نوشتار |
تورج
رهنمــا
مرغ آتش
به
مناسبت مرگ اینگه
بورگ
باخمان شاعرهی
بزرگ اتریشی به
من، ای عشق
مگو که
سمندر چیست! من
که میدانم این روح صبور از دل آتش میروید،
بر
سر آتش میمیرد.
من باخمان
را نخستین بار
دو سال پیش ـ
پاییز ۱۹۷۱ ـ
در زالسبورگ
دیدم. آمده
بود تا بخشی
از رمان تازهاش
«
مالینا» (۱) را
بخواند . سالن
بزرگ دانشگاه پر بود.
عدهی زیادی
هم که جایی
برای نشستن
نیافته
بودند، با
شکیبایی تمام
ایستاده
بودند. وقتی
باخمان کنار
میکرفن قرارگرفت،
نمیدانم چرا
برای یک لحظه
اندیشیدم که
نویسندهی «
مالینا» هم
مانند قهرمان
کتابش موجودی
رؤیایی است،
موجودی که نمیتواند
از آنِ دنیای
کوچک ما باشد. باخمان آمده
بود تا
از رمان تازهاش
بخواند: آمده
بود که
تنهـا نباشد. رخوتی
خاص در حرکاتش
بود. لبخندی
بیگانه و دور
برلب داشت. گیسوانش
را که به یک سو
شانه زده بود
و اغلب نیمی
از چهرهاش را
میپوشاند، گاه و
بیگاه با
حرکتی ظریف
کنار میزد. در
اینجا زنی
ایستاده بود که در
تاریخ ادبیات
امروز اروپا مقامی بس والا دارد،
شخصیتی که به
عنوان
بزرگترین و هوشمندترین
شاعرهی
آلمانی زبان
امروز به شمار
میآید و شاید
از نظر شهرت
ادبی، تنها دو یا سه
تن از شاعران
آلمانی با او
رقابت توانند
کرد. باخمان
آمده بود تا
از رمان تازهاش
بخواند: آمده
بود که تنهـا نباشد. امروز
باخمان مرده
است. ظاهرا
خودکشی کرده .
میگویند که
پیکر او را
روی چند سیگاری
که قبلا
افروخته بوده
است، یافته
اند.
آیا شاعرهی
اتریشی مانند
« مرغ آتش »
آرزوی مرگی
افسانهای
داشته است؟ آیا
نیاز به
آشیانه ای
گرم، او را
چنین شتاب زده
رهسپار « جنوب»
کرده، جنوبی
که در بارهی
آن میگوید: به
سرزمین نوزادم،
به
جنوبها کوچ
کردم. برهنه و
زار در دریا
نشستم، شهری
یافتم و برجی
نیز. از خاک به خواب گام
نهادم در نور خفتم..... اما بر خلاف
انتظار شاعرهی
ما « سر زمین
نوزاد » او کعبهی
مقصود نیست : اینجا گیاه
عطرآگینی نمیروید و هیچ پرندهای
سرودش
را در
چشمهها شست و شو
نمیدهد. و
چند سطر بعد:
هنگامی
که خود
را نوشیدم و
زلزلهها سر زمین نوزادم را در گاهواره
خود تکان
دادند،
برای
دیدن بیدار
شدم ..... این شعر
را باخمان
نزدیک به بیست
سال پیش
سروده، یعنی
زمانی که برای
او امکان
بازگشت از«
سرزمین نوزاد»
میسر نبود.
آخرین سفر او
هرگز بازگشتی
نخواهد
داشت. اینگه
باخمان، در سال
۱۹۲۶ در شهر
کلاگن فورت (۲) (
جنوب اتریش)
دیده به جهان
گشود. در
گراتس (۳) و وین به
فرا گرفتن
فلسفه پرداخت
و در سال ۱۹۵۰
رسالهی دکتری
خود را در
بارهی « نظری
انتقادی نسبت
به فلسفهی
وجودی مارتین
هایدگر » (۴)
نوشت. وی جزو
نخستین اعضای
رسمی « گروه
ادبی ۴۷» بود،
دستهای که
نهضت بزرگی در
ادبیات بعد از
جنگ آلمان پدید
آورد. باخمان،
این روح نا
آرام که هرچند
گاهی یک بار
در یکی از
شهرهای بزرگ
اروپا سکنی میگزید،
در تمام عمر تنها
زیست و همسری
اختیار نکرد.
حاصل سالهای
نابسامانی وی
جز دو مجموعهی
کوچک شعر، چند
داستان و
نمایشنامهی
رادیویی و یک
رمان چیز بیشتری
نیست. اما
آثار باخمان
دارای چنان
کیفیتی است که
انسان هرگز به
کمیت آنها نمی
اندیشد. برعکس:
او از شمار آن
دسته از
هنرمندانی
است که با آفریدن
همین آثار
اندک، در
تاریخ ادب
اروپا مقامی بس بلند دارد. باخمان
نخستین شخصیت
ادبی است که
در سال ۱۹۶۰
در دانشگاه
فرانکفورت
سخنرانی
جالبی در بارهی
« زبان و
موقعیت شعر
امروز» ایراد
کرد. او در یکی
از گفتارها در مورد
ماهیت زبان میگوید:
« با واقعیت
فقط از
طریق زبان میتوان
برخورد کرد و
این زمانی است
که در آن جهشی
آگاهانه به
وقوع پیوندد
...کسی که میخواهد
با زبان، آسان
کنار آید،
غافل از آن است
که او خیلی
زود منظورش
را درمییابد
و انتقام میگیرد
.» (۵) از باخمان دو
مجموعه شعر
انتشار یافته:
« مهلت پنج
روزه » (۱۹۵۳) و «
ندایی به دب
اکبر»( ۱۹۵۶). از
تعداد اندکی
قطعات متفرق
که بگذریم،
این دو کتاب
شامل تمام
اشعار غنایی باخمان
است. شعر
باخمان ـ که
از همان
ابتدای
انتشار مورد
ستایش فراوان
منتقدان بزرگ
ادبی
قرارگرفت ـ
تنها نمونهی
بارزی از یک
استعداد
سرشار نیست،
از عمق کم نظیری
برخوردار است
که انسان را
اغلب به شگفتی وا میدارد.
این زیبایی و
عمق، در شعر
او آسان به
دست نیامده،
حاصل دست و
پنجه نرم کردن
شاعرهی ما
است با واژهها،
با زبان. او در
قطعهای میگوید:
پروردگارا
! نه با آتش، بلکه با
زبانی که وام
گرفته ام، نزد
تو آمده ام ...... و
سالها بعد،
در شعری به
نام « تبعید » همین
موضوع را چنین
بیان میکند: من با
زبان آلمانی، با این
توده ابری که
مرا احاطه
کرده است، و من آن
را مانند
سرایی نگاه
داشته ام ، از
میان همهی
زبانها میگذرم. آه که چقدر
تیره شده است نوای تاریک
باران . از
ابر، تنها قطرهای
چند فرو میبارد. « ابر»
نمادی است
برای زبان ـ و
زبان، برای
باخمان مسئلهای
بزرگ است. کسی
که این « مسئله»
را آسان
میگیرد،
نا آشنا و کم تجربه
است.(۶) شک نیست
که در اینجا
شاعرهی
هوشمند
اتریشی تحت
تاثیر فلسفهی
هم
وطن خود ویتگنشتاین
است (۷) با خمان
می گوید:« زبان
نو، باید مسیر نو
داشته باشد و
این مسیر را تنها
موقعی خواهد
داشت که در آن
روح تازهای
دمیده شده
باشد. ما تصور
میکنیم که زبان
را میشناسیم
و از این رو با
آن به طریقی
مدارا میکنیم
. تنها شاعر
است که نمیتواند
با آن کنار آید!
» (۸) . این سخن
عمیق نشان میدهد
که با
خمان تا چه حد
نسبت به کار
خویش ـ به
شاعری ـ بدبین
است. شاید به
همین سبب هم
بعد از مجموعهی
« ندایی به دب
اکبر» تقریبا
خاموشی گزید و
به جز چند قطعه
شعر انتشار
نداد. دست و
پنجه نرم کردن
با زبان، با
این مسئلهی
دشوار، موضوع
بسیاری از قطعات
مجموعهی دوم
نیز هست. در
نخستین قطعهی
این کتاب که «
ندای دب اکبر»
نام دارد،
شاعرهی
اتریشی بازهم
از مشکل دیرین
خویش سخن میگوید
. در اینجا « دب
اکبر» نمادی
است برای
زبان، زبانی
که دور از
دسترس ما است.
زبانی که باید
برای
رام کردنش
ابتدا
به نبرد با
او برخاست: فرود
آی، ای خرس
بزرگ ، ای شب
هیبت زای! ................ اگرچه هوشیارانه از گلهها
پاسداری
میکنیم، اگرچه از ترس
تو نفس در سینه بسته
است ، اما به بازوان
خسته و به دندانهای
تیز تو هم اعتمادی
نیست ، ای خرس پیر! با
شنیدن این شعر
ممکن است احیانا
این فکر ایجاد
شود که لحن
باخمان همیشه
حماسی و
آهنگین است. در
حالی که چنین
نیست. نمونهی
خوب آن
قطعهای است
که چنین آغاز
می شود: دیگر
جنگ اعلام نمی
شود، بلکه به
آن ادامه میدهند.
دریغا، شگفتترین
مسائل عادی
شده است. جنگآوران
دیگر
سیمای قهرمان
را نمی بینند،
تنها آنکه
ضعیف است،
رهسپار جبهه
میشود . اینجا
دیگر لحن
حماسی
هلدرین (۹)
نیست، زبان
برشت است، زبان
شاعر انسان
دوستی که هنر
را در سادگی و بی
پیرایگی میدانست.
اصولا در شعر
باخمان، تنها
تاثیر
ریلکه(۱۰)
هوفمانستال (۱۱)
و به ویژه
گوتفرید بن
(۱۲) مشهود
نیست، شاعران
فرانسوی، چون
والری (۱۳) و سن
ژان پرس (۱۴)
نیز در ساختن
زبان شاعرهی
اتریشی موثر
بوده اند. به
عبارت دیگر،
سخن باخمان تلفیقی
است بین اصول دقیق و
ملموس شعر کلاسیک
و اجزای نا
آشنا و
انتزاعی شعر
نوین. در
قطعات او
پیوندی است
بین تضادهای
مختلف، بین
وزن سنتی و
موسیقی نو
(۱۵)، بین
مضامین آشنا و تصاویر
بیگانه، بین شکلهای
کهن و صورتهای
شعر امروز. ممکن
است گفته شود
که این تضادها
در شعر
اروپایی
امروز بسیار
به چشم میخورد.
این، نظر
درستی است،
اما در ضمن
نکتهای را
نباید فراموش
کرد: آنچه در
شعر باخمان
تازه است،
استفاده کردن
از این تضادها
از یک سو و
نگسستن از
اصول شعر سنتی
از جهت دیگر
است. دراینجا
ممکن
است این سئوال
پیش آید: در
روزگاری که در
اروپا نسبت به
لحن حماسی و
به کاربردن مضامین
مطنطن حساسیت
نشان داده میشد
، چگونه
کلام باخمان توانست
مورد توجه
قرارگیرد؟ به
نظرمن، پاسخ
این سئوال را
باید در زیبایی،
عمق و موسیقی
خاص شعر باخمان
جستجو کرد،
شعری که با
تمام نو بودنش،
آشیانهی گرمی
برای واژههای
سنتیاست. در اینجا کلماتی
از شمار «کوه»، «
دریا»، « ساحل»، « بندر»،«
باد» و « ابر» (
واژههای مورد
علاقهی باحمان!)
اندک نیست. از
سوی دیگر، شعر
او سرشار است از
«آسمان»، « خورشید»،
« ماه»، «
ستارگان»، «
زمین»،« افق» ..... این
نمادها، دنیایی
میآفریند که
بیش از هر
چیز، رنگارنگ بودن
و پهناوری آن
نظر را جلب میکند.
به عنوان مثال در قطعهای
از مجموعهی«
مهلت پنج
روزه» به این
سطور برمیخوریم:
رانده
از سرزمین
ترانهها، جاده ای
از میان حال بر میگزینم و تا
انتهای افقها ره میسپارم،
جایی
که
خورشیدهای
مرده
به خاک
افتاده اند...... باخمان
با این زبان ـ
که از
سوررآلیسم
نشانهها دارد
ـ تمام هستی
را میسراید،
با همهی گیتی
در گفتگو است.
اما صدای او
بلند نیست، نجوا
میکند که: .... من،
تنهای تنها با
دردهای
بیشمار خویش
در
تودهای یخ سکنی
گزیدهام. اگر
خصوصیات شعر غنایی
را اصولا
بتوان
برشمرد، باید
گفت که کلام باخمان
دارای سه
ویژگی است: ۱ـ
گفت و شنود با
آنچه هست،
خاصه با
طبیعت. نیز
پاسخ کسی یا
چیزی که در
طبیعت مورد
خطاب قرار میگیرد.
۲ـ گفت و شنود
با«من» خویش،
مخاطبی که
باید مرزهای
تجربههای درونی
را یک یک پشت
سرگذارد. ۳ـ
گفتگو با
خیال، خیالی
که در نظر
باخمان
تصویرگر
هوشمند طبیعت
است.(۱۶) گفتیم که
شعر باخمان
شعر تضادها
است.. اما آیا دنیای
ما، دنیای تضادها
نیست؟ در ضمن
فراموش نکنیم
که اشعار غنایی
شاعرهی بزرگ
اتریشی زمانی
انتشار یافت
که بیش از چند
سال از جنگ
نگذشته بود.
از این رو
کلام باخمان
مبین دردهای
زمان او است،
تصویرگر
روزگاری است
که انسان اروپایی
نسبت
به اغلب ارزشهای
معنوی دچار شک
و تردید شده
بود. شاید به
همین سبب هم
یکی از منتقدان
بزرگ آلمانی
در بارهی شعر
باخمان می
گوید:« شعر او
تصویرگر دردهای
انسانی است که
اگر چه هنوز
رنج میکشد
و میداند که در
روزگار ما به
دست فراموشی
سپرده شده
است، معهذا
کوشش میکند
که با شعر، لااقل
به خودش نشان
دهد که بر او
چه گذشته است.
(۱۷) شک نیست
که چنین انسان
دردمند
ولی تجربه
آموختهای حق دارد
که با
باخمان هم
صدا شده و
ادعا کند که: ما می
دانیم که
در زندان زمین
خواهیم ماند و
دیگر بار به خشمهای
او دچار
خواهیم گشت ...... و در
قطعهی دیگری
به نام «
سرودهایی از
یک جزیره» : آتشی
عظیم خواهد
آمد توفانی زمین را فراخواهد
گرفت و ما نظارگان
خواهیم بود. باخمان از
این گونه
هشدارها
بسیار میدهد.
به عنوان مثال،
میتوان
قطعهی « مهلت
پنج روزه» را
نامید که در
آن زبانی
صریحتر دارد: روزهای
دشوارتری در
راه است، بهوش
باش! مهلت
پنج روزهای
که به
وام گرفتهای اندک
اندک سر
خواهد آمد. * این که
شاعرهای مانند
باخمان
از نامیدن
صریح تجربههای
دردناک
تاریخی و
سیاسیای که
از آنها در
این گونه
قطعات سخن به
میان میآید،
خود داری میکند،
نباید سبب
شگفتی گردد.
اعتقاد دارم
که باید سلیقه و
نظر او را در این
مورد پذیرفت و
از خواستن علت
آن درگذشت.
تنها چیزی که
باید در اینجا
یادآوری کرد،
این است که
همین « سخن در
پرده گفتن»
های شاعرهی
ما سبب
شده است که
منتقدان ادبی
متمایل به «
راست » وی را به
همان اندازه
بستایند که نقد
نویسان
متمایل به « چپ»
ـ و این، یک
امر کاملا استثنایی
است. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـ۱Malina ـ ۲ Klagenfürt ـ ۳ Graz ـ ۴ Kritischen Aufnahme der Existenzialphilosophie
.Martin Heideggers. ـ۵ Ingeborg Bachmann: Literatur als Utopie. ۶ـ
شاید سخن طنزآمیز
نیچه در همین
زمینه است، «
تا زمانی که
کار ما فکر
کردن به دستور
زبان است، از
دست خدا راحت
نمیشویم !»
در این
مورد می گوید:«
برای این که بتوانیم
جهان را درست
ببینیم ، باید
برزبان پیروز
شویم » Wittgestein ۷ـ باخمان
در بارهی این
فیلسوف بزرگ
مقالات
متعددی نوشته
است . ـ ۸
Bachmann: Literatur als Utopie. Im I.
Bachmann. Eine Einführung . ۹ -
Friedrich Hölerlin ـ
۱۰ Rainer Maria Rilke ـ ۱۱ Hugo von Hofmannsthal ۱۲- Gottried Benn ۱۳- Paul Valèry ۱۴- Saint-John Perse ۱۵
ـ منتقد
آلمانی «
یوآخیم کایزر»
شعر باخمان را
با موسیقی مدرن
شونبرگ Schönberg و «
برگ» Berg مقایسه
می کند.
مراجعه کنید
به : Joachim Kaiser: Ingeborg Bachmann . In: I.
Bachmann. Eine Einführung .P.9. ۱۶ ـ
مقایسه کنید
با: Lothar Baier: Protest und Abkher. Notizen zur Lyrik Ingeborg Bachmanns. In:
Text+Kritik ,Heft 6.P.3 ۱۷ـ
مراجعه کنید
به: Helmut Heissenbüttel: Gegebbild der heillosen Zeit,
In: Text und Zeichen. Heft 3,p.93 ۱۸ـ مراجعه
کنید به: Ingeborg
Bachmann: Gedichte, Erzählungen, Hörspiel, Essays. München 1984,p.236 ۱۹ـ مراجعه
کنید به: Ingeborg
Bachmann: Das dreissigste Jahr. München 1962,p.37 ۲۰ـ مراجعه
کنید به: Werner Weber:
Der Gute Gott von Manhattan .In Neue Züricher Zeitung, 6.Dez. 1958 ۲۱ـ
مراجعه کنید
به: Marcel Reich-Ranicki: Deutsche
Literatur in West und Ost. Hamburg 1970, p.136 ۲۲ـ
همان کتاب، ص
۱۰۴ ۲۳ـ مراجعه
کنید به : Bachmann: Das dreissigste Jahr.P.93 ۲۴ـ
همان کتاب به
صقحه ۱۰۴ ۲۵ـ مراجعه
کنید به : I. Bachmann:
Gedichte, Erzählungen, Essays.p.199 ۲۶ ـ
مقایسه کنید
با: Otto Knörrich
: Die deutsche Lyrik der Gegenwart. Stuttgart 1971,p.284 ۲۷ـ
مقایسه کنید
با: Michael Gäbler: Manhattan. Liebe und Untergang .In:
Text+ Kritik, Heft 6.p.14 ۲۸
ـ مراجعه
کنید به : Ingeborg Bachmann: Frankfurter Vorlesungen 1.In : DU
8. Zürich 1960.p.47 ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------- برگرفته
از مجلهی
سخن، دورهی
بیست و سوم،
شمارهی یک. پیوست
: ترجمهی شعری
از یاخمان که در
این مجله منتشر
شده بود،
همراه با
ترجمهی دیگری
از همین شعر : مهلت
پنج روزه مهلت
پنج روزه روزهای
دشوارتری در
راه است. روزهای
سختی در پیش
است بهوش
باش! مهلت پنج
روزهای که بهوام
گرفتهای در
افق انگار
فرصتی نیست . اندک
اندک سرمیآید.
باید
هر چه زودتر
بند کفشهایت
را ببندی بزودی
باید بند کفش
خود را ببندی و
از میدان رژه
سگها را عقب رانی
و سگها
را به کلبههای
ساحلی
بتارانی طوفان
جان ماهیهای
برگه را میگیرد
زیرا
بدن ماهیها و
آتش در خرمنها
جرقه میزنند گرمی
خود را در دست
باد از دست
داده اند. چشمانت
در مه میبیند: چراغ
گیاهان خرد،
سوسو میزند
درافق انگار
فرصتی نیست . و
نگاه تو در مه پیش
رویت در
جستجوی مهلت
کوتاهی است عشاق
در خاک فرو
میروند. که
اندک اندک
سرمیآید.
خاکی که
موهای
پریشانشان را در
خود میکشد و
دهانشان را
میبندد تا به
خاموشی
وادارشان کند. در
آن روزها،
معشوقهات در
شنها رسوب میکند خاک،
مرگ عشاق را
نظاره میکند و
شن، گیسوان
پریشانش را کم
کم در
برمیگیرد، و پس
از بلعیدنشان
برای وداع
آماده است. سخنش
را قطع میکند،
به
دور و بر نگاه
نکن. و به او
دستور میدهد
که خاموشی
گزیند،
بند کفشهایت
را گره زن ! و او را در کام
مرگ مییابد
سگها را
فراری ده! و پس از هر
هماغوشی
ماهیها را به
دریا بسپار! پذیرای
وداعی بزرگ. خرمنها
را خاموش کن !
روزهای سختی
در پیش است . به
گرد خویش نگاه کن بند
کفشت را ببند ( ترجمهی
مهدی
استعدادی شاد
) سگها
را بتاران ماهیها
را به
دریا رها کن چراغ
گیاهان خرد را
بکش ! روزهای
دشوارتری در راه
است . (
ترجمهی ت ـ ر.
رامین )
سرود
جزیره
زیر زمین آتش
است، آتشی
ناب.
زیر زمین آتش است
و سنگهای
مذاب. زیر
زمین جریانی
است
که در
درون ما روان
است .
زیر زمین توفانی
است
که استخوانها
را میگدازد. آتشی
عظیم میآید
و توفانی فرا میگیرد
زمین
را
و ما
نظارگانش خواهیم
بود . ترجمهی
منیره رئیس
فیروز ( ظروفی) |