نوشتار

اینگه برگ باخمان *

                                         درباره­ی هیاهو و خشم  فاکنر

 

   امتناع از به نام نامیدن  شخصیت­ها،  شوخی  با نام، بازی  با نام،  بی معنی و بی مسما کردن نام، همه­ی این امکانات را درادبیات می­شناسیم. ولی شیوه­ی رادیکال­تری نیز وجود دارد. ویلیام فاکنر، در برجسته­ترین اثرش، «هیاهو و خشم»، انگار که شناساندن شخصیت­ها از طریق نام، خامی  و  بی فرهنگی نویسنده باشد، خواننده را گیج می­کند و به شک و تردید وامی دارد. من معتقدم که محال است کسی بتواند بافتِ این اثر را کلاّ و دقیقاّ دریابد. نه به این دلیل که درگیری  فاکنر با زمان، خواندن این اثر را دشوار می­سازد. دراین کتاب، نویسنده بین سه زمان مدام در حال جست و خیز است: هنوز چند جمله  درباره­ی سا ل ۱۹۲۸ نخوانده ایم  که جمله های بعدی مربوط به وقایع سال ۱۹۱۰هستند. دشواری اثر فقظ  در درگیری فاکنر با زمان نیست، زیرا مدت­هاست با آثاری از این دست که تقویم زمانی را مراعات نمی کنند آشنا شده ایم. دشواری کار  در نام­هاست که خواننده را  درمانده می­کند. حتی خواننده­ای که ساختار متن را در می یابد، همواره این احساس را دارد که مثل سگِ شکاری، هرآن به هوای بوی تازه­ای از مسیر اصلی منحرف شود. در متن دو بار اسم « گدی» آمده است ، یک بار با y نوشته شده است و بار دیگر با ie. دو تا یاسون داریم ( پدر و پسر) و دوبار اسم  کنتین آمده است  که یک بار مرد است و بار دیگر زن. اما دانستن این نکات به ما کمکی نمی کند. چون قرار نیست شخصیت­ها را از اسم­های آنها  بشناسیم. محتملا نام­ها، مثل دام­هایی هستند  گسترده برسرراۀ ما . این اشخاص را  باید  از نشانه­ی دیگری بشناسیم. ازهاله­ای که گرداگرد هر شخصیت را فراگرفته است، از فضای بسیار لطیف  و از شبکه­ای از مراوده­ها که هرشخصیت را احاطه کرده است. باید به دقت مواظب باشیم، چون این فضا و یا هاله به اختصار و فشرده  بیان شده است و با ورود  دوباره­ی هر شخصیت به متن ـ خواه کنتین مرد باشد و خواه زن و در هر دوره­ای ـ چه در کودکی و چه  در دوران  دانشجویی و چه به عنوان  دحتری جوان، در این هاله  قرار می­گیرد. مهم­تر از  توجه به خود نام­ها،  توجۀ  دقیق به شبکه­ی مناسباتی است که  این نام ها را در بر می گیرد. نام­هایی که همراه  با یک گل، یک پیچک، یک مرتع فروخته شده و یا یک آگهی ازدواج می آیند. ناگهان درمی یابیم که فقط  از این طریق می توانیم به آدم ها  نزدیک تر شویم ، وگرنه، تا ابد برای ما ناشناخته می مانند. زیرا علتی دارد که شخصیت ها خوش ندارند شناخته شوند و می خواهند مخفی و در پرده­ی ابهام بمانند. معمایی  وجود دارد  که نام  به  ننگ آلوده شده است. در گذشته واقعه­ای  رخ داده است : زنای با محارم و گناه­کاران نمی خواهند  به نام نامیده شوند. کودکِ محصول این رابطه­ی نا مشروع  نباید  به نام نامیده شود. واقعه چندین بار در میان حرف­های دیگر و با سرهم­بندی برملا و فورا لاپوشانی می شود. نام­هایی  بر زبان­ها جاری می شوند،  ولی  فورا پرده پوشی  می شوند.

   نخستین بار واقعه چنین تعریف می شود: «.... گفتم شیرگیاه،  گفتم پدر،  من با محارم زنا کرده ام ، گفتم گل سرخ ها». و بعد، این جمله  با نامی  می آید  که برای ما  کاملا  نا آشناست . ولی این نام  آنقدر تکرار می شود تا اهمیت اش را دریابیم: «.. گفتم پدر، من با محارم زنا کرده ام، این، من بودم، نه دالتون ایمز.» بعد چند جمله می آید که      مر بوط  به زمان دیگری­است و سپس باز  این نام تکرار می شود. سه بار پشت سرهم :« دالتون ایمز، دالتون ایمز، دالتون ایمز» . گل سرخ­ها،  مثل  کلمات قصار  در متن  چشم­گیرند و هم­چون هاله ای  این  نام را (دالتون ایمز) احاطه می کنند. در رابطه  با بنجامین  نیمه دیوانه، همیشه اسم گلی می­آید و در رابطه  با واقعه­ای که مدام لاپوشانی         می شود،  بوی پیچک در فضا  پخش می شود.

   کونتین ( مرد) می گوید:

   « .... سرم را روی پستان­های سفت نمناکش نهاد و حالا صدای ضربان منظم و آهستۀ قلبش را می شنیدم  و بعد ضربه­ها  شتابی  نداشتند  و آب  در تاریکی  زیر مرتع  زمزمه می­کرد  و امواج  بوی پیچک در فضا با لا  می رفت ..»       

    کمی بعد:« ... پیچک لعنتی دیگر بند نمی آمد» ..

   کمی بعد:« ...بوی پیچک می چکید و می چکید...»

   اشیایی که موقعیت و یا شخصیتی را احاطه کرده­اند, همیشه ثابت اند و این شخصیت را بهتر از نامش معرفی        می کنند. اشیاء و یا حتی خاطره­ی اشیاء  گواۀ حضور اشخاص اند .

   اصولا  شیوه­ی  فاکنر چنین است : امتناع از به نام نامیدن اشخاص، تا بدون بی­راهه رفتن و بی هیچ توضیحی با واقعیت رو به رو شویم. فاکنر در کار آدم های رمانش فضولی و دخالت نمی­کند. او حتی آنها را به ما معر فی نمی­کند تا برای تمیز آنها از یکدیگر به فکر چاره جویی بیفتد. بلکه  این  خود آدم ها هستند که یکدیگر را می شناسند، یکدیگر را به نام می نامند و سرگذشت شان را  برای ما  تعریف می کنند. و ما  فقط  ناظر صحنه ها هستیم .

   درست مثل زندگی واقعی. ودرست مثل زندگی واقعی باید هشیار باشیم که تا کجا می توان به پیش رفت و درمیان آدم هایی که آنها را نمی شناسیم و کسی آنها را برای ما قبلا پیش سازی نکرده است و برآنها انگی نچسبانیده است، چه روابطی می توانیم برقرارکنیم . به نیتِ تفـاهم هرچـه بیشتر .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  Ingeborg Bachmann*شاعر،نویستده ومنتقد اتریشی ۱۹۷۳ـ۱۹۲۶)  ، ترجمه ی محمد ربوبی