نوشتار

                    هاینس اشلافر* 

 

                              رمان ، آخرین مرحلۀ ادبیات

 

    دون کیشوت دراثرخواندن رمان­ها شعورش را از دست داد  و اما بوواری جانش را. سروانتس و فلوبر، هشیار  می دهند که خواندن رمان خطرناک است، اما خوانندگان که از طریق بنگاه­های انتشاراتی، دبیران صفحات ادبی روزنامه­ها و مجلات و داوران آثار و جوایز ادبی پیوسته به خواندن رمان  تشویق می­شوند، ناگزیزند هشدارهای نهفته در آثار سرواننس و فلوبر را نشنیده بگیرند.

    درقرن هجدهم، منتقدین ادبی که نگران اصول اخلاقی و احساس زیبا شناسی خوانندگان بودند، علاقۀ مفرط  و   روی آوردن فزایندۀ آنان را به خواندن رمان، حرص و ولع فاجعه آمیز تشخیص دادند. زیرا معتقد بودند که رمان محصول خیال­بافی وسرهم­بندی است و خواندنش نتیجه­ای جز گمراهی ندارد. حتی درقرن بیستم، نویسندگانی چون الیوت و بورخس که نویسندگان مدرن محسوب می­شوند، شکل ادبی رمان را شکل بی­قواره و پیش پا افتادۀ ادبیات تلقی کرده اند. رمان، وسیلۀ سرگرمی اقشار پایین و فرودست جامعه بود که معلومات لازم را نداشتند و نمی توانستند به اشکال ممتاز و دشوار ادبی بپردازند. در دانشکاه­ها در رشتۀ زبان و زبان شناسی نیز تا نیمۀ قرن بیستم اشتغال به درام وادبیاتِ تغزلی، خصوصاّ به اشعارغنایی، به مراتب بیش­تر از اشتغال به رمان بود. دراثر مشهور و موثر امیل اشتایگر، باعنوان « اصطلاحات و مفاهیم فن شعر» (۱۹۴۷) در فصل ادبیات داستانی به ادبیات منظوم اشاره شده است، نه به رمان . بنابراین، از تعریفِ او چنین برمی­آید که  رمان شکل پیش پاافتادۀ ادبیات است.اما درمباحث عمومی  چند دهۀ اخیر این موضوع مطرح نیست . می شود گفت این امر دال بر دمکراتیزه شدن ذوق و سلیقه هاست. شاید  بتوان سرآغاز این امر را سال ۱۹۶۸ تعیین کرد که نظریه پردازان ادبیات در نظریه­های جدیدِ خود در مورد داستان­سرایی به رمان به عنوان یک مُدل ادبی پرداختند. مناظراتِ تلویزیونی درمورد رمان­ها یکی از مشخصاتِ تلفیق تلویزیون، رمان و سلیقۀ عموم است. اکنون، رمان در انظارعموم نمایندۀ تمام عیارادبیات معاصر و تنها نوع مسلط آن معرفی می­شود. آن نگرانی­ها و بدگمانی درمورد این که خواندن رمان به فرزانگی، به اصول اخلاقی و به احساس هنری شهروندان آسیب می رساند برطرف شده است و رمان به مثابۀ دستاورد فرهنگی ستوده شده و مورد ستایش قرار می گیرد.

   اینک، رمان که سال­ها  در حاشیۀ ادبیات به سرمی­بُرد  نمایندۀ ادبیات شده است . مارسل رایش رانیسکی    مجموعه ای از آثار ادبی آلمان را که به نظرش ملاکِ ادبیات نوین آلما ن برای خوانندگان امروزی است انتخاب کرده، در بیست جلد منتشر خواهدشد. این بیست جلد که جملگی رمان­اند  با دو رمان « وُرتر» و« خویشاوندی­های انتخابی» که محبوب ترین رمان­های گوته است آغاز می­شود، درحالی که در گذشته « فاوست » و« هرمان ودورته » وسایر آثاری که او به نظم سروده بود  بر آثار منثورش ترجیح داده می­شد.

   اگربه تاریخ ادبیاتِ کلاسیک رجوع کنیم می بینیم درگذشتۀ نه چندان دور، موقعی که رمان شکل کلاسیکِ ادبیات محسوب نمی­شد، بازهم رمان جایگاۀ ویژه­ای درادبیات داشته است. یوآخیم کایزر، مجموعه ای از ادبیاتِ جهان منتشرکرد که جملکی رمان بودند. و اگراز مجموعۀ او بازهم آثار گوته را به عنوان ملاک نام بریم می بینیم علاوه بر چهار رمان  گوته  که او برای خوانندگان انتخاب کرده بود، « شعر و حقیقت» و« آموزه رنگها» هم جزو آنهاست که این دونیز به نثر نوشته شده اند. بنا براین، زمان و ملاک وسلیقه ها دگرگون شده است. دریک همه پرسی از نویسندگان مشهور کنونی در مورد مهمترین آثار ادبی پیشین، دو رمان در مقام نخست قرارگرفتند:« دون کیشوت» و« زمان گم شده». اگر پنجاه سال پیش این همه پرسی انجام می­گرفت، محتملاّ« ایلیاد» (هومر)، کمدی الهی (دانته)، درام­های شکسپیر و اشعار بودلر مقام اول را احراز می­کردند. اینک در برنامه های بنگاه­های انتشاراتی و در      بخش­های ادبی مجلات، رمان­ها قرار دارند. در حالی که چاپ رمان مدام افزایش می­یابد، فهرست تجدیدِ چاپِ آثار کلاسیک پیوسته کاهش می­یابد. دیوان اشعار و درام ها به ندرت خریدار دارند. در عرصۀ ادبیات، مرگِ آثار کهن­سال فرا رسیده است .

  از دوران افلاطون و ارسطو، فن شعر(بوطیقا)  مبنای نظریِ درمورد هدف، اجرا و اشکالِ گونه گونِ حماسه، تراژدی و کمدی تلقی می­شد که از وحدت و یک­پارچگی برخوردار بود.

   « فن شعر»، نخستین معیار و ملاکِ زبان نظم، یعنی زبان شعر بود که زبان استثنایی درجشن­ها بود. همانطور که پوشاکِ مراسم جشن­ها با پوشاکِ روزمره تفاوت داشت، زبانِ شعر نیز با زبان روزمره  تفاوت داشت. همین که خدایان باستانی  ناپدید شدند و برگزاری جشن­ها فراموش شد، حماسه­ها ومنظومه­های کهن برای خوانندگانی که حال به چیزهای دیگری معتقد بودند و یا به چیزی اعتقاد نداشتند، فقط درکتاب­ها به عنوان ادبیات برجای ماند. دوهزارسال تمام، شاعران ما بعدِ دوران باستان همان اشعار باستانی را تکرار کردند، ازآن­ها تقلید کردند ویا به گونه­های دیگری سرودند: کلوپ اشتوک، حماسه­های ملی و مذهبی را به شعر سرود،  وایلاند،  داستان­ها را به نظم درآورد و کلایست، درام­های منظوم نگاشت. درقرن نوزدهم حتی یک رمان آلمانی نتوانست شهرت و محبوبیتِ عام این منظومه­ها را بیاید. شعر در حافظه­ها باقی می­ماند، برعکس به دشواری کسی بتوان یافت که جمله ای از رمانی ازبَرکرده باشد و بازگوید. ازاین­رو موقعی که اشتغال به ادبیات به جای پرداختن به شعر، پرداختن به نثر رمان می شود نقل قول از آثار ادبی در گفت و گوهای روزمره  ناپدید می­شود.

   آنچه امروز از ادبیات گذشته خوانده می­شود، به ندرت آثاری است که بیش از صد سال قدمت دارند و اگر این آثار بازهم خواننده دارند(مانند بودنبروک که توماس مان به سال ۱۹۰۱ نگاشته) ازاین­روست که خواندن این آثار چندان دشوار نیست.این آثار، رمان هستند و رمان شکل عمدۀ مصرفِ ادبیات درقرن اخیر شده است. چون شعرنو به وزن و قافیه  و ریتم شعر کلاسیک پای­بند نیست و فقط  شکل نگارش بندها و سطرها رعایت می­شود، گوش و احساسِ درکِ شعریتِ شعر مختل می­شود. حتی دانش­جویان رشتۀ زبان و زبان شناسی هنکام تماشای نمایش مثلا  ناتان و یا  تماشای  فیلم­هایی از این نوع نمایش­ها،  به ریتم و وزن و قافیه  اشعار چندان توجهی نمی­کنند.

   حال که رمان چنین مستقل و متداول شده­است، آن هیجان­های مجادلات نظری یا طنزگویی که  روزگاری از آنِِ سرودنِ شعر بود از دست رفته است. فرمالیست­های روس به درستی رمان را نوعی تقلید هزل آمیز ادبی نامیدند. رمان، بی اعتنا به وزن و قافیه که ازخصوصیات شعراست، درحاشیۀ شعر حقانیتِ وجود و مقام خود را احرازکرده است و به زندگی خود ادامه می دهد.

    درسیستم کلاسیکِ ادبیات ، مقام رمان منثور دوگانه بود: از یک­سو رمان در تقابل با شعر قرار داشت، چون شعر، با غرور و نخوت، اززندگی روزمره روی برگردانده بود؛ واز سوی دیگر، رمان به زبانِ کوی وبَرزن و زبانِ حقوقی وعلمی نزدیک شده بود.

   موقعی که مشخصات اصلی شعر بی­اعتبار می­شود، مقام و موضع رمان در سیستم ادبیات نیز دگرگون می شود. حال، رمان نوشتۀ فکاهی و لطیفه  نیست، بلکه نوع ادبی مستقلی شده است که حقِ حیات دارد: با مقامی یکسان و هم­تراز با گفت و گوی روزمره، با  گزارشات روزنامه­ها، با سفرنامه­ها و با مقاله­های تاریخی، روان شناسی و جامعه شناسی . تفاوتِ رمان با این نوشته ها فقط  در تخیل است، اگرچه این ملاک را به دشواری بتوان تعریف کرد تا مقام  ویژه اش در ادبیات تعیین شود.

   شعر، آهسته تراز نثر سروده و خوانده می شود. شعر، حتی درشکل نوشتاری نیز همۀ خصوصیاتی را که مدیون آواز و تلاوت است از دست نمی­دهد. کسی که شعری می­خواند، ریتم و آهنگِ شعر او را وادار به تکرارش می­کند؛ یعنی مسیر دهان به گوش طی می­شود. اما موقع خواندن نثر، راۀ مستقیم چشم به مغز طی می­شود که سریع­تر است. در زمانِ کشدار و منبسطِ شعر، توجه فقط معطوف به انتقال موضوع نیست، بلکه معنا وشکل غریبِ زبان شعر نیز موردِ عنایت است ـ  درحالی که  رُمان زبان آشنای روزمره را به کار می برد.

   برخی از مؤلفینِ رمان، مانند  اشترن، فلوبر، جویس، پروست و...... علیۀ گرایشی که خصوصیاتِ هنری زبان رمان را انکار می­کند اعتراض کرده­اند. اینان بر این باورند که رمان نویس­ها  نیز در انتخاب واژگان و ساخت و پرداختِ جملات، همانندِ حماسه سرایان وغزل سرایان، دقت می­کنند و این خواننده­است که به خود زحمت نمی­دهد تفاوت رمان هنری با رمان سرگرم کننده را دریابد. اکثر خوانندگان به وضوح از رمان­های دشوارهنری مانند« یولیسیس» و        « زمان گم شده» و... دوری می­جویند و اگر برخی خوانندگان رمان هایی مانند  مادام بوواری، خویشاوندی های انتخابی، ورتر و... را انتخاب می­کنند، ازاین روست که ماجراهای این رمان­ها آنان را تحت تاثیر قرارمی­دهد، نه فراست و زبان این رمان ها. از این­رو، تصورمی­شود این رمان­ها هم­سان رمان­های ساده اند.( مجموعۀ رمان هایی که مارسل رانیسکی انتخاب کرده است  نیز فقط  شامل این جور رمان­های ساده است)

   ازموقعی که رمان شکل مسلط تولید ومصرف ادبیات شده، یعنی ازاواخرقرن نوزدهم، مناسبات بین سلطه و اپوزیسون درعرصۀ انواع ادبیات( نظم ونثر) نیز دگرگون شده­است. شعرغنایی با خصوصیات ویژه­اش: غرابت، اختصار، ایجاز و استعارات و اشاراتِ فاخر، از نثر مسلط دوری جُست. درگذشته، واژۀ شعر به معنای«سرودن نظم» بود. وایلاند، داستان­هایش را که به نثر نگاشته بود (موزاریوم) «اشعاردرسه جلد» نامید وشیلر، درام «والن اشتاین» را« شعر دراماتیک» نامید. پس از آن ­که قصه سرایان و درام نویسان به نثر روی آوردند، مفهوم شعر فقط  به  اشکال کوتاه شعر غنایی اطلاق می شد  که به وزن و قافیه  وفادارمانده بود. اشعار مدرن، بقایای غم انگیز آن تشخصِِ مقام و منزلتِ شعریت بود که منزلت خود را ازدست داده بود و در تقابل با رمان قرارگرفت. اشعار بودولر، مالارمه، ریلکه، کئورکه و.. ، ضدِ رمان بودند وبا خصوصیاتِ ویژه­شان: ایجاز و اختصار، شمردگی وآهستگی، پیچیدگی و ابهام،  کوشیدند از خصوصیاتِ نوع مسلطِ  ادبی (رمان) : طول وتفصیل، شتاب ووضوح  دوری جویند.

   قهرمان­های رمان که اغلب چندان هم قهرمان نیستند برای خوانندۀ رمان آشناتر از قهرمان­های حماسه­ها ودرام هاست . چون اغلبِ شخصیت های رمان­ها در جستجوی همان خواسته­های خوانندگان هستند، بنابر این احساس نزدیکی خوانندگان با این قهرمان­ها  سهل­تر وآسان­تر برقرارمی­شود: آن­ها  در جستجوی عشق و خوشبختی اند و آرزو می­کنند با خوشبختی درعشق به هر دو نایل آیند. برعکس، معدود آدم­هایی مایل هستند  مثل قهرمان­های حماسه ها با جنگ وستیز به خوشبختی و سعادت نایل آیند و معدودتر خوانندگانی مایل هستند  مثل قهرمان­های تراژدی­ها به خاطر ایده­ای به مرگ تن در دهند. در رمان، احساسات شایع و رایج پیروز می­شود: هرکسی می­تواند عشق بورزد وهمه می­خواهند خوشبخت شوند. در ادبیات کلاسیکِ یونان و روم حماسه­ها و درام­های عاشقانه وجود نداشت، اما در رمانِ  اواخرعصر آنتیک، عشق پایدارِعاشق و معشوق در برابر پیشامدهای بد و اتفاقات ناگوار موضوع اصلی این رمان­ها شد. این متافیزیک عشق، بیشتر خواب وخیالات بود و کمتر با زندگی ملموس و تجربی آدم­های واقعی         سر و کار داشت. در جامعۀ مدرن بی مذهب و بی وطن، مهمترین هدف وغایت زندکی عشق و خوشبختی است که اهدافِ ملموس و تحربی­اند، نه هدف­های غیر ملموس. ازاین­رو قصه های رمان­های پیش پا افتاده با ایدۀ اساسی جامعۀ مدرن دمکرات  همخوانی و انطباق دارند.

رمان، معطوف به عصر کنونی است: زبانش، روایتش، فیگورهایش امروزی و سر و وضع­اش همواره تر و تازه است .این قانون  که  رمان باید همواره نو باشد ( بی مناسبت نیست که درزبان انگلیسیNovel گفته می­شود)       بابِ طبع کار و فعالیتِ  مؤسساتِ ادبی و بنگاه­های انتشاراتی است. در فصل بهار، دوـ سه رمان منتشر می­شوند که همه می­خواهند آنها را بخوانند. در فصل پاییز، دوـ سه رمان دیگر جای آن­ها را می گیرد و سال بعد همۀ آنها  فراموش می­شوند. موقعی که رمان موفق می شود از حاشیه به مرکز ادبیات انتقال یابد و نوع مسلط  ادبیات می­شود، انتظاراتِ خواننده و تقاضایش این نوع ادبیات می شود و ملاک ادبیات را تعیین می کند. آثار قطوری که به شعر سروده شده اند، دیکر ملاکِ ادبیات نیستند و تجدید چاپِ این آثار مطلوب و باصرفه نیست .

   حال که رمان موفق شده است از حاشیه به مرکز ادبیات انتقال یابد، اشکال کهن ادبیات  فقط  در کتاب­خانه­ها موجودند و به  کار پژوهش­های ادبی می­آیند. اما رمان در تضاد با همان فنومن­هایی قرارمی­گیرد که موفقیت­اش مدیون آن­هاست.این فنومن­ها که به مقام و منزلتِ ادبیات ارتباطی ندارند عبارتند از: عامه پسندی، امروزی بودن، خواب و خیالاتِ روزمره که فراسوی رمان رسانه­های مناسبی یافته اند و در موقعیتی قراردارند  کیفیت­های نوین رمان را به روش کامل­تری به روی صحنه آورند. فیلم یکی ازاین رسانه هاست .

   نشانه­های قرابتِ رمان با فیلم این است که با علاقمندی از رمان­ها  فیلم تهیه می­شود، نه ازدرام­ها. فیلم، وظیفۀ خوانندۀ رمان را سهل وآسان­تر می­کند  تا از شخصیت­ها و فضای رمان تصویر روشنی پیش خود مجسم کند:       تماشا کنندۀ  فیلم،  بدون زحمت متن رمان را روی پردۀ سینما مشاهده می­کند، بی آنکه نیروی تخیلش را به کاراندازد. علاوه براین، سینما وجۀ اشتراک را نیز تامین می­کند: در حالی که هرخواننده برداشتِ خاصی ازمتن رمان             می کند، تماشاکران فیلمی که از رمان تهیه شده همه یک چیز را می بینند و تاثیر تصاویر متحرک بر تماشاکران فیلم ، گذشتۀ حماسی رمان را با قدرت و به شدت حذف می کند.

   از قرن بیستم، شاید تحت تاثیر فیلم، رمان در زمان حال روایت می­شود. فیلم، فقط  زمان حال را می شناسد: توصیفِ شخصیت­ها و وقایع  به شکل عکس برداری از مکان ها و حرکاتِ شخصیت ها بازتاب می یابد. فقط  گفت وگوها    باقی می مانند  که زمان آن­ها همیشه زمان حال است.(این امر شامل فیلم­های تاریخی نیز می شود. دراین فیلم­ها ، گذشته چنان کنونی می­شود که گویی تماشاکنندۀ فیلم خود در جریان وقایع حضور داشته است ). تلویزیون از این­هم فراتر می رود: در تلویزیون،  تخیل واقعیت و زمان حال که رمان آن را کشف کرده و فیلم آن را تکمیل کرده است حقیقت جلوه می­کند.

   فهم این موضوع که اینک چه امری به وقوع می پیوندد به سوادِ خاصی نیاز ندارد. معاصر بودن به تحصیلاتِ کلاسیک نیازی ندارد. فهم ادبیات و اشعارسنتی، مستلزم فهم اشکال متعارفِ فن شعر، انواع آن، سبک­های آن وشناختِ اسطوره­ها و تاریخ و افکار بود؛ اما رمان می تواند از همۀ این­ها  صرفِ نظرکند، چون با زندگی روزمره   سر و کار دارد.اما  رمان نمی تواند از قابلیت و استعداد، از توانایی و آمادگی خواننده صرف نظرکند. خوانندۀ رمان باید  نام تعداد زیادی شخصیت­های دست اندرکار را که در چند صد صفحه روایت می­شود به خاطر بسپرد و            این نام­ها راـ  بسته به صفحات رمان ـ  چند روز وگاه چند هفته به خاطرآورد و پس از به پایان بردن هر فصل رمان نیز  بازهم خواننده  باید آن­ها را به یادآورد. رمان این شادمانی واین رنج و عذابِ طول و تفصیل را از حماسه به ارث برده است. در دوران گذشته که وسایل سپری کردن وقت وجود نداشت، طول و تفصیل حماسه­ها سبب تسلی خاطر و رفع ملال می­شد. درقرن بیستم که این همه وسایل سرگرمی فراهم شده، رمان ناگزیراست کوتاه تر نوشته شود. بیش از همه، تهیۀ فیلم از رمان به این امر کمک می­کند. فیلم،  یک رمان قطور را به  دو ساعت و بدون وقفه کاهش       می دهد . تماشاکنندۀ فیلم  با  شیطنت و زرنگی  جای خوانندۀ رمان را گرفته است .

   آن نیازمندی­هایی که  رمان برانگیخت ولی به سبب اصل و نسب ادبی اش نتوانست بیش از نیمی از آن­ها را  برآورده کند، اینک  رسانه­های نوین می توانند برآورده کنند . این امر، مقام و منزلتِ گذرای تاریخی رمان را آشکار می­کند. رمان، خوانندگان را برآن داشت وعادتشان داد فارغ از شعر روز و روزگارشان را بگذرانند و خوانندگان     این رضای خاطر را بااین بینش که می­شود بدون رمان هم زندگی را گذراند  تلافی می­کنند. با رمان ، ادبیات به آخرین مرحلۀ خود رسیده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

.  Heinz Schlaffer استاد ادبیات شناسی دردانشگاۀ اشتوتکارت .مؤلفِ « تاریخ ادبیات آلمان» (2002) . برگرفته ازمجلۀ Sinn und Form , 2002/ 6   [آکادمی هنرها / برلین]

 ترجمۀ محمد ربوبی .