نوشتار

                 مصاحبه  با نویسندۀ کتاب « کارشناس آمریکایی ویران کنندۀ اقتصاد»  

   به مناسبت انتشارچاپ دوم کتاب به آلمانی

 

کتابی که درآمریکا مدتی از پرفروش­ترین کتاب­ها بود و تاکنون به پانزده زبان ترجمه و منتشرشده است .

 

شخصی که تا خِرخِره در ساختار دولت و کنسرن­های امپریالیستی ما فرو رفته بود، اما شهامت یافت روش کارکردِ آنان را بی پرده افشا کند“ .

  Jolm E.Mackاستاد دانشگاه هاروارد و برنده­ی جایزه­ی پولیتز.

 

*  ما، با پرداخت رشوه به حکام بسیاری کشورها و پا انداری برای اشخاص با نفوذ، اقتصادشان را ویران کردیم .

* هرقدر سران این رژیم­ها فاسد و رشوه خوارتر بودند بیشتر موفق می­شدیم . واگر رشوه خوار نبودند و ما موفق نمی شدیم، آدم کشان  CIAآنها را از سر راه برمی­داشتند.

* عذاب وجدان و سیاستِ مخرب دولت بوش مرا برآن داشت که سکوت نکنم .

* دخترم بیست ودوساله است . امیدوارم این نسل دنیای بهتری بسازد.

 

   آقای پرکینس نمی ترسید؟

   ـ منظورتان چیست ؟

 

   شما، مقرراتِ نانوشتۀ حرفه تان را زیر پانهاده اید و اسرار را فاش کرده اید. کتابِ شما :" کارشناس ویران کنندۀ اقتصاد " پرفروش ترین کتاب­ها شده است . این امر حتما به مذاق همکاران سابق شما وهمکاران سازمان­های امنیتی سابق شما خوش نخواهد آمد.

 

   ـ البته خطرناک است . ممکن است مرا بترسانند وعذابم بدهند، تلفن­های مرا گوش بدهند ومکاتبات مرا کنترل کنند. من از شیوه­ی کارسازمان­های امنیتی اطلاع دارم . اما این کارم ارزش آن را دارد که تن به این مخاطرات بدهم . من دختر۲۲ ساله ای دارم و خودم شصت ساله شده ام. روزی از روزها، تصمیم گرفتم اطلاعاتم را دراختیارنسل هم سن و سال دخترم قراردهم  تا این نسل  دنیای بهتری بسازد. من با این کتاب می­توانم دنیایی را فرا روی این نسل بگشایم، وگرنه پنهان خواهد ماند. من می­توانم نشان دهم که با چه روش­هایی ایالات متحدۀ آمریکا که نیرومندترین قدرت جهانی است کار می­کند. درپاسخ به پرسش شما باید بگویم که من هراسی دردل ندارم. چون، حال که کتابِ من چنین مورد استقبال قرارگرفته است، اگربلایی برسر من آورند  افکارعمومی جهان را تحریک خواهد کرد.

 

   شما  کارشناس ویران کنندۀ اقتصاد بوده اید ، این اصطلاح به چه معنی است ؟

 

   ـ به زبان ساده : کارشناس ویران کنندۀ اقتصاد، آدم فوق العاده زیرکی است ، کارشناسی است که حقوق کلانی دریافت می­کند و ازسوی شرکت­ها ـ غالبا شرکت­های آمریکایی ـ ماموریت دارد سران کشورهای درحال رشد را فریب دهد و میلیارد ها  دلار به جیب این شرکت­ها سرازیر کند.

 

   می شود کمی مشخص تر توضیح دهید؟

 

   ـ برای مثال: من به کشورهایی مثل اندونزی و اکوادور مسافرت کردم تا در آنجا حکام را متقاعد کنم  پروژه هایی را روی دست بگیرند که به واقع توان انجام آن­ها را نداشتند. من با حقه بازی کوشیدم میلیاردها دلار وام به آنها بدهم . بدین منظور، طرح­های قلابی به آنها ارائه دادم که ظاهرا وانمود می­کرد با دریافت این وام­ها کشورشان به اقتصاد شکوفان و بهزیستی نایل خواهد شد. مثلا : اگر فلان سد،  فلان اتوبان و فلان فرودگاه را بنا کنند. البته قراردادِ ساختن این پروژه­ها  مشروط براین بود که بخش عمده­ی این پروژه­ها  به شرکت­های آمریکایی واگذار شود. اگر من موفق می­شدم، این کشورها  درتله ای گرفتار می­شدند : این کشو­ها مقروض می­شدند و وابسته به شرکت­های آمریکایی . این روش کار، درست شبیۀ روش کار سران ما فیا است .

 

   تا چه حدودی شباهت دارد ؟

 

ـ سردسته­ی مافیا می­گوید: دخترت می­خواهد ازدواج کند؟ من پنج­ هزار دلار می­دهم که جشن باشکوهی برگزار کنی .او می داند که طرف هرگز نمی تواند این وام را بپردازد. چند ماه بعد نزد او می­آید ومی گوید" تو به من بدهکاری ، من به تو مهلت می­دهم که بدهی خودت را بعدها  بپردازی، مشروط  بر این­که  فلان کاررا برای من انجام دهی و ..... " و ما پس از چندی به حکام این  کشورهای بدهکارمی­گفتیم: " بدهکاری شما  تاکنون پرداخت نشده است، ولی شما  می توانید فلان کار را برای ما انجام دهید....." با این روش­ها  کنسرن­های نفتی به منابع نفتی کشورها چنگ انداختند، ارتش آمریکا پایگاههای نظامی در کشورهای دلخواه ایجاد کرد،  حق حاکمیت بر کانال پاناما را ازآن خود کرد. ما یک امپراتوری مدرن نامریی در سراسر جهان تاسیس کرده ایم که  طبق قوانین ما و به دلخواه ما اداره  می شود.

 

   ولی حکام کشورهای جهان سوم آنقدر هم ساده لوح نیستند که قرضه و اعتبارات برای پروژه­هایی که تحقق ناپذیرند دریافت کنند.

 

   ـ آری، بستگی دارد به این که چه نوع حکامی هستند . به ساده لوحی آن­ها چندان بستگی ندارد، بلکه بیشتر مربوط می شود به رشوه خواری این حکام .هرقدر این رژیم ها  فاسد و رشوه خوارتر بودند  ما موفق تر بودیم . ثروتمندترین خانواده­ها نیز در این نوع رژیم­ها از این پروژه­ها  سهمی می­بردند. و ما نه تنها با پرداخت رشوه، بلکه با پا اندازی برای برخی از اشخاص با نفوذ  کار خود را پیش می بردیم .

 

   چگونه ؟

 

   ـ دردهه­ی هفتاد، من در یک زدو بند، که این روزها درباره اش حرف­هایی گفته می­شود شرکت داشتم . خاندان ملک سعود موافقت کرد که بخش اعظم درآمد های نفتی مملکت را ( پترودلار) درآمریکا سرمایه­گذاری کند. و آنها موافقت کردند که بهای نفت را به حدی که  مطلوب ما بود ثابت نگهدارند. درعوض، ما متعهد شدیم کمک کنیم خاندان سعودی بر مسند قدرت باقی بماند. معامله­ی دشواری بود. یکی از شاهزادگان سعودی در جریان سفر به بوستن درخواست کرد که چند خانم موبور او را همراهی کنند. من این خواهش او را برآورده کردم . من برای او پا انداری کردم .

 

   آنچه شما گفتید، به داستان­های ما جراجویانه شباهت دارد .

 

   ـ واقعا شبیۀ داستان­های جان لوکاره و گراهام گرین است. آنها برای نوشتن داستان­های خود واقعا  تحقیقات مفصلی کرده اند و برمبنای تحقیقات داستان­ها را نوشته اند و چیزی ازخودشان درنیاورده­اند. من شبی گراهام گرین را  درهتلی درپاناما ملاقات کردم. او به من گفت که کتابی درباره­ی کارهایم بنویسم ، بی آنکه من چیزی دربارۀ نحوه­ی کارم و جزئیات آن  به او گفته  باشم .

 

   با این وجود: شما در دهه­ی هشتاد از شغل خود کناره گیری کردید. ازآن موقع بیست سال سپری شده است . شاید سرگذشت­هایی که  شما نوشته اید  مربوط  به آن زمان است و حال وضع به گونه­ی دیگری است .

 

   ـ چنین نیست. درموارد ی حتی  وضعیت بدتراز آن موقع هم شده است .

 

   ازکجا می دانید؟

 

   ـ بسیارساده : من هنوزهم با همکاران سابقم ارتباط دارم . با همکارانی که هنوز هم مشغول کارند. من اطلاع دارم که این کارشناسان نه تنها  درعراق بلکه در کشورهای دیگر، مانند ونزوئلا، آرژانتین، برزیل، اوروگوئه، شیلی، اکوادر فعالیت می­کنند. این کشورها، درانتخابات اخیر، حکومت های چپ گرا انتخاب کردند که با علایق آمریکا سازگارنیست . من  می توانم تصورکنم که چه  فشاری براین حکومت­ها وارد می­شود و چه اقداماتی علیۀ این حکومت ها انجام می گیرد. نشانه­ی مشخص این اقدامات همان است که بر سر آلنده  و نوریگا  و...  آمد. من روش­های کار را می­شناسم . من بیش از ده سال به این کارها اشتغال داشتم .

 

   شاید روش ها  تغییر کرده است.

 

    ـ هنوزهم همکاران سابقم  به من تلفن می­کنند . من می­دانم که دراساس چیزی تغییرنکرده است . تنها فرقی که کرده است این است که امروزه تعداد بیشتری « کارشناس ویران کننده­ی اقتصاد » مشغول کارند : ده­ها هزار. تفاوت دراین است که اینک آن­ها  کمتر برای شرکت های آمریکایی کارمی­کنند، بلکه بیشترشان برای دارودسته­هایی  کار    می کنند که من آنها را korporatokratie می نامم ـ سلطه­ی کنسرن­های فراملیتی: Exxon، Wal-Merk ، Nike وغیره... البته این کنسرن­ها با حکومت ایالات متحده­ی آمریکا رابطه­ی تنگاتنگی دارند : معاون رئیس جمهور کنونی آمریکا، دیک چنی، سال­ها مستخدم کنسرن نفتی Heilliburton بود  که کنسرنی است فراملیتی .

 

شما درکتاب خود مدارکی ارائه نداده اید. درپاسخ به آنهایی که می گویند شما تئوری توطئه  سرهم بندی کرده اید چه پاسخی می دهید؟  

 

   ـ اولاّ، من باید  نام برخی افراد را محفوظ بدارم و از این­رو نمی توانم در کتابم از آن­ها  نام برم .ثانیاّ آنچه من نوشته ام دراصل همان چیزهایی است که رئیس سابق بانک جهانی ژوزف استیگلیس Joseph Stiglitz در کتاب مشهورش با عنوان: « سایه های جهانی شدن»  نوشته است .البته   او همه­ی این اوضاع را از موضع و به زبان آکادمیک نوشته است ومن از موضع یک دست اندرکار.

 

   شما در کتاب خود چندین بار تاکید کرده اید که آنچه انجام داده اید دست کم در ظاهر غیرقانونی نبوده است .شما مامور CIA نبودید بلکه مستخدم شرکت آمریکایی Chas T.Main که شرکت مشاوراتی است بودید. پس چرا موقعی که استخدام شدید یک نفر بی پرده به شما گفت: اگر دربارۀ ماموریت­ها چیزی بگویید جان شما  درخطر خواهد بود؟

 

   ـ در ظاهر همه چیز قانونی به نظر می رسید. کسی نمی گفت که آمار را دستکاری کنید، طرح های قشنگ برای پروژه های غیرقابل تحقق ارائه دهید. اما جان مطلب همین است .آنچه ما انجام می دادیم خلاف اصول شرافت و نزاکت بود و خلاف همه­ی اصولی بود که در آمریکا موعظه می­شد و می­شود . درآمریکا،  اگریک کارمند بانک اعتبار یا قرضه ای به شخصی بدهد که می داند این شخص قادر به باز پرداخت آن نخواهد بود محکوم به زندان می شود . ولی در عرصۀ بین اللملی این کارغیر قانونی نیست . اما این کار خلاف اصول شرافت و نزاکت است .

 

   آیا این امر در ابتدای کار برشما  آشکاربود ؟

                                                 

   ـ البته که چنین بود. اما من نیر مانند هزاران  کارشناس ویران کنندۀ اقتصاد که امروز مشغول کارند به خودم        می گفتم  که کارم غیرقانونی  نیست و نباید وجدانم ناراحت شود . اما وجدان من ناراخت بود.

 

   چرا به دنبال کار دیکری نرفتید؟

 

   ـ بسیارساده . چون حقوق گزافی می­گرفتم . زندگی تجملاتی داشتم . من دربیست وشش سالگی با شخصی آشنا شدم که مرا به بزرگترین سازمان جاسوسی آمریکا NSA (National Security Agency) معرفی کرد.این سازمان کارشناسان اقتصاد را انتخاب می کند و به شرکت­های مشاور خصوصی تحویل می­دهد تا رابطه­ی رسمی با حکومت پنهان بماند. این سازمان، کارشناسان را انتخاب می­کند. درمورد شخصیت آنها و سوابق و توانایی آن­ها تحقیقات   می­کند،  با دستگاه­های الکترونی کشف دروغ  مورد آزمایش قرار می دهد و سرانجام ، سران این سازمان در باره­ی آنها تصمیم  می گیرند. من برای آن­ها آدم ایدآلی بودم و مرا به آن شرکت فرستادند.

 

   چه انگیزه هایی سبب شد شما این شغل را قبول کنید؟

 

   ـ خانواده­ی من از طبقه­ی میانی آمریکا بود. پدرم معلم بود . من می­خواستم از این شهر کوچک خارج شوم و به مقامی دست یابم . ناگهان این شغل به من پیشنهاد شد. چه سعادتی. من می­توانستم زندگی مجللی داشته باشم،            به سراسر جهان سفرکنم . در بهترین هتل ها به سربرم و با اشخاص سرشناس آشنا شوم و با آنها نشست وبرخاست کنم..... درنخستبن ماموریتم دراندونزی،  با یک همکار مسن که وجدانش عذابش می داد آشنا شدم .او به من گفت:  « ما برای پول شرافت خود را فروخته ایم . دیگر بس است « من لحظه ای تحت تاثیر او قرارگرفتم . اما فقط لحظه ای .

 

   شما به سرعت به این مقام رسیدید .

   ـ آری سریع. من حقوق کلانی می­گرفت. دربهترین هتل­های جهان به سرمی­بردم. با شاه ایران در تهران ناهارخوردم و دربیروت تصادفا با مارلون براندو آشنا شدم . با اشخاص متنفذ و قدرتمند جهان مذاکره می­کردم . بهترین شراب­ها را می نوشیدم و... ازهمه­ی این­ها لذت می­بردم .

 

   چرا ازاین شغل کناره گیری کردید؟

 

   ـ پیوسته وبیش از پیش عذاب وجدان به سراغم می آمد. متوجه می شدم که این زندگی تجملاتی مرا ارضا نمی­کند. و دو واقعه رخ داد که سرانجام  شک و تردیدهایم را تایید کرد و مرا به طور قطعی به کناره گیری واداشت . من در تمام سال­های اشتغال به کار با سران با نفوذی سروکارداشتم که درخواست­های مرا با کمال میل می پذیرفتند؛ به استثنای دو مورد: عمر تریخوس، رئیس جمهور پاناما وجیم رولدوس، رئیس جمهور اکوادر. این دونفر درخواست اغوای مرا نپذیرفتند. این دونفر واقعا می­خواستند جداّ به کشورشان خدمت کنند. این دو رئیس جمهور درخواست­های آمریکا را رد کردند. تریخوس  نمی خواست کنترل تنگه­ی پاناما را به آمریکا واگذارد و رولدوس با درخواست­های کنسرن نفتی آمریکایی مخالفت کرد. هر دو در سال 1981 درظرف یک هفته دراثر سقوط هواپیما کشته شدند. پس ازاین دو حادثه  برمن آشکار شد که چون ما ویران کنندکان اقتصاد موفق نشده بودیم، « شغال ها» دست به کارشدند: آدم کش­های حرفه ای دست پرورده­ی  CIA .

 

   آیا  می­شود ازسیستمی که شما خدمت می­کردید  به سادگی کارکناره گیری کرد؟

 

   ـ نه. ابتدا رئیس من تصورکرد که شوخی می­کنم . اما من انگیزه­ی اصلی کناره گیری خود را به او نگفتم، بلکه چنین وانمود کردم که در جستجوی یافتن کاردیگری هستم .من تلاش کردم  نزد او بازهم مامور وظیفه شناسی جلوه کنم .

 

   مگر شما شخص دیگری بودید. شما هم­چنان کارشناس اقتصاد بودید و در تمام این مدت بیست سال سکوت کردید.

 

   ـ اما من پیش از کناره گیری به نوشتن خاطراتم پرداختم . یکی ازرؤسای سابق من متوجه این موضوع شد .بلافاصله اوماموریت پر درآمدتری را به من پیشنهاد کرد؛ مشروط  براین که ازنوشتن خاطرات صرف نظرکنم .

 

   وشما پیشنهاد او را پذیرفتید .

 

   ـ آری .

 

   این هم دراصل رشوه خواری است .

 

   ـ آری . اما غیرقانونی نبود. و دلایلی داشتم که آن را بپذیزم .

 

   چه دلایلی؟

 

   ـ پول فوق العاده زیادی بود. و من آن را گرفتم تا با آن یک نهاد غیرانتقاعی خیریه تاسیس کنم .هدف این نهاد حفظ محیط زیست و فرهنگ منطقه­ی آمازون است. من کوشش می­کنم ازطریق این نهاد به ساکنین کشورهایی که ار طریق ماموریت هایم  درطی این بیست سال به بحران اقتصادی و ورشکستگی دچار شده اند کمک کنم .

 

   به واقع می خواهید آسیب هایی را که به این کشورها رسانیده اید جبران کنید.

 

   ـ آری. این تنها راه ممکن است که  وجدانم آسوده شود. من نه تنها  پول می پردازم،  بلکه به این کشورها         سفر می کنم و با اهالی این کشورها گفت و گو می کنم.

   من، با این­که شغل مشاورت را حفظ کردم ، سکوت خودم را شکستم؛ زیرا پس از وقایع یازدهم سپتامبر نمی­توانستم سکوت کنم. کشورما ازایدآل­های پدران بنیان­گذار این کشور دوری کرده است.آنان وعده­ی آزادی، برابری و عدالت برای همه­ی ساکنین این کشور را دادند، نه بی بند و باری چند کنسرن. من می بینم که درعراق چه می­گذرد. من ناظر سیاست مخّربِ حکومتِ بوش هستم . من می بینم که چگونه،  به زور، آقای ولفوویچ را به ریاست بانک جهانی تحمیل کردند و به سراسرجهان نشان دادند که بانک جهانی بانکی نیست که به کشورهای فقیرکمک کند تا اوضاع اقتصادی کشورشان را سروسامان دهند، بلکه این بانک، بانک آمریکاست که می­خواهد فقط منافع خودش را تامین کند وبس .

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مصاحبه کننده: مارین لنارس. برگرفته ازنشریۀ فرانکفورتر روند شاو ، دوم ژوئیه 2005 / ترجمۀ محمد ربوبی .