نوشتار

ویلم فردریک هرمانس*                                                     

 

                                               رمان های تجربی

 

   ده سال پیش، استاد بزرگ مصاحبه­های ادبی،Gravwesande  با من مصاحبه کرد. درآن موقع B.Schierbeek با انتشار رمان تجربی « کتابی که منم» نامش بر سر زبان­ها افتاده بود. او نظر مرا در مورد آینده­ی رمان هلندی پرسید. به او گفتم مهمترین تجربه­ای که نویسنده­ی هلندی می­تواند به کار برد این است که یک رمان« کلاسیک»  بنویسد.

   چند رمانی که در ادبیات هلند کلاسیک محسوب می شوند «کلاسیک» نیستند.

   کهن­ترین رمان ما «Sara Burgerhard » رمان کلاسیک نیست بلکه رمان تجربی است. در آن موقع تالیف رمان نامه­ای برای نویسنده  تجربه ای بود.

 Samuel Johnson درباره­ی کتاب Pamela اثر ریشارسون گفته است که این رمان  سرمشق تمام رمان­های     نامه­ای بوده است:  If you were to read it for the story, you would hang your self . رمان نامه ای  یکی از پر زرق و برق­ترین و پر تکلف­ترین اشکال رمان است  که می­شود نوشت .

   نویسندۀ کلاسیک بعدی ما Hildebrand ، طرح­ها و یاد داشت­هایی  برجای نهاده است ، نه رمان .

رمان Max Havelaar  ، اثرِ مولتاتولی، رمانی است بکر و بی­مانند و..... ولی رمان کلاسیک نیست. رمان نامه ای به اصطلاح  چند نویسنده دارد: نگارندگان نامه ها. از اینرو رمان او، رمان نامه ای است ، با این که فراورده­ی دست کم چهار نویسنده­ی تخیلی است: Multatuli , Sjaaiman, Stern, Dooystoppel

  رمان­های دوره­ی  Tachtiger( جنبش ادبی 1900 ـ  1880) مانند رمان Couperus و رمان  Van Eeden، رمان­های کلاسیک نیستند . این رمان­ها  ناتورالیستی­اند و ناتورالیسم در آن موقع  سمت وسوی تجربی داشت. زولا، که سرمشق آنها بود، خودش این نوع رمان­ها را Le roman expérimental  نامیده است . منظورش از به کاربردن این اصطلاح نه تنها تجربه در شکل رمان بود، بلکه منظورش رمانی بود که بر اساس فاکت های شناخته شده­ی علوم طبیعی آن روز، حاوی تجربیات تخیلانه­ی جامعه شناختی و روان شناختی است .

   اما  از رمان « کلاسیک» چه چیز باید فهمید؟

   اصطلاح «رمان کلاسیک» که من به کارمی برم شاید گمراه کننده شود. چون بدیهی است که « کلاسیک» به چیزی اطلاق می­شود که درعصر گذشته وجود داشته است؛ درحالی که رمان کلاسیک آن جورکه منظورمن است محتملا هنوزوجود ندارد. من واژه­ی کلاسیک را به کاربردم چون اکنون اصطلاح بهتری سراغ ندارم. و نیز چون درام کلاسیک  مرا به این فکر انداخته است.

   به خاطردارم که معلم زبان هلندی در دبیرستان کوشید سه وحدتِ درام کلاسیک را برای ما توضیح دهد: وحدتِ مکان، وحدتِ زمان و وحدتِ واقعه. آنچه را که او از وحدتِ مکان فهمیده بود درک کردم. به آنچه که او از وحدتِ زمان فهمیده بود پی بردم. اما وحدتِ واقعه برایم معمایی باقی ماند. بعدها مظنون شدم که شاید خود معلم ما هم نمی دانسته و اگر می­دانسته نتوانسته است مثال واضحی دراین مورد در ادبیات بیاورد.

در ادبیات ما داستان­هایی که واقعه­  وحدت و یک­پارچگی دارند ـ اگر از کار برد غیرمستقیم نمونه های ادبیات خارجی بگذریم، به ندرت دیده می­شود. این موارد، حتی موقعی که این وحدت هنوز کهنه تلقی نمی شد، کمیاب است.

   آیا این سه  وحدت به کلی کهنه شده اند؟

   وحدتِ زمان و وحدتِ مکان بی تردید کهنه شده­اند. برعکس، وحدتِ واقعه تقریبا دست نخورده باقی مانده است. محتملا اصطلاح «وحدتِ واقعه» تنگ میدان در نظرگرفته شده است. در هرحال، وحدتِ موضوع داستان، وحدتِ  طرح داستان­، خلاصه  نوعی وحدت  غیرقابل  چشم پوشی است.

   من رُمانی که این نوع وحدت را نشان دهد رمان کلاسیک می نامم. من از رمان کلاسیک این را می فهمم که موضوعی به شکل سرگذشت کامل در رمان پرورانده شده است، ایده­ای ازطریق توصیف وقایع بیان می شود و شخصیت های دست اندرکار الزاماّ  در مسیر وقایع  شخصیت می یابند، نه این که تصاویر روان شناختی باشند. رمان کلاسیک رمانی است که درآن کلیه­ی وقایعی که رخ می­دهند وهر آنچه توصیف می­شود هدفمند است و هرآنچه در رمان می­آید کارکردی وپیامدی دارد و فقط موقعی می­تواند پیامدی نداشته باشد که هدف نویسنده نشان دادن آن است. یعنی نویسنده  می­خواهد نشان دهد  آنچه در دنیایش رخداده است پیامدی ندارد. اما فقــط آنگــاه .

   رمانی که ناظر براین است هرآنچه رخ می­دهد هدف معینی دارد، محتملا با توصیف عینی واقعیت چندان سرو کار ندارد. اموری که در زندگی روزمره رخ می­دهند اغلب هدفمند نیستند و اگر هدفی داشته باشند، نه مورد از ده مورد، به هدف نایل نمی شوند. کسی که به دفت بنگرد متوجه می­شود وقایع  وحدت و یکپارچگی ندارند، بلکه در وقایع، تنوع، بیهودگی، آشفتگی،ازهم گسیختگی و هرج ومرج و ملال می یابد.

   بنابراین، رمان شکل مطلوب توصیف واقعیت نیست . ناتورالیست های هلندی دچار این توهم شدند که گویا  واقعیت  با این روش قابل توصیف است. و افزون براین، تصورکردند که این جور توصیف واقعیت می­تواند رضای خاطر زیباشناختی را برآورده کند . من معتقدم رمان فونکسیون دیگری دارد. واقعیتی که توصیف می­شود اهمیت چندانی ندارد، بلکه کسی که آن را توصیف می کند اهمیت دارد. انسان این خصوصیت را دارد که ناچار است واقعیت هرج و مرجی که پیرامونش را فراگرفته است توصیف کند. او این واقعیت را چنان توصیف می کند که گویی نظم وترتیب دارد. شاید او بر این امر واقف است و نیز می­داند که این امر  سرو سامان دادن کاملا خصوصی خود اواست که نمی تواند از آن صرفنظر کند.

   حقانیت وجود رمان مدیون این فنومن است. تفاوتِ رمان با توصیف علمی واقعیت ـ که مشابه باهم بازتاب نظم قانونمندی است ـ این است که رمان برخلاف علوم ـ نیازی به ارائه­ی  دلیل و اثبات نظم و ترتیب اش ندارد.

نوشتن رمان، یعنی کار علمی بدون ارائه­ی دلیل ومدرک. ما به دلایلی که دانشمندان  درعرصه­های جامعه شناسی، روان شناسی و غیره.. یافته اند  دیگر نیازی نداریم. رُمان نباید در پی حقیقت باشد بلکه  باید در جستجوی احتمال باشد و این احتمال را رُمان باید در درون خودش بیابد.

   من رمانی را که محتوایش باورکردنی نباشد به هیچ می­گیرم؛ با این که ممکن است نویسنده­ی رمان بتواند برمبنای آثار علمی  ثابت کند آنچه در رمانش در میان گذاشته واقعی است.

   رمان موقعی باورکردنی می­شود که وقایع و شخصیت ها در ارتباط  باهم توصیف شوند. این ارتباط  و پیوستگی ، حتی دربدوی ترین رمان، در تجربی­ترین رمان نیز غیر قابل چشم پوشی است. توصیف کامل شخصیت های رمان  باید  بدون هوچی­گری فدای آن شود. چون برای کسی که یقین دارد غیرممکن است اشخاصی را که بیش ازهر کس دیگری می شناسد به طور کامل شناخت، برای کسی که یقین دارد ممکن نیست حتی یک شخصیت زنده را درست و به طور کامل شناخت، این گذشت چندان دشوار نخواهد بود.

   بنابراین، شخصیت های رمان  بیشتر شخصیت پردازی یا شخصیت دادن نویسنده به آنهاست، تا شخصیت خود فیگورها. البته شخصیت دادن، یا شخصیت پردازی کلاسیک به فیگورها( برجسته کردن یکی ازخصوصیات) دیگر برای ما اهمیت ندارد.

   من فیگورهایی که در رمان ظاهرمی شوند، شخصیت دادن نویسنده به آنها می نامم ، نه شخصیتِ خودآنها. شخصیت ها اهمیت شان را در جریان واقعه می یابند. آنچه از شخصیت ها جالب است نقشی است که هریک در واقعه ایفا می­کنند.

   من اعتراف می­کنم که این پرنسیپ در رمان­های پیش پا افتاده نیز به کارگرفته می­شود: رمان­هایی که برآنها انگِ سیاه و سفید جلوه دادن زده می شود.

   آیا باید واقعا به سیاه و سفید جلوه دادن، اگر خوش سلیقه باشد، این همه ایراد گرفت؟ مخالفت ومبارزه علیه­ی سیاه و سفید جلوه دادن، آن جور که برخی منتقدین پیگیرانه بدان پرداخته اند، بر مبنای آن دیدگاۀ زیبا شناختی است که دورانش سپری شده است. یعنی زیباشناختی روان شناسی ـ رئالیستی ـ ناتورالیستی .این دیدگاه، تقلید بدون تامل و طوطی وار  دیدگاۀ  پیشروان بزرگی است  که به روابط  و مناسباتی واکنش نشان داده اند که امروز دیگر وجود ندارند.

   بدون سیاه و سفید جلوه دادن؟ چرا نه؟ اگر دزد ناشناس و نقابداری درپس کوچه­ی تاریکی به من حمله کند و  ضربه ای به من بزند و بعد در تمام عمر با او روبه رو نشوم، آیا موظفم او را پیش خودم غیراز سیاه آدم دیگری مجسم کنم؟

   رمانی که فقط  طیف های خاکستری مبهمی رانشان دهد اشتیاق خواننده را بر­نمی­انگیزد. تاثیر سپیدی برزمینه­ی سیاه تند و سیر قوی­تر خواهد بود.

   گاهی  رمان­های مرا ملودراماتیک نامیده اند. چه سعادتی! همه­ی رمان­های من ملودرام­اند. ملودرام در اصل و به خودی خود  کلمه­ی ناسزایی نیست. آنچه  در ملودرام­های عهد عتیق وعصر رمانتیک مسخره است، اخلاقیات و خواب و خیالات خوشی است که مبنای آنهاست. منفی­ترین بار معنای کلمه­ی ملودراماتیک، وقایع خونین و حوادث وحشتناک نیست .این جور وقایع و حوادث در زندگی روزمره مرتب رخ می دهند و هر روز در روزنامه­ها آنقدر منعکس       می­شوند که نمی­شود نویسنده­ی رمان را از نوشتن آنها باز­ داشت. ملو درام در منفی­ترین بار معنی  فقط کتابی است  که در آن به رسم دیرین نیکی و تقوا پاداش می­گیرد و بدی و شرارت مجازات می­شود. چرا ملو دراماتیک در منفی     ­ترین بارِ معنای آن ؟ چون برخلاف همه­ی احتمالات است. چون بر خلاف این احتمال است که می دانیم جهان        چنین ساخته نشده است که به رسم دیرین  نیکی و تقوی پاداش گیرد و بدی و شرارت مجازات شود.

   در ملودرام­های من، کودک یتیم فقیر و پاکدامن، کودک حرام زاده­ی دختر آدم میلیونر نیست. و شاهزاده­های لعنتی برای همیشه و تا ابد لعنتی با قی می­مانند. ( 1958)

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ * Willem Fredrik Hermans،ترجمه­ی ربوبی، از متن آلمانی. برگرفته از مجلۀ Schreibheft,Nr.59/2002