بوده است:
ماتریالیسم
در ارتباط با ترور.
با وجود این،
من تصور میکنم،
ساد
اگرچه او تحت
تاثیر
ماکیاولی قرار گرفته
بود ولی
سرنوشت او در
دوران هیتلر بهتر از
آنچه در
دوران ناپلئون
بدان گرفتار
آمد نمیشد ـ
حتی وخیم تر
از آن میشد. د ـ
ســاد ، اخلاق
گرای آتئیست ،
ساد به
عنوان پیشروی
نیــچه.
فلسفۀ ساد به مراتب
خشونتبارتر و
غیرانسانیتر
از فلسفۀ
نیــچه است .
فلسفۀ ســاد
عاری از هر
نوع اخلاق
است، حتی
اخلاق سروران
(Herrenmoral).
در فلسفۀ ســاد،
ضعیفترین
انسان بودن
سبب عذاب وجدان
( Gewissensbisse)
نمی شود. ه ـ
ســاد، منبع
نهانی الهام
رمانتیکهای
متاخر ( Postromantiker )، دکادنتها،
و ناتورالیستهاست
؛ آن چه که Mario Praz،
نویسندۀ اثر خارق
العادۀ « عشق، مرگ،
شیطان» کشف
کرده است. اما
او، که برای
ساد ازرش
چندانی قائل
نبود،
درک نکرده که
ســاد فراتر
از یک آدم
خیالباف است .
دنیای ســاد ،
دنیای واقعی
نیست بلکه
مدلی از این دنیاست .
نمونه ای از
این دنیاست که با وجود
این توانسته
است چنین پیش
گویی کند: « ... اگر چه
یهودیها .....
مادام که به خدای
موسی وفادارند
می
بایست در ناز
و نعمت بسربرند،
اما موقعی
که آنها بیش از
هر زمانی آن
را ستایش
می کردند دچار مصیبت هولناکی
شدند .
( ژوستین و
ژولیت ، جلد
پنجم ) اما در
دنیای بدون
جنگ و فاشیسم
نیز هرسال
میلیونها
انسان، نکبت
بار جان میسپارند،
بی آنکه ناله
ای از کسی به
گوش رسد. و در
مورد میلیونها
انسانی که
ناگزیر شده
اند شب
و روز زندگی نکبت
باری را سپری
کنند، اگر چه
گاه گاهی اینجا
و آنجا سخنی
بر زبانها می آید، ولی
مادام که
وضعیت و روز و
روزگارمان بهتر از
این نگون
بختان است، همۀ
این سخنان
یاوه است . و اگر
روزی جهان
بهشت برین
شود، باز هم
صد هزار سالی
که این جهان
جور دیگری می
توانست بوده
باشد جبران
ناپذیر است. انسان « در
جستجوی راه
های نوینی است
». انسان از بی
عدالتی ها خشمکین
می شود. انسان
در پی کسب
فصیلت و تقواست
و زندگی موهبت
مقدسی است
وغیره .... انسان
هر روز چنین
ادعاهایی میکند
و چون مرگ فرارسد محتملا
برایش چندان
اهمیتی ندارد.
شاید خوشحال
هم بشود. مثل
خوشحالیای که
هر شب راحت
بخسبد. انسان
هر روز تا حد
از پا
درآفتادن جان می
کند؛ در
مضیقۀ مالی
است و از
انجام هر کار
خفت آور، به
شرطی که
امتیازی داشته
باشد، فرو گذار
نیست. انسان،
بین امیدواری
و ترس و بیم سرگردان
است. او هر شب،
مثل گوسفند بی دفاع در کشتارگاه
به
بستر می رود و
با وجود این، تقریبا
بدون قرزدن
راضی می شود
هر شبانه روز
هشت ساعت کار
گرانبهایش را
در خواب تلف کند.
پس جه بهتر که
بدون قرزدن
مُرد. ســاد،
پژوهشگر
طبیعت نبود،
ناتورالیست و
روان شناس
نبود. اما این
بدان معنا
نیست که
دنیــای سگی و
خوار و ذلیلش
به کلی غیر
واقعی و غیر
ممکن است .
دنیــای او
می تواند ازهر
لحاظ مدل دنیایی
باشد برای کسی
که از
برخی واقعیتهای
امور کاملا عادی
شگفت زده می
شود: برای کسی
که تعجب میکند
چرا گیاه
خواران و یا
مخالفین
آزمایشات بر روی
موجودات زنده فقط گروههای
معدود ی مردماند
و یا ، چرا
جوانهایی که
از خدمت در ارتش
سر باز میزنند
انگشت
شمارند و همۀ این
انسانها اغلب
بیماران
روانی تلقی میشوند.
برای کسی که
میخواهد
بفهمد چطور
ممکن است در
کشورهای
متمدن، برای
جوانانی که از
خدمت در ارتش
سر باز می
زنند مجازاتهای
سنگینی تعیین
شده است . و یا
برای کسانی که
نمی توانند
بفهمند چگونه
در جهانی که
صدها هزار
انسان در اثر
بی خانمانی و
بی سر پناهی زندگیشان تباه
میشود،
کلیساها بدون
شرم و حیا
مبالغ هنگفتی
برای ساختمانهای
کلیسا ها از
مردم گدایی میکنند
و سخیف ترین
روشها را
برای گول زدن
مردم به کار
می گیرند ـ آن
هم با موفقیت !
برای کسی که
در این میان
از خود می
پرسد چرا
میلیونها شهروند
که می توانند
در خانه و
کاشانه شان
بمانند و یا
با قطار راه آهن
سفر کنند، با
اتومبیل در
جادهها چنان
به سرعت رانندگی
میکنند که
گویی در
مسابقه شرکت
کرده، سر از
پا نمی شناسند
و جان
خود و جان
دیگران را
برای هیچ و پوچ
به
مخاطره می
اندازند. شخصیتهای
رمانهای ساد،
که متاسف اند
مثل کوه آنش
فشان
به دنیا
نیامده اند تا
بتوانند شهرها
را زیر آتش و
خاکستر مدفون
کنند، صد وپنجاه
سال بعد، ناظر
بمبهای
هیدروژنی
شدند که حتی
از بی پروا
ترین تخیلاتِ
شخصیت های ســاد
فراترند. آیا ساد واقعا دیوانه
بود ؟ شاید حق با
ســاد بود.
مسالمتجویی، عشق،
کینه و هراس
از مرگ، اصولا
هوسبازیهای
انسان است.
محتملاّ
انسان موجودی
است که کردار
و رفتارش به
مراتب کمتر آگاهانه
تر از آن است
که الهیون، بشر
دوستان، آموزگاران
و پژوهشگران
در مورد
مسالمت و صلح تصورش
را میکنند.
انسان، همانطور
که ســاد
تلویحاّ بیان
میکند، بیشتر
قابل مقایسه
است با یک
پاره سنگ، با
یک مولکول، با
یک اتم که
جملگی پدید می
آیند و فنا میشوند،
ترکیب و تجزیه
می
شوند. این است
هرآنچه هست و
بقیه توّهم
است . اخلاق، الهیات،
حق و حقوق و یا پژوهشها
در
مورد صلح و
مسالمت
در کمدی
انسان نقشی
بازی میکنند،
اما همواره
نقشی بیش
نیستند و
پیوسته ایام این
نقش کمدی
است . ســاد،
بر خلاف اخلاقگرایان
معمولی،
موضعی فراسوی
نقش کمدی انسان
اتخاذ کرد ( واز
اینرو سی و
پنج سال
ازعمرش را در
زندان سپری
کرد ) انسان
نیز یک پروسۀ
شیمیایی است
مانند سایر
پروسهها.
انسان هرکس و
هر چه هست و یا
مدعی و معتقد
است که چنین
وچنان است،
فقط تا
موقعی که زنده
است این نقش
را بازی می
کند و سپس
پایان آن فرا
میرسد و هر
چیزی ممکن است
رخ دهد
و هر چیزی رخ
خواهد داد، بی
آنکه خورشید
از تابش و پرندگان
از نغمه سرایی
باز بمانند
. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ Willem Fredrik Hermans* با نوشتن
رمانهای « اشک
اقاقیا » ، « همیشه
حق با من است » ، «
تاریکخانهی
داموکلس» و «
مبادا ازاین
پس خواب» ،
شهرت گسترده ای
یافت. به
علاوه باید از
داستانهای
کوتاه، نمایش
نامهها ،
مقالات و
مباحثات او
نیز نام برد.
او در زبان
هلندی سالها
از همه نویسندگان
هلندی یک
سر و گردن
بالاتربوده
است. برخورد
خشمگین و تا
اندازهای
خونسردانه او
در آثارش
بسیار مشکل
آفرین بوده
است. اما این
واقعیت
تغییری نمیدهد
که فقط
قلیلی از
نویسندگان
هلندی قادر به
رقابت با او
هستند .
تصویرهای او از
آینده ملال
انگیز و تیره
است.« آدمی
باید بپذیرد
که در جهانی
تهی از آزادی،
نیکی و حقیقت
زندگی می کند؛
و دبستان های
ابتدایی خیلی
زود این فرمان
را به آنها
خواهند
آموخت.» این
گفتهای است
که در کتاب « تاریکخانهی
داموکلس» آمده
است ـ رمانی
که برخورد شهودی
آن غول آسا ست .
اگر چه او با
خوانندگان آثارش
چندان مهربان
نیست، ولی
باید گفت که
در ادبیات بعد
از جنگ کارش
یکتاست....
هرمانس
می دانست
چگونه بنویسد
که خواب را بر خواننده
حرام
کند...... ·
(
برگرفته از
مقدمهای که Martin Mooij ادیب و
مسئول بنیاد
جشنواره
جهانی شعر در
رتردام بر
مجموعه « داستان
های هلندی »
ترجمه نسیم
خاکسار ، ۱۹۹۶
نوشته است .) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ترجمه
محمد
ربوبی برگرفته
از مجلۀ Schreibheft,Nr.59,2002 [1] ـ
درایران و در
ادبیات فارسی
، نه تنها در زبان
روزمره
بلکه نزد علما نیز
ساده شده است .
شناخت اینان
از شخصیت ساد و
البته از
آثارش
ناقص و
سطحی است: [
سادیسم واژه ای
است مآخوذ از نام Marquis de Sad که
در قرن هجدهم به جَرم
شکنجه کردن و
مسموم ساختن جفت های
خود به زندان باستیل افتاد.
وی در زندان
داستان های وقاحت
آمیزی نوشت و
برای
ناپلئون فرستاد.
عاقبت،
او را دیوانه
شمردند و از
زندان به
تیمارستان بردند.
برای سادیسم ترجمه
ای مناسب تر
از آزار
پرستی نیافتم
. امیرحسین
آریان پور:
فرودیسم با اشاراتی
به ادبیات وعرفان ص ۱۱۹،
انتشارت ابن
سینا، چاپ دوم،
۱۳۵۷ ، تهران ] توضیح
مترجم مقاله. |