نوشتار |
محسن
هشترودی : شعر
انگور نادر نادرپورـ
نیل ـ ۲۳۶ ص آوا
سیاوش
کسرایی ـ نیل
ـ ۸۷ ص هراس
حسن
هنرمندی ـ ۱۶۶
ص مکاتب
هنری جدید، فی
المثل از
نقاشی
شیوهی
امپرسیونیسم،
یا سورآلیسم،
یا اکسپرسیونیسم،
که هر یک به
نحوی در
ادبیات مؤثر
بوده، در هنرهای
مختلف یکسان
بروز نکرده
است . خصوصا دوران
تاثیر آنها کم و بیش
کوتاه بوده و اثری پردوام
و پا برجا، جز در
موسیقی و
معماری و
مجسمهسازی،
باقی نگذاشته
است. موسیقی
و معماری که
از نظری در دو سوی
سلسله زنجیر هنرها واقع
است، بیش از
سایر رشتههای
هنری توسعه و
تکامل یافته و
سبکهای نو(
هرگاه در آنها رخ داده
باشد ) در آنها
تاثیری پا
برجاتر نهاده
است. در صورتی که در سایر
رشتهها، خصوصا
در نقاشی و
بالاخص در
ادبیات، با
این که این
سبکها بسی
متنوع و گاهی هم
بسیار متجدد
بوده است،
چنین تاثیری
مشهود نیست. این پیشآمد
ازاین جهت است
که موسیقی و معماری
تقریبا از همان
زمانهای قدیم
بیشتر بر
موازین و نسبتهای
علمی منطبق
بوده است. چه،
در موسیقی نسبتهای
گامهای موزون،
و در معماری
آشنایی بر
قوانین و نسبتهای
هندسی به این
هنرها جنبه
فنی بخشیده
است؛ درحالی
که در نقاشی و در
ادبیات و سایر
رشتههای هنری
هنوز قواعد
ثابت و مسّلمی
در دست نیست و
شاید تصور وضع
چنین قواعدی
نیز اندیشهای
خام و
نابسامان
باشد. مراد از
نقاشی دراین
مقال، هنر رنگ
آمیزی و پیکرنگاریاست
که فارغ ازعین
متحیز در نظر
گرفته شود؛ و
الا، عکاسی(
با تکاملی
که از عکاسی رنگین
در آن
رخ داده است)
در این مقصود
تواناتر و
صادقتر است. در
موسیقی و
معماری و
مجسمه سازی،
هنر در ماده
متجلی میگردد
و یا از آن
مایه میگیرد.
مثلا در
موسیقی اسباب
بایستی میزان
باشد( کوک
کردن تار و
مایه شناسی
ویولون و آکورده
کردن پیانو..) و در
معماری نسبت
هندسی و مقیاسها
در سنگ و آجر و
آهک و سایر
مصالح مقرر
شود. در صورتی
که در نقاشی
چنین نیست و
ابعاد و اشکال
و نسبت آنها و
حتی رنگها مجرد
باقی میماند،
زیرا بر صفحهی
کاغذ نقش میبندد و تجسمی
در کار نیست و
وسیلهی
نمایاندن این
هنر مجرد ( کاغذ،
بشقاب ، لوحهی
فلزی ، تخم
مرغ و... )
دلبخواه است و
کیفیت نمایش آن
نیز به ذوق و
سلیقه و کیفیت
تعبیر هنرمند
بستگی دارد.
از این جاست
که نقاش معاصر،
قوانین پرسپکتیو
و نسبت هندسی
را انکار میکند
و سبکهای
کوبیسم و
سورآلیسم یا
دفورماسیون
پیش میآید،
تا به جایی که
حتی انکار در
رنگها نیز
رخ می دهد و
نقاش بیان فکر و
اندیشهی خود
را فارغ از
سبزی چمن و
آبی آسمان و ... می
انگارد. هر گاه
عکاسی و سینما
را هم جزو
هنرها بشمار
آوریم مشاهده
میشود که
ادعای بالا در
این مورد تایید
میشود. زیرا
دوربین
عکاسی، خواه
ناخواه، نسبتهای
هندسی و قواعد
پرسپکتیو را
به مرتبهای
بسی کاملتر
از دیدهی
نقاش درمییابد
و با کیفیتی
بسی دقیقتر
به کار میبندد.
نقاش معاصر در
تجدد هنری
شاید به علت
همین کمال درعکاسی
دست به نوعی
عصیان میزند
که در
اولین مشاهده
به صورت هوای
نفس و بازیچهی
کودکی هوسناک
و بازیگوش به
نظر میرسد،
در صورتی که
اگر کلید
تعبیر و بیان
احساس هنرمند در دست
بود
شاید میشد
آثار هنری او
را تبیین و
تفسیر کرد. در ادبیات،
امر به خودی
خود روشن است
و جاجتی به
بیان نیست.
چه، اگر
معماری در
برابر نقاشی هنری
متحیز و مایه
دار( پلاستیک )
است، موسیقی
نیز در برابر
ادبیات هنری
جنبنده و متوقت
( صاحب زمان )
محسوب میشود.
شعر و ادبیات،
نه در ماده
متجلی میگردد
و نه مانند موسیقی سیر
آنات گذرندهی
زمان را تبعیت
میکند . اما همچنان
که در گفتاری پیش از
این نویسندهی
این سطور بدان
اشاره کرده است
(۱) از هر یک از این
هنرها جنبهای به
عاریت گرفته و
در حد فاصلی بین
موسیقی و
مجسمه سازی و
معماری مستقر
میشود. شاعر معاصر
(همچنان که
نقاش شیوهی
جاری کلاسیک
را انکار میکند)
با انکار رسوم
پیشین، به
تجدد هنر خود برمیخیزد
و برحسب اینکه
به سوی موسیقی
بگراید و یا
به سوی هنر
پلاستیک،
شیوهای خاص
در شعر خود
ایجاد میکند
که در اولین
نظر گویی به
هذیان سرسام
زدگان شبیه
است، در حالی که
اگر در این
مورد نیز کلید
فهم و احساس و
تعبیر و بیان
هنرمند در دست
باشد، تعبیر و
تفسیر آثار او
چندان مشکل نخواهد
بود. در طلیعهی
سال ۱۳۳۷ سه
مجموعهی شعر
از طرف بنکاه نیل از گویندگان
بنام معاصر ما
منتشر شدهاست
که نمونهی
تام و پیراسته
از شعر معاصر
محسوب میگردد
: « شعر انگور»،
از نادر نادرپور،«
آوا » از سیاوش
کسرایی و « هراس»،
از حسن هنرمندی
. منبع الهام و
سرچشمهی
احساس این
گویندگان
متفاوت و
تکنیک هر کدام
خاص خود آنها
ست، اما با
خواندن آثار آنان
میتوان در
یافت که سیر
شعر اصیل
معاصر در چه
رهگذریاست و
به اجمال میتوان
گفت که گنجینهی
ادبیات فارسی دست کم
در شعر و کلام
منظوم به طورعام،
چه قدر گسترش
یافته و مایه
گرفته است. همچنان
که نقاش معاصر
در عصیان خود نمیخواهد
به کار دوربین
عکاسی اکتفا
کند و با
انکار سنن
کلاسیک و
خصوصا قواعد
پرسپکتیو و
نسبت هندسی و
حتی هماهنگی
رنگها میکوشد
به مدل یا به
موضوع تابلوی
خویش جان و
روانی بخشد و
از دریچهی
چشم روانبخش
خویش به جهان
هستی مینگرد،
شاعر معاصر
نیز به نظام و
قواعد عروض و
قافیه پابند
نیست و اگر
این سنن در
آثار او مرعی
است نه از آن
روست که او به
کار بسته
باشد بلکه
خود به
خود، در نسج و
رشتهی او، در
تار و پود ها، نظم و
ترتیبی پذیرفته
است که اینسان
جلوه میکند.
اگر شاعر نو سرا
گاهی نیز از
این رسوم
کهن تبعیت کند
یک نوع آزادی
در فرم شعر
ایجاد میکند
که با موازین
سابق کاملا قابل
انطباق نیست. در قطعهی
« طلسم »، از
مجموعهی « شعرانکور»،
شاعر رشتهی
جادویی شعر را
قانون ثابت
سرنوشت میانگارد
و همچنانکه
در گفتاری پیش
ازاین اشاره
شده است( ۲ ) تقابل و
تعارض اندیشه
های نو و کهن
علمی مایه
پرداز چنین
طرز تفکریاست.
چه، جز در
فیریک نو که
فنومنهای
محتمل اجزای
متشکلهی ماده،
خود قانون
محسوب میشود،
سرنوشت، که با
مفهوم تقدیر و
صدفه و اتفاق
آغشته است نمی
تواند به
عنوان نمود
ثابتی جلوهگر
گردد. این
قطعه، از نظر
فرم شعر چهار پاره
است، لیکن دور
از آهنگ، در
حد فاصل
موسیقی و هنر
پلاستیک، به سوی
پیکرتراشی و
معماری می
گراید. زندگی
هنرمند و شعر
با طلسم
سرنوشت چنان
مبهم وآمیخته
اند که ازهم
جداشدنی
نیستند. هم چنان
که در
پیکر برپاشده
ای اجزاء همه
ثابت و پابرجا
با هم
جلوهگرند ،
زندگی شاعر و
تارهای
لرزندهی شعر
او همه
یکجا در این
شعر جلوهگر
میشود.
سوگند من به ترک
تو بشکست
بارها اما طلسم
طالع من نا
شکسته ماند
ای شعر، ای
طلسم کهن، ای
طلسم شوم!
پای من ای
دریغ، به دام تو
بسته ماند. (
شعر انگور، ص
۴۲ ) در قطعهی
« دیدار »، از همان
مجموعه، بر
خلاف قطعهی پیش،
شعر شاعر به
سوی موسیقی میگراید
و اگر قافیه در مصرعهای
شعر به چشم میخورد
شاید
بیشتر نتیجهی
همین آهنگ
بستن موسیقیاست،
نه رعایت
مقررات و قواعد
فنون
قافیه و عروض.
قافیهها چنان
طبیعی و منسجم
است که گویی
اندیشهی شاعر
در تکوین
بالذات
با
همین قافیهها
صورت
پذیرفته است.
شاعر به نور
آبی ماه و عطر
گل پیکر و
روان می بخشد
، چنان که عطر
گل فضا را تنگ
می کند:
شبی در کوچه
ای دور از آن
شب ها که نور
آبی ماه
زمین و آسمان
را رنگ میکرد
از آن مهتاب
شبهای بهاری
که عطر گل فضا را
تنگ میکرد. ( شعر
انگور، ص ۴۶ ) « از
گهواره تا
گور»، قطعهی
دیگری از همین
مجموعه است که
سراسر عمر
شاعر در
تکاپوی جست و
جوی تصویر
خیالی سپری میشود.
حدیث عشق و دلدادگی و جست و
جوی بی
پایان شاعر
داستان سرایی
نیست و
سیر و گذشت
حوادث زندگی
او بازگو نمیشود
، بلکه گویی
این داستان و
حوادث
با شاعر
زاییده شده و
با او همراه و همعنان در سیر و
گذراست.
چون غیر « او»
نبود ترا نامی
عمری تلاش در پی او
کردم
بی آنکه هرگزت
بتوانم یافت
با خواب
و با خیال تو خو کردم (
شعر انگور، ص
۹۳ ) مجموعهی
« آوا »، شاید
اولین مجموعهایاست
که از سیاوش
کسرایی منتشر
میشود. دراین
مجموعه، بیش
از مجموعهی
پیش تنوع و
تجدد از نظر
فرم شعر به
چشم میخورد.
منابع الهام
اشعار این
مجموعه نیز
متنوعتر به نظر
میرسد. گرایش
اشعار در این
مجموعه به سوی
هنر پلاستیک
کمتر از موسیقی
است. اما این
گرایش در
جاهایی که
ضرورت دارد از
رقت اندیشهی
شاعر نمیکاهد،
حتی گاهی به
این رقت کمک
میکند. در
قطعهی « گریز
رنگ »، موسیقی
الفاظ رعایت
شده است و
قافیهها گاهی با
مصوتهای
کوتاه و گاهی
مصوتهای
کشیده تنظیم
شده است و این یکی از
امتیازات شعر
نو به صورت
چهار پاره است
که به مقتضای
منظور و
مفهوم، آهنگ
قوافی را میتوان
عوض کرد. قطعهی
« گریز رنگ »
قطعهی توصیفیاست
که نقش اندیشهی
محرم شاعر در
جوار آهنگ و
موسیقی الفاظ ناچیز
است:
رنگ کبودی؟
بنفش معبد رازی ؟ یا چو
گناهی
شراب رنگ و
فریبا ؟
سبزی نخلی به ژرفتای
بیابان ؟
یا صدفی باز کرده
عنچهی دریا ؟ ( آوا، ص
۱۴ ) در قطعهی
« کولی من»،
موسیقی و آهنگ
جانشین قافیه
شده است و رقت
معنی
با رقت و دقت
الفاظ به هم
آمیخته است:
چشم او قصه ها
یاد دارد
از غروبی که میرد به دریا
راز تن شویی مه
به
مرداب
قصهی چشمههای
طلایی ( آوا، ص
۱۸ ) در قطعهی
« موج »، موج
رهگذر آواره که در
جستجوی همدم
قدیم آوارهی
سطح بیکران
دریاست، نه به
ساحل
نیستی و مرگ
میرسد و نه در
جستجوی خویش
یار کهن را مییابد.
هم چنان که
هستی او گرداگرد
نیستی حباب دور می
زند، گردش
بی پایان او
نیز در تکاپوی
نابود شدهی
موج گذرندهی
پیشین است.
همزاد ناپیدای
او موجی نیست
که دیگر بر
صحنهی دریا برقصد
. هر موجی با او
آشنا نیست .
آشنای او موجی
بود که در
آغوش هم دیده
به هستی گشوده
و هستی را به
چهرهی موج دیده
بودند:
از آن پس در پی
همزاد ناپیدا براین دریای
بی خورشید
که روزی شبچراعش
بود و
میتابید
به هر ره می روم
نالان، به هر
سو می روم تنها ( آوا، ص
۳۲ ) در
قطعهی« بند باز»،
که شاید از
کتابی بدین
نام، یا فیلمی
به همین اسم الهام
گرفته باشد، اوج و حضیض
اندیشهها و
پندارها و
عواطف و
احساسات با زیر
و بم آهنگ
موسیقی پیوند
گرفته و
دوشادوش است. طغیان و
سرکشی احساس
بندباز، طلب و
جستجوی خاطر
آشفتهی او با
گسترشی سنگین
در بندِ :
فواره زد غریو
تماشاگران او
صد پاره شد سکوت
بلورین
جایگاه
خم گشت تا ستایش
فتح و
غرور را
در چشمهای دختر
زیبا کند
نگاه پرورده
شده است. در
حالی که پایان
زود رس و زود گذر
او در بند
کوتاه :
لغزید روی بند
افتاد از طناب
افسوس بر پلنگ
اندوه بر عقاب ( آوا ، ص
۷۶) سرانجام
می گیرد. «
دوبینی» ها و «
رباعی» ها و «
ترانه » ها در این
کتاب همچون
تذهیبهای
کلاسیک است که
بر اطراف متن
وحشی نقاشی مدرن به
کار رفته باشد که در
عین نمایاندن برجستگی
متن، خود نقش و
نگاری ارجمند
است . « دیدار »
و « بزم » و « چشم
به راه» و « پروا»
و « خواب » از
همین مذهب
کاریهاست. مجموعهی
« هراس »، از
گویندهای
تکرو و نا
آشناست. اسلوب
شعرها مطنطن و
الفاظ همچون
نگینهای مرصّع
صیقلی دستبندی
ظریف و شکننده
میدرخشد.
شاعر سبکسر و
گرانجان، با
خاطری ملتهب به
مهر و عنایت به
منظور روی میکند،
اما با
گریزی شتاب
زده و خلجانی
جانگداز از او میگریزد
و در این
گرایش و گریز،
گویی طوقی از
اندیشهها و
عواطف را که
به قصد هدیه
در دست داشت میگسلد
و دانههای در
خشندهی آن که
سپیده دمان به
خون شاعر
آلوده و سرخ
شده بود در
مسیر راه
پراکنده میشود.
هدیه به مقصد
نرسیده و به
مثابهی اشک
خونین شاعر
نثار راه
رهگذران است.
این سرانجام، گرچه
مطلوب شاعر
نیز باشد، در
دیدهی او
همچون سایر
حادثات گذران،
عادی بلکه بی قدر و
بی ارزش جلوه میکند.
« در پایان
شب » صبح
نوید بخش با
جلوههای دلاویز
برمیآید، ولی
شاعر را امیدی
برآن نیست: وه که چهها دیده ام
در این
شب تاریک
فتنـه در او
نقش بسته سکه
جاوید
بس که فرومانده
در
سیاهی شبها دیده ندارد توان
تابش خورشید (
مجموعهی هراس،
ص ۳۹ ) در قطعهی
« الهام »،
قافیههای
بلند و قافیه
های کوتاه،
موسیقی شعر را
تکمیل میکند
و در عین حال
تکنیک شاعر
چنان است که
قطعه را در
تمامی خود به
اثری از پیکر
تراشی و مجسمه
سازی مانند میکند.
آن دقیقهی
نهانی ( به قول
حافظ ) که حُسن
از آن بر میخیزد
و اندیشهی باریک
و ژرف را به
شاعر الهام میکند
، همچون موجی دامنکش
در برگه
آرام
نمیگیرد و به
خانهی ویرانهی
لفظ در
نمی نشیند : ای شاعر گمگشته به
بیراه چه
پویی
با قافیه تا چند
نشینی به کمینم
همسایهی
مهتابم
و هم بستر
خورشید
در خانهی
ویرانهی لفظت
ننشینم ( هراس ص ۴۴ ) در قطعهی«
بازیچه »،
اندیشهی شاعر
در تکوین خود دستخوش
دغدغه و تشویش
است و همچنان
که لرزهی
این تشویش
گاهی از صورت
دلهرهی وجدان
خفته به سطح
روشن وجدان
بیدار روی میکند
، آهنگ شعر هم
از فشردگی خود
به
صورت گسترده
تری ره می
پیماید: بازیچهی
نیرنگ و فریبم ....
دل باخته بیهوده
به هرکس ره
جسته در
آغوش
تباهی نوشیده
شراب
هوس و بس
آلودهی ننگم من
و مردم بتر از
من ننگ من
از این مردم آلوده
جدا
نیست
گفتم به خدا
روی کنم
بانگ برآمد: «
دیری است خدا
خفته و راهی به خدا نیست » ( هراس ص
۴۷) در «
گفتگو »، آیینهی
نارسیسم بشری
به صورتی بس
لطیف صیقل شده
و جلا گرفته
است . همچنان
که تصویرما زندانی
آینه است ، ما
نیز اسیر و
دلخوش اندیشههای
نهانی خویشیم
و از این
زندان درون گریزی
نیست. به گفتهی
مولوی:« از که
بگریزم، از
خود! ای محال »،
همه جا بانگ
دل جوینده
شنیده میشود
و همیشه در
جواب خویش
چهرهی خندان
بوسه افشان
اوست که « من » میگوید
. سرانجام وقتی دل
آشفته
سرد میشود و به خود باز می
آید : گفتم آن
آتش که در من سرد شد ...... گفت
برقی از شرار
خرمنم .
چون به خود بازآمدم
زین گفتگو
دیدم
او بانگیست از من، وین منم ! ( هراس، ص ۱۰۸) «
برجبین شب»، شاید بهترین تعریف
یا ارزیابی «
شعر» است :
شعر من، نقش
ژالهی سحری
است
آسمانی
نژاد
خاک آلود رهنوردی
غریب و
بیهمراه
راه پیمای شهر «
بود و نبود »
شعر من تا به
نغمه لب واکرد پرده
از راز
خویش میگیرد
شعر من در سکوت می شکفد
شعر من در سرود می
میرد ( هراس، ص
۱۱۴) « برسنگ
گور »، میتواند
نمونهی کامل
از گرایش هنر
شعر به هنر
پلاستیک باشد.
اجزاء و
مفردات شعر،
هر یک نمایندهی
اجزاء و
مفردات آن
نقشی است که
شاعر همچون پیکرتراش برپا میسازد
و همه یکجا
جلوه میکند :
یک روز دل آزرده
برین
گور نشینید
هر یک زشما زمزمهای
تازه کشد پیش
وآنگه همه با یاد من این
نغمه برآرید: «
من از
همه بیزارم و
بیزارتر
از خویش
»
اشکی دو سه بیهوده
ـ برین خاک
فشانید
وز جمع شما کس
نپسندد ره
پرهیز
نا گاه یکی زمزمه
خیزد ز بن
گور «
من از
همه بیزارم
و از یاد شما نیز ! » مجموعههای
« آوا» و « هراس » و «
شعر انگور» را
میتوان بیلان
سالانهی شعر
امروز حساب
کرد . البته
گویندگان
دیگری هستند
که کم و بیش در
چنین راهی گام
سپردند. اما در
اشعار آنان چنین یک
دستی کمتر
دیده میشود.
شاید تصور رود
این سه مجموعه
قبل از انتشار
با انتقاد
شخصی
سرایندگان
دستچین شده
است . اما تا
جایی که
نویسندهی این
سطور، اقلا نسبت به
یکی از آنها
مطلع است چنین
تمیز و
انتخابی صورت نگرفته
است و
این امر دلالت
میکند که
گویندگان مورد بحث
در شیوهی خود
بیش از
ممارست، صاحبنظر
و میتوان گفت
صاحب مکتباند
. سمبولیسم
پنهان در
کسرایی بیش از
دو گویندهی
دیگر به چشم
میخورد ، اما
در مقابل،
قدرت او در
ترکیب به
دو نفر دیگر
نمی رسد. باید توجه
داد که کسرایی
تازه کارتر
است و سبک نادرپور
از امپرسیونیسم
« چشمها و دستها
» تا سمبولیسم «
دختر جام » و «
شعرانگور» دستخوش
همان تحولی
شده است که روح و
اندیشهی او
متحمل شده است
.
هنرمندی،
قبل از
انتشار«هراس»
بیشتر قطعاتش
در مجلات
تهران منتشر
شده و ازهمان
وقت شناخته
بود . انتشار
«هراس» که این
قطعات را با
قطعات منتشر
نشده یک جا در معرض
قرائت و
مقایسه قرار
میدهد
او را
بهتر معرفی
میکند. در اینجا
اشاره
به دو نکته
ضروری است .
یکی مقدمهی
به قدر کافی
طویل شعر
انگور است که
با عنوان شعر
نو یا شعر
امروز در
صفحات اول
کتاب آورده
شده است. چندی
است که شاعران
جوان در مقدمهی
« دیوان » یا «
مجموعهی
اشعار » خود
چنین براعت
استهلالی را جایز
شمرده اند. در
حالی که چنین
مقدمههایی در
مجموعهی شاعر
ضرورتی ندارد
و اگر از باب
سنجش مفارقت و
جهات اشتراک
شعر نو و شعر
کهنه چنین بحثهایی
ضرورت پیدا
کند جای آن
مقدمهی دیوانها
نیست. در این
گفتار در
مقدمهی کتاب «
شعرانگور»
اشاره ای به «
دید تازه » و « احساس
تازه » شاعران
نو پرداز شده
است و برای
مثال به تشبیه
گیسو به دود
یا بخاری لطیف
و یا زورق ماه
و سکه نقره و...
استشهاد شده است.
شک نیست که دید
تازهی هر
شاعری از
احساس هنری او
سرچشمه میگیرد
، اما احساس
هنری هنرمند
به بیان او
مربوط نیست .
البته بیان هر
احساس بر همان
احساس پایه و
اساس میگیرد،
اما ، تشبیه
گیسو به دود
یا به بخاری لطیف، نه از آن
جهت است که
شاعر گیسو را
مانند بخار یا
دود « احساس »
کرده باشد.
احساس هنری
هنرمند تابع
جهان بینی کلی
علمی و فنی
عصر اوست و آن
چیزی را که «
دید و احساس »
تازه مینامیم
همان شبکه
بندی خیالی یا
طرح ریزی Schèmatisation جهان
هستی است که
بر موازین
علمی قرن پایه
گذاری شده است
و الا، احساس
مجرد همان بود
و هست که در زمان
کیومرث و
هوشنگ داشتیم.
تقابل تا
تعارضی که بین
فرد و اجتماع
است به همان
صورت پیشین
باقی مانده
است،
لیکن پیشرفت
علوم و فنون
که جهان بینی
عالم وجود را
دگرگون ساخته
است توجیه و تفسیر
این تعارض را
به صورتی دیگرعرضه
میکند که
هنرمند کنونی
نه با احساس
مجرد یا هنری
گذشتگان و نه
خصوصا با بیان
منجمد آنان
نمی تواند
توضیح دهد و
تشریح کند .
اطالهی بیان
در این جا بی مورد
است و در جای
دیگری اشاره
شده است. (۳) امر
دیگری که
اشاره به آن
ضروری است
موضوع ابهام و
پیچیدگی برخی
اشعار نو است
که گاهی این
ابهام و
پیچیدگی ناشی
از ضعف تالیف
گوینده به نظر
میرسد. در
صورتی که
غالبا این
ابهام و غموض
هدف خاصی در
شعر است و تحت
عنوان ( هدف
ابهام در شعر)
در مقالهی
دیگری دربارهاش
گفته شده است
(۴). این
ابهام،
زاییدهی
عوامل مختلف است
که از آنها به
خصوص به ابهام
علمی فیزیک، یعنی
اصل عدم تعیین
Principe de l`indétermination
و
آشفتگی دوران
و قرنی که در
آن زیست میکنیم
میتوان اشاره
کرد. آشفتگی
سیاسی و اجتماعی
که بین افوام
و ملل مختلف و
در چهار دیواری
سنتهای ملل و
آداب وعادات
نژادی منجر به
نوعی درهمریختگی
و عدم اطمینانIncertitude گردیده
که خواه
ناخواه
اندیشهی
هنرمند را تحت
استیلا و نفوذ
اجتناب
ناپذیر خود قرار داده
است . طلیعهی
سال ۱۳۳۷ نوید
بخش بود، تا سال
دیگر چه گونه
بگذرد و چه تازهای
دیگر پیش
آورد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (۱ )
تاثیر علوم در
ادبیات و هنر (
ص ۶ ) سخنرانی
راقم سطور در
کنفرانس
آزادی فرهنگ
در تهران ،
مجلهی
دانشکدهی
ادبیات ،
شمارههای
۱و۲ سال پنجم . (۲)
همان سخرانی ،
صفحات ۱۰ و ۱۱
و ۱۲ (۳)
همان سخنرانی
، ص ۲۷ (۴)
همان سخنرانی
، ص ۲۳ بند ( فرد و
اجتماع ) برگرفته
از مجلهی
راهنمای کتاب
، بهار ۱۳۳۷ ،
شماره ی اول،
سال اول ،
تهران |