نوشتار |
فراخوان دبیرکل
پارلمان بین
المللی
نویسندگان پارلمان
بین الملل
نویسندگان که
اینک در بروکسل
مستقرشده است،
سخنگوی نویسندگانی
است که زیر
فشار و پیگرد حکام
کشورها قرار گرفته
اند تا بتوانند
اظهار نظر
کنند . پارلمان
بین الملل
نویسندگان،
پارلمانی است
فاقدِ قدرت. این
پارلمان،
تنها عرصه ای
است که میتوانیم
دراختیار
همۀ
نویسندگان
جهان
قراردهیم.
یگانه
مشروعیت این
پارلمان این است
که اعضا یش از کشورشان
رانده شدهاند.
پارلمان ، ماموریتی
از سوی
منتخبین کسب
نکرده اند که
بدان متکی شود.
این مآموریت
را اهل سا نسور
که نوشته های نویسندگان را برنمی
تابند ، به پارلمان واگذار کرده
اند. پارلمان
نویسندگان،
پارلمان شگفتی
آوراست. دو
پرزیدنت
نخستین آن به
دستور دو دولتِ
که عضوِ
سازمان ملل
متحدند تحت
پیگرد هلاکت
بار قرار گرفته
اند و حقوق
اساسی و مدنی
یک شهروند
عادی ازآنان
سلب شده است . پارلمان،
درتابستان غم
انگیز سال ۱۹۹۳،
بلا فاصله پس
از کشتن
طاهر جودت
در الجزایر شتابان تشکیل
شد. در آن موقع،
ما در برابر
آنچه که در تاریخ
ادبیـات
سابقه نداشت واگنش
نشان دادیم .
در نیمۀ اول
همان سال
تعداد نویسندگان
تحت پیگرد،
دستگیر شده و
یا کشته شده
در جهان به
رقم هزار نفر رسید:
الجزایری،
ایرانی، مصری،
ترک، نیجریهای،
چینی وغیره...
حال، تعداد زیادی
نویسنده در برابر
این کلاف سر در
گم بس دهشتناک
قرار گرفته
اند که طاهر جودت
پیش از کشته
شدنش چنین
بیان کرد:« اگر
سخن بگویی
خواهی مرد.
اگر سکوت کنی
خواهی مرد. پس
سخن بگو و
بمیر». پارلمان
نویسندگان،
درطی سه سال نخست
موجودیتاش
ناظر دستگیری
تعداد زیادی
از اعضایش
بودهاست. دوبار از
شرکت پرزیدنت
ما در کنگرهها
جلوگیری و ناگریرشد
مخفیانه از کشور
خارج شود. شاعر
چینی بای
بااو، رمان
نویس کنگویی،
سونگلواو و دیگر
نویسندگان به
دادگاهها
فراخوانده
شدند. .یاشارکمال
و فرج سرکوهی
دستگیرشدند. .نجیب
محفوظ مصری، برندۀ
جایزۀ نوبل در
خیابان به ضرب
چاقو ازپا
درآمد. اعدام
هولناک کن
ساروویوا به
دست دیکتاتور
نیجریه فراموش
نشدنی است. کشتن نویسندگان
تقریبا
یک
واقعۀ عادی و متداول
شده است .
در ده سال
کذشته،
سانسور به
طورهمه جانبه
دگرگون شده
است . پس از فرو ریختن
دیوار برلین، سانسور
تمرکز یافته
در دست دولتهای
توتالیتر که
به منظور تعقیب
دگراندیشان
اعمال می شد، اینک
به روندی
بغرنجبا
اشکال
متنوع
مبدل شده است .
اکنون،
سانسور آماجهای
نوین و سردمداران
تازه به میدان
رسیدهای
یافته است . سانسور،
سراسر جامعه
را فرا گرفته
و به قانون
اساسی روانی
مبدل شده است.
سانسور فقط شامل
کتابها نمی
شود بلکه
مستقیما مؤلفین
آنها را آماج
حمله قرار میدهد.
افزون براین،
نه تنها
اندیشههای
سیاسی، مذهبی
و ایدئولوژی
سانسور میشوند،
بلکه صحنههای
تاتر که
جایگاۀ بازیگری
چهرهها وعرصۀ
مکالماتاند، زیر ضرب
قرار گرفتهاند.
در کارزار قتل
و کشتار
فرهیختگان
درالجزایر،
فقط نویسنده
بودن کفایت میکرد
که در لیست
سیاۀ
کماندوهای
اسلامی قرار گرفت؛
صرفنظر ازآنچه
نوشته شده و حتی
پیش از انتشار
ـ چون مؤسسات
انتشاراتی مختل
شده بودند . درایران،
مدتی موسیقی
ممنوع اعلام
شد، حتی
اشاعه، اجرا
وتدریس آن.
هنگامی که طالبان
وارد کابل
شدند نخستین
اقدامشان ـ که
تلویزیون های
سراسر جهان به
معرض نمایش گذاشتند
ـ به آتش
کشیدن حلقههای
فیلم بود، بی
آنکه این
فیلم ها را
مشاهده کرده
باشند. این
روحیۀ عدم
تحمل، نه تنها
در مناطقی که
افراطیگری
اسلامی در آنجا
مسلط شده است
رواج گرفته، بلکه در اروپا
و آمریکا نیز
که نظام
اخلاقی نوینی
میکوشد شیوۀ
تفکرش،
معیارهایش و
محدودیتهایش
را بر نویسندگان
وهنرمندان
تحمیل کند
رواج یافته
است . درشهرها
و در مناطق تحت
کنترل « جبهۀ
ملی» فرانسه،
نه تنها از انتشار
و پخش کتابهای
ویژهای
جلوگیری میشود،
بلکه
اتخاذ سیاست
فرهنگی به
ایدئولوژی نژاد
پرستانه و ضد
خارجیها آلوده
شده است .
درایالات
متحدۀ آمریکا،
زیر فشار
اتحادیههای
خانوادها ،
آثار جان
اشتاین بک،
ریچارد وایت و
دیگر مولفین
در آموزشگاهها
ممنوع شده است
. کلیۀ
تمهیدات
ایمنی و حفاظتی
به منظور رشد
خلاقیت که از عصر
روشنگری
هوشمندانه به
کار گرفته می
شد نا بود می
شوند. با
توجه به این
اعمال زور
پیوسته
فزاینده و فرساینده،
جامعۀ بین
المللی
نویسندگان و
هنرمندان نمیتواند
همچون گذشته
به درخواستهای
عفو و اقدامات
اعتراضی
بسنده کند. نویسندگان
وهنرمندان وسایراعضای
جامعۀ
روشنفکری ـ
وفقط آنان ـ
بایستی با
اعلام این امر
که دمکراسی
بدون ابراز همبستگی
، تمدن بدون
میهمان دوستی
و فرهنگ شکوفان
در جامعه بسته
به هیچ
وجه نمی تواند
تحقق یابد، مقاومت
خود را سازمان
دهند. ازاینرو،
پارلمان بین
المللی
نویسندگان از
بدو تاسیس خود
برای ایجاد
شبکهای از
شهرها که نویسندگان
وهنرمندان
مورد تهدید را
درخود پناه
دهند تلاش
ورزیده است ـ مناطق
آزادی که درآنجا
نویسندگان ـ
علیرغم تمایل
قاتلین شان ـ
بتوانند به کارشان
ادامه
دهند، تحمل و تشویق
شوند : سقف و سرپناهی
یا مجمع
الجزایری زاییدۀ تخیـل. از دوران
قرون وسطا،
شهرهایی که
بیش از دولتها
به آزادی
دلبستگی نشان
داده اند وجود
داشته که به
تبعیدیان خوش
آمد گفته و از افرادی
که در معرض
مخاطره قرار گرفته
اند محافظت
کرده اند.
کافی است که
به دانته، رابله،
ولتر و...
بیاندیشیم. و در
قرن کنونی،
سوررالیسم،
کوبیسم و تمام
ماجرای عظیم
مدرن که بروکسل
نمونه خوبی
است :
بروکسل که شهر
و جهان را به
هم پیوند داده
و پناهگاهی
شده و میهمان
نوازی را به
منصۀ ظهور
رسانیده است . با افزایش
شهرهای پناه
دهنده برای
آفرینندگان هنر
که ممنوع شده
اند سرپناههای
بیشتری مییابیم
و با ابداع اشکال
نوین همبستگی آنان را
از تنهایی
نجات میدهیم. افزون
بر این، با
این اقدام ، نه
تنها از آنان
محافظت میکنیم
بلکه با برگزاری
جلسات شعر و کتابخوانی
و یا ترجمه و انتشار
آثارشان، آنان را تشویق
و ترغیب می کنیم
. تاکنون
بیش از بیست شهر«
میثاق شهرهای
پناه دهنده» را
امضا کرده اند
: آمستردام،
بارسلونا،
برلین،
گرانس، لوزان، اوپرته،
زالسبورگ، گوتبورگ،
برن، کلن، فرانکفورت،
ونیز، شتراسبورگ
و.. این شبکه در سراسر
آمریکای
لاتین نیز
درحال گسترش
است، بویژه
درمکزیک و
برزیل که هم
اکنون دهها
محل سکونت
دیگر تاسیس
شده اند. شهرهایی
که مایلند به
این شبکه
بپیوندند با
این آدرس تماس
بگیرند:International Parlement of Writers; Maison du
Writers,rue de Rome,B-1060 Bruxelles درطی
دوسال اخیر،
پارلمان بین
المللی نویسندگان
سی شهر را
دراختیار
نویسندگانی
ازالجزایر،
کوبا، ایران ،
نیجریه،
ازبکستان،
ویتنام
و سایرین
قرارداده است. اگرپارلمان
بین المللی
نویسندگان در بروکسل
ـ که مرکز سیاسی
و اقتصادی
اروپاست ـ
مستقرشده نباید
این پارلمان را
زایدۀ فرهنگی
رنگ و روباختهای
برای ساختمان
اروپا تلقی
کرد، بلکه
ایجاد این
پارلمان
تلاشی است در
راۀ
شکوفایی یک
سیاست ادبی
واقعی . ساختمان
اروپا روندی
است آگاهانه و
ساختاری است
به
منظورهمگون کردن
قوانین و مقرارت
کشورهای عضو.
اما برعکس آن
، ادبیـات در اثر
تمایز شکوفان
تواند شد.
سیاست ادبی
نمی تواند بر مقرارت
و توافقهای این
کشورها متکی
شود، بلکه
ناظر بر آزمون
پیگیر
دگرگونگی
خواهد بود.
برخلاف جهانشمولی
سیاست و اقتصاد
بازار،
پارلمان بین
المللی نویسندگان
در جست و جوی
تبیین سیاست
تمایز اجزا
است ؛ سیاستی
عملی در راستای
ایجاد فضا
برای گونه ای گفتمان
و مباحثات
سیاسی، که
چندان بر اکثریت
و اقلیت ناظر
نیست بلکه
برای ایجاد ارتباط
بین
آنهایی
است که امکان گفتن و
نوشتن دارند، با آنانکه دچار
اختناق شده
اند. ما بر بد
گمانی نسبت به
روشنفکرانی
که مواضع
سیاسی اتخاذ
می کنند
واقفیم . اما
به هر تقدیر،
سدۀ کنونی،
تئاتر بی مزۀ
این نوع ژست
گرفتنها و گورستان
نوع خاصی از
دست
اندرکارشدن
سیاسی خواهد
بود. درگذشته،
آلت دست امیال
سیاسی شدن و امروز
آلت دست عوام
فریبی رسانه
های جمعی .
خیال باطلی
است اگر گمان
بریم که می
توانیم با اطمینان
خاطر به دامی
که بر سر راۀ
ما نهاده شده
گرفتار نشویم
. اما اگر اتحاد
عمل
نویسندگان و
دیگر هنرمندان
هنوزهم ضرور
است ، به خاطر
این نیست که
آزادی نوشتن و
خلق آثار هنری
عطیۀ تحمل و
بردباری به
نویسندگان
تلقی شود،
بلکه این
آزادی،
اکسیژنی است
که دمکراسی برای
تنفس بدان
نیازمنداست
.برای ارزیابی
نیروی
دمکراسی شکل و
شیوه ای که
جامعه از ادبیات
و هنر و
کارخلاق
محافظت می کند
معیار است ؛
درست مانند
تعداد افراد
شرکت کننده در
انتخابات و یا
آزادی کسب اطلاعات
و خبر
شهروندان که
مورد استفادۀ
رای دهندگان و
احزاب سیاسی
قرار می گیرد.
وظیفۀ
نویسندگان،
هنرمندان و روشنفکران
امروزی، همانندِ
جانبداری به شیوۀ
« روشنفگران دست
اندرکار» درماجرای
دریفوس * چندان
مطرح نیست ، بلکه
پیش ازهمه باید به
این امر یاری
رساند که فضای
جدید آزادی و
شیوههای نوین
تبادل نظر و
ابراز همبستگی
به وجود آید.
شهرهای پناه
دهنده، باید
به
آزمایشگاهی
برای نوع جدید
خود آگاهی
شهروندی مبدل
شوند. و جرا نه
؟ برای حقوق بشر
نوین ـ
همانگونه که ژاک
دریدا به
درستی در نوشتارش
درمورد شبکۀ شهرهای
پناه دهنده
خاطرنشان کرد وعنوان
این نوشتارش درمقدمۀ
بیانیۀ جلسۀ
اخیر ما در
مارس ۱۹۹۷ به
کار گرفته شد: جهان
وطنی های سراسر
جهان، اندکی
بیشتر تلاش
ورزید. وسرانجام
این نکته که
اینک امر به
مرانب وخیم
تراز سانسورهای
منفرد در حال
تکوین است :
این واقعیت که
زیرسلطۀ
صنایع فرهنگی
فراملیتی و
رسانههای
همگانی، زمینههای
اشاعۀ فرهنگی
خاص به منظور همگون
کردن سامان می
یابد که جایی
برای بیان دگراندیشی
و اقلیت های
زبانی و
فرهنگی باقی
نمی گذارد. ما
باید ازطریق
مبادلۀ
آفرینندگان
هنر با آنهایی
که دچار اختناق
شده اند، با
ایجاد پیوسته
بیشتر مناطقی
که هنرمندان
درآنجا
سرپناهی
بیابند، ازاین
روند جلوگیری
کنیم .این
مناطق نباید دور افتاده
و بیغوله
باشند، بلکه
مناطقی باشند
که ماجرای
تفکر بتواند
بال وپر گسترد. همانطور
که ویکتورسگالن
گفته است و ادوارد
گلیسان برآن
تاکید داشت،
دگرگونگی نوع
مورد تهدید روزگار
کنونی ما است . درواقع،
ایجاد شبکۀ شهرهای
پناه دهنده، توافقی
بود در مورد
این امر که در هر
کجا دگرگونگی
مورد مخاطره
قرارگیرد
بتواند در این
شهرها زندگی نوینی
را آغاز کند. بااین
وجود، مبرمترین
وظایف کنونی
ما بررسی و
تحلیل همه
جانبۀ تحولات
فرهنگی و متدهایی
است که زیر
پرچم ظفرنمون
جهانی شدن، خفقان
آور و همگون کننده
شده است :
متدهایی که
میتراشند، توخالی
میکنند،
منفرد میکنند
و درهم می شکنند.
جهانی شدن، که سپر
آنهایی شده
است بیش از
پیش موانعی بر
سر راه تبادل
نظرات و رفت و آمد
انسانها و
روشنفکران
خلاق پدید
آورند ـ درحالی
که نقل و انتقال
بی بند و بار سرمایه
پیوسته
شتاب بیشتری
میگیرد. مقاومت
در برابر
همگون کردن و
فشار همه جانبه
ای که بر ما
وارد میشود تا هویت
ازپیش تعیین
شده ای را ـ
خواه زبانی و خواه
ملی ـ بپذیریم
، مبارزه در راه
هویتهای مرکب
و متنوع ،
خواست ما دایر
بر تنوع و تحول،
نیروی متحد
کننده ای در
پارلمان
بوجود می آورد
و می تواند به
نحوی رادیکال
اشکال نوین
دست اندرکارشدن
را به منصۀ
ظهور رساند. سانسور کنونی،
بیش ازهمه و پیوسته،
دیکتاتوری هگون
کردن و تحمیل
شبح هویتی
کوته نظرانه
است. اکنون هر آنچه
واژگانش
را جست و جو و کشف
میکند، هر آنچه
تا کنون شنیده
و گفته نشده
است، هرآنچه
ناهمگون و دگرگونه
است، تحتِ
پیگرد قرار
گرفته است: هر آنچه
در این
لحظه دیده بر
جهان میگشاید. پارلمان
بین المللی نویسندگان
ازاینرو تاسیس
شد که اشکال
نوین دست
اندرکارشدن
را بیازماید و
کشف کند؛ نقطۀ
پایانی باشد
بر صدور
فراخوانها و اعتراضات
ازتریبونهایی
که در رسانههای
عمومی با جملاتی
دهان پرکن،
اما توخالی انعکاس
می یابند؛ پایانی باشد به آن سخنرانیهای
بشردوستانه
ای که اوول
آنها را افشا کرده
است. او،
کلیشه ها،
استعارههای
غیر واقعی و متدهای
نگارش افکار تنبل
را که بازتاب
فقر و افتِ زبان
و کودنی است و به
پذیرش
منفعلانۀ ایدههایی
منجر میگردد
که بازنگری
نمیطلبد،
مورد حمله
قرارداد . ژیل
دولوز، که به
سبب بیماری
نتوانست با
این پارلمان
همکاری کند، پیشنهاد
کرد که ما می
بایست نقشه
بردار راههای
درحال ناپدید
شدن باشیم ( به
جای اینکه ناپدید
شدن را افشا
کنیم )، پلهایی
بناکنیم
، طرح
مناسبات نوینی
بین هنرها و فرهنگها
بریزیم ، فرهنگهای
مدفون شده را
کاوش کنیم و
زبانهای درحال
احتضار را احیا
کنیم . همچنین
ما باید با
سرمشق از
میشل فوکو گردآورنده
و نگهبان
مدارک
واسنادی شویم
که او زمانی
این فعالیت
روشنفکران را «
فعالیت فکری و
پژوهشهای پی
گیر، توام با
دانش وسیع »
نامید. منظورش
مقایسۀ منابع
متضاد و متناقض،
استخراج مدارک
از یادرفته و
اکتشافات
مجدد سرگذشت
های مدفون شده
است . اگر یکی
از کارکردهای
ادبیات
داستانی، بنا
به گفتۀ ژیل
دولوز، این
است که خلق
مجهولی ابداع
کنیم، آنگاه
این خلق که ما
آن را
نمایندگی می
کنیم و
پارلمان آن را
تشکیل می دهیم
، پارلمان خلق
مجهولی تواند
بود. به شیوههای
گونه گون می
توان چنین
خلقی را
نمایندگی کرد :
این خلق می توانند
خلق قبیله باشد
که اکنون به
خاطر قتل مکتوب
لوتس
سوگواراست و برای
الجزایر چند
زبانی و متنوع
الشکل مبارزه
میکند. این خلق
مجهول، هم چنین
خلق فلسطین
در راه پیمایی
طولانی اش
برای دستیابی به صلح تواند
بود و سایرخلقها.
خلق کوچک یومانی
در آمازون
که روز به روز
بیشتر محصور
در جنگلهای
به آتش کشیده
شده محو و نابود
می شود. و یا
خلق بزرگ
آوارگان از نژادها
و ملیتهای
گونه گون و مطرودین
بی خانمان. و نیز
نباید خلق اویونی
را از یاد برد
که سرزمین و محیط
زیست اش به وسیلۀ کنسرن
های نفتی
فراملیتی و
دیکتاتور
همدستشان نابود
میشود. آری،
خلقهای ساکن نیجریه
که اینک
پس از درگذشت
قاتل کن ساروویوا
امیدوار شده
اند. پارلمان،
بدون
این که
خود را قدرت
نوین و یا
حتی ضد قدرت
تلقی کند، تا کنون
نه از حقی
برخوردار
بوده و
نه زیر بنایی
دارد. این پارلمان
کوشش می کند،
بنا به گفتۀ ژاک دریدا،
صدای خلقی
باشد که شنیده
نشده است،
صدای خلقی
باشد که به وسیلۀ
قدرتهای
حاکم سرکوب
شده است. و یا
به گفتۀ ادوارد
گلوسان صدای
جهان را به
گوشها
برساند؛ چه،
پیگرد مرگبار
نویسندگان و
دیگر
روشنفگران
صرفاّ نقض
حقوق فرد در
مورد آزادی
عقیده وبیان
نیست، بلکه هدفش
پیگرد توانایی
نوشـتار
برای ایجاد جهانی دیگر،
توانایی
نوشنار
برای شالوده
ریزی دمکراسی
دیگر و شکل
دان به آن و
اعلام آن است . این امر به
وضوح در مورد
یوگسلاوی
مشاهده شد. درآنجا،
پیش از چکاچک
اسلحهها،
نویسندگان را
خفه کردند،
واژه نامه ها
را پاکسازی
کردند . در آنجا
، که زبان
صربی ــــ
کروآتی را
زدودند (همین
خط تیره ای که
به معنای زبان
مشترک و پلی
بود بین خلق
ها) . زمانی
اخطارهای آرتورکستلر
را با شگفتی
شنیدیم و به
زودی ازیاد
بردیم . او گفت:
جنگها بر سر
واژهها و در عرصۀ
سخن
شعله ور میشوند
. پیش ازآن که دست
تروریستها و
قاتلین درالجزایر
باز گذاشته
شود، زبان
بربری و
فرانسوی
منسوخ اعلام
شد و به جای آنها،
به طور اجباری،
زبان عربی مسخ
شدهای زبان
رسمی سراسر
کشور اعلام شد
: زبانی مرده
که برای
بوروکراسی و حزب
حاکم و کارگزارانش
شکل مطلوب است.
گفتۀ هرمان
بروک را
به یاد آوریم
که در سال ۱۹۳۴
گفت : پیش از کشتار،
سکوت حکمفرما
می شود. تا
کنون هچگاه
ادبیات این چنین
زیر فشار قرار
نگرفته است :
نویسندگان، درالجزایر،
درایران،
درچین،
درترکیه، در
نیجریه و در
سایر کشورها
ما را به کمک فرا
می خوانند.
اما سخن فقط در مورد
ادبیات نیست .
فراخوانها ، به هر
زبانی که
باشند ساده و روشن
اند و به
وضوح از کشت و کشتار
خبر می دهند . ما
باید
این فراخوان
ها را بشنویم و
سریعاّ واکنش
نشان دهیم .
وگرنه،
به جای ما ، کشت
و کشتار سخن
خواهد گفت.
بروکسل ـ
کریستان
سالمون
دبیرکل
پارلمان
ترجمه،
محمد ربوبی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ * دریفوس افسر
فرانسوی
یهودی اصل به
اتهام واهی
افشای اسرار
نظامی در
دادگاهی
فرمایشی به
جرم خیانت به
حبس ابد محکوم
شد. محکومیت
اوبه اعتراض
شدید
روشنفکران
وچپگرایان
فرانسه
انجامید.درسال
1899 بخشوده و در1902
به خاطر بی
گناهی ازوی اعادۀ
حیثیت شد. این
امر، فرانسه
را به بحران سیاسی
دچار کرد که
سرانجام به
اتحاد
روشنفکران
وچپگرایان وجدایی
کلیسای کاتولیک
ازدولت
منجرگردید . (مترجم) |