نوشتار |
کارل
کورته * دمکراسی به
ادبیات
نیازمند است . وضعیت
ادبیات
داستانی در
آلمان درآلمان،
ادبیات
داستانی
مشغلهی
اقلیتها
باقی مانده
است. رمان مارتین
والسر(هواپیما
بر فراز مسکن)
که به دریافت
جایزهی ادبی
کروه ۴۷(۱)
نایل شد،
درنخستین سال
انتشارش فقط
۵۰۹ جلد به
فروش رسید.
سالهاست
سلیقهی
اکثریت کتابخوانها
خواندن رمانهای
سرگرمکننده و
پیش پا افتاده
را بر سایر
رمانها ترجیح
میدهند.
موفقیت سه نویسندهی
آلمانی دراین
قرن مؤید آن
است: رمان« نباید
همیشه خاویار باشد»
نوشتهی زمل،۴۶
میلیون جلد،
رمان « پزشک
استالینگراد»
نوشتهی
کونسالیک، ۵۴
میلیون جلد و رمان
«استلا
ترموگن»،
نوشتهی دانلا
۴۹ میلیون جلد
به فروش رسیدهاند. با اینکه
تولید کتاب ـ
از جمله
ادبیات
داستانی ـ پیوسته
افزایش مییابد،
با این وجود،
آلمانیها
کمتر کتاب میخوانند.
و افرادی که
مدعیاند کتاب
میخوانند،
درسال ۱۹۹۳
روزانه یک
ساعت وقت خود
را صرف خواندن
کتاب کرده اند
و هشتاد در صد
آنان ادبیات
سرگرم کننده
را ترجیح دادهاند.(۲)
درآلمان شرقی
که «جمهوری
کتابخوانها»
نامیده میشد
و شعار صرفا
تبلیغاتی
نبود، هنوزهم
مردم بیش از اهالی
آلمان غربی
کتاب میخوانند.
اگرچه میگویند
که دیگر وقت
کافی برای
خواندن کتاب
ندارند. نقش
نویسندگان
آلمانی و مقام
ادبیات
داستانی را
نمیشود با
سنجههای کمّی
ارزیابی کرد. پیوسته
کتابهای
بیشتری منتشر
میشوند با خوانندگان
کمتر. علتش
چیست و چه معنایی
دارد؟ مجموعهی
آثار
نویسندگان بهاصطلاح
بزرگ آلمان که
بسیار زیبا
چاپ و صحافی
شده اند در
قفسههای کتاب
آپارتمانهای
آلمانی چیده
شدهاند اما
خوانده نشدهاند.
این بدان معنیاست
که مردم خود
را نه با آثار
بلکه با نام و
شهرت مؤلفین تزیین
میکنند. سالهاست
عدهای از
نویسندگان« گروه
واکنش سریع»
صفحات ادبی
مجلات و
روزنامههای
آلمان را تشکیل میدهند
. بیانیههای
سیاسی آنان
مردم پسندند:
مارتین والسر،
در دهکدهای کنار
دریاچهای در
استان بایر،
به مناسبات سیاسی
ـ اقتصادی
اروپا و
آمریکا میپردازد.
گونتر گراس در
هامبورگ،
مداخلات ارتش
آلمان در
سومالی را بررسی میکند.
انسنزبرگر
در جنگلهای
سوئد، آمار
بیکاری در آلمان
را که در
نورنبرگ
منتشر شده
تفسیر میکند.
واکنشها
بیشتر در اثر
شهرت مؤلفین
آثار ادبی است
تا صلاحیتشان
در این موارد.
مقالههای
آنان وزنهای
شده است.
زیرا، در جهان
پیچیده و غیر شفاف
کنونی ملاک
ارزیابی وقایع وجود
ندارد. ما در
مقابله با
ابتذالگرایی
رسانههای عمومی
به زیباگرایی
در چاپ کتاب
میپردازیم،
این امر به
طور آشکار
پاسخ مردم با
سواد است به
بیسوادی
ساختاری
جامعه. اما گرایش
به زیباپرستی
محتوای سیاسی
را از بین می برد.(۲). ما
نویسنده را به
معرض نمایش
عمومی میگذاریم
. واژگان به
پشت تصویر
رانده میشود.
چند جملهی
دهان پرکن و
حتیالامکان
کوتاه و مختصر
که چشمگیر
باشد کافی
است. مطالب
طولانی و
سنگین به هیجروی
جایز نیست .
زیرا تودههای
مردم آن را
نمیفهمند.
سریع و مختصر،
همچون خوراکی
پخته در درون قوطیهای
کنسرو. ما
بهآن عادت
کردهایم، در
حالی که در دیگر
کشورها نویسندگان
کاندیدای
ریاست جمهوری
میشوند. جلب توجه
کردن به هر قیمت: همواره،
هنگامی که
نویسندگان «بزرگ»
از حیطهی صلاحیتشان
فراتر میروند،
تاثیر شگرفی
برجای میگذارند.
کیست که مجلههای
کم تیراژ ادبی
و فرهنگی را
بخواند؟ مقالههای
سیاسی
و اظهارات
جسور در مجلهها
و روزنامه های
پرتیراژ(
همراه با درآمد
برای نویسنده
) تاثیر مطلوب
را بر جای میگذارد
. محل انتشار
بر همه چیز
تقدم دارد.
کیست که کتاب
پترهاندکه با
عنوان «عدالت
برای صربستان»
را بخواند،
درحالی که
خلاصهای از
آن و با همین
عنوان در
روزنامه به
چاپ رسیده
است. نقد آثار
ادبی، یا
شنیدن و
خواندن از دست
دوم : مدتهاست
که دیگر خودِ
ادبیات نیست
که دیدگاه ما
را در مورد
ادبیات تعیین
میکند، بلکه
نقد ادبی جای آن
را گرفته است.
تلویزیون، با
اشکال گزارشگونهاش
راه مستقل خود
را در پیشگرفته
است . شتابزدگی
و شهرتطلبی
ارزش بازار را
تعیین میکند،
نه کیفیتِ نقد
ادبی . پیش از
آنکه کتاب به
کتابفروشی
ارسال شود،
باید از نظر
جناب منتقد در
مورد آن اطلاع
یافت. علاوه براین،
برای
بازاریابی
نیز جلسههای
سخنرانی
برگزار میشود.
ما در بارهی کتابها
سخن میگوییم،
بی آنکه آنها
را خوانده
باشیم. سخنهای
ما در مورد
کتاب، بهجای
آن که از متن
کتابی که
خوانده ایم
باشد ، اغلب
همان چیزهایی
است که از
رسانههای
عمومی جسته
گریخته در
بارهاش چیزی شنیده
و یا در
جایی خوانده
ایم . منتقد، روی
صفحهی تلویزیون،
از آنچه در
باره اثر گفته
شده سخن میگوید
، نه در مورد متن
نوشته شده. او
نویسنده
نیست، بلکه
ستارهی فیلم
سرگرم کنندهاست.
او از نویسندهای
که ممکن است
چیزکی در چنته
داشته باشد،
ستارهی جدید
فیلم
تلویزیونی میسازد
و بالعکس. اینهاست
قواعد مناظرههای
تلویزیونی در
مورد
ادبیــات . مجادلههای
پی در پی و نمایش
آنهاست که
مردم را تحت
تاثیر قرار میدهند،
نه موضوع اثر
نوشته شده.
اظهارات
زننده و موهن
یک روشنفکر سرشناس،
پس از اشارهی
جسته گریخته
به موضوع مورد
مشاجره، به عنوان
نشانهای از
بروز گرایشات
نگران کنندهی
روح زمان تلقی
و برجسته میشود.
و هنگامی که دوست
هم مسلکی از
آن جانبداری
کند، این
نگرانی و
برآشفتگی شدت
میگیرد. اگر
چه این روش،
همان چشم وهمچشمی رایج
بین روشنفکران
است ، با این
وجود در مرحلهی
دگرگونی، به
سال ۱۹۸۹، مجادلهها
و مناقشههایی
که شدت یافت خصوصیات
سازش ناپذیری
به خود گرفت.
کتاب گونترگراس«
میدانی فراخ»(۳)
نمونهی خوبی
در این مورد
است: مجادله
در پی مجادله،
نه در مورد
محتوای کتاب و
نه اصولا در
مورد جنبههای
زیباشناختی
این اثر. چند
هفته، تصویر
آلمان در داخل
و خارج کشور
همین
بالاگرفتن و
شدت مجادلهها
بود. در این
میان، بار
دیگر سخن از
راه ویژهی
آلمانی در نقد
ادبی و نوعی
ارزیابی خاص
به میان آمد. و
آنجا که به
عصر سخیف
آلمان در
دوران سلطهی
نازیها
ارتباط داشت ،
صف آرایی و
برآشفتگی شدت
بیشتری گرفت. تقسیم
آلمان به دو
بخش شرقی و
غربی به
نویسندگان
این دو بخش نقش و
موضوعی
واگذار کرده
بود که پس از
وحدت هر دو را
از دست دادند. نویسندگان،
به مثابهی
نمایندگان
نقاد و وجدان
بیدار هویت
جمهوری، مقام
و موقعیت خود
را از دست
دادند. در
آلمان انقلابی
به وقوع
پیوست. نویسندگان
میتوانند
بگویند که در آن
شرکت نداشتند.
البته باید
تفاوتی نیز قائل
شد. برخی از
نویسندگان
جمهوری
دمکراتیک
آلمان ، دست
کم در مراحل
اولیهی این
تحول تا
دسامبر ۱۹۸۹،
ناگهان به
عنوان انقلابی
در صحنه ظاهر شدند.
ولی درگیری
آنان بیشتر
معطوف به
آزادی بود، تا
به وحدت دو
بخش آلمان.
اینان نیز دوش
به دوش همکارانشان
در آلمان غربی
آشکارا وحدت
دو کشور را رد میکردند.
سرانجام، خود خواسته،
به حاشیه
رانده شدند.
نویسندگان ،
همانند دیگر
مخالفین نظام
، تصمیم
نادرستی
گرفتند و گرایش
و خواست عمومی
را درک
نکردند. اگر
تا آن موقع در
جمهوری دمکرانیک
آلمان تضاد و
تقابل آشکار
با نظام و
تشویق و ترغیب
به مخالفت با
سیستم موجود
برای
خوانندگان در
کشور کتابخوان
ها، اهمیت
حیاتی داشت، و
در غرب آلمان
به آنها بیش از
ارزش ادبی بها
داده می شد،
در جریان تحول و پس
از آن ، موقعیت
و مقام نوشتار
دگرگون شد. «آنچه باقی میماند»
اثر کریستا
ولف، نمونه
برجستهای از
اوج مشاجرات ادبی
سال ۱۹۹۰ و
ارزشگذاری
ادبیات
جمهوری
دمکراتیک
آلمان و
نویسندگانش
از دیدگاه
آلمان غربی بود. در شعور و
آگاهی
خوانندگان،
نویسندگان
جمهوری دمکراتیک
آلمان همواره
تجسم مخالفین
نخبگان رژیم
حزب واحد سوسیالیستی
آلمان بودند
.از اینرو،
این نویسندگان
هم درغرب و هم
در شرق آلمان
از امتیاز
دوگانه برخوردار
بودند. دراین
رهگذر،
هنگامی که
منتقدین
آلمان غربی در
جریان مشاجرات
نویسندگان به
سال ۱۹۹۰ مقام
و منزلت آنان
را مورد سئوال
قراردادند،
خواه ناخواه
از جایگاه
برتری که
داشتند فرو افتادند.
ادبیات
جمهوری
دمکراتیک
آلمان سابق،
همچون جنبش
مدنی درآن
جمهوری، در
بازار سیاسی
از ارزش
والایی
برخوردار است.
اما به طور
عمده ارزش
تاریخی دارد.
ازآنجا که در
جریان
مشاجرات در
مورد سمت
گیری، قاعدتا
اکثریت تعیین
کننده است ،
نه اقلیت، پس
از تحول، نویسندگان
جمهوری دمکراتیک
آلمان ـ همچون
اهالی آلمان
شرقی ـ از
دیدگاه اهالی
آلمان غربی ،
منزلت و مقام
و یژهی
خود را ازدست
دادند.
اما نفوذ
نویسندگان
جمهوری فدرال
آلمان نیز در
نتیجهی وحدت
آلمان بازهم کاهش
یافت. اینان
نیز در ابتدا،
همانند اغلب
دیگر مفسرین
فرهنگی، به عنوان
متخصصین سمتگیری،
چیزی برای
گفتن نداشتند
. لحظاتِ
تحول،
قاعدتا حضور ذهن
و تیزهوشی
سریع
روشنفکرانه
میطلبد . اما
در جریان تحول
سیاسی،
نه تنها تحول
زبانی رخ نداد،
بلکه
سکوت و رخوت
فکری جایگزین
شد. رمانها،
گزارشات حساس
در مورد
وضعیت ملت
است. نویسندگان
به مثابهی
ناظرین روح
زمان ، لحظات
را تشخیص می
دهند و به
تصویر می
کشند. ادبیات
داستانی در کشور
آلمان
جایگاه مهمی
احراز کرده
است . ولی
نباید رمانهایی
که عصری را در
برمیگیرند جستجو
کرد. رمانی که
عصر تحول و
وحدت آلمان را
در برگیرد نمی
توانست پدید
آید، و اگرهم
پدید میآمد دست کم دو رمان
میبایست
باشد: یکی از
دیدگاه غرب و
دیگری از
دیدگاه شرق آلمان.
بنابراین،
رمانی که ناظر
برمجموعهی
جریانهای
اجتماعی ـ
سیاسی باشد، با توجه
به واقعیت چند
جانبه، نمی
توانست پدید
آید. و عدم
شفافیت نوین
نیز مانع بازتابِ
جامعه در کلیتِ
خود شد. در دههی
پنجاه و اوایل
دههی شصت،
این امر به
گونهی دیگری
بود. از
اینروی، در آن
مقطع، رمانهای
برزگ مقطعی
هاینریش بل،
گونتر گراس،
یانسون و لنتس
می توانستند
پدید آیند.
برعکس،
ادبیاتی که در
برگیرنده کل
اوضاع سیاسی و
سمت گیری های
سیاسی نیز
باشد، در عصر
پسامدرن که
فردگرایی، کثرتگرایی
و نیز زیباییگرایی
و اخلاقگرایی،
چشمانداز جهانشمول
را محدود میکنند
نمیتوانستند
پدید آیند. خواندن
ادبیات،
شاهراه کسب
دانش است.
ادبیات،
انتقال
سرگذشت
واقعیت به
ساحتِ زبان
است. سرگذشتی
که از طریق
ادبیات
خوانده می
شود، سپری است
در مقابله با
ادعاهای
تمامیت خواه و
تجهیزاتی است
برای هویت های
پیچیده و
تودرتو. سرآغاز،
واژه بود، نه
تصویر. فقر
زبان، محتوای
پوچ مناظرهها
و اعتیاد به
تصویر، مشخصهی
عصرکنونی
ماست. تاثیر
حضور و جلوهی
دایمی تصویرها
، اغلب بی
بازگشت است .
آنجا که تصویرها
مؤٍثرند،
قدرتی پدید می
آورند که به
دشواری میتوان
با واژگان
مانع آن شد و
یا آن را
تصحیح کرد. به
دیگر سخن،
تفکیک کرد و
تمیزداد.
ادبیات داستانی،
با توجه به
این قدرت
فزایندهی
تصاویر، درعصر
رسانه های
کامپیوتری ، نقش
وقوف به دمکراسی
را ایفا می کند.
تفکر شکاک، جوینده
و پرسنده و
استدلالگر
مطلع ، از
طریق ادبیات
داستانی از پسِ
اطلاعات
استاندارد شده
برمی آید. هر
فرد، خود به
تنهایی، میتواند
بازتاب
تلقینهای
وسوسه
برانگیز
تلویزیون را
به هیچگیرد و
تصویرهای
کاذب و یا تصویرهایی
را که با
تردستی ظاهر
میشوند افشا
کند. اما، فقط
کسب اطلاعات
از طریق خواندن
شهروند را چنان
مجهز میکند
که بین دانش و
اطلاعات
تمایز قایل
شود. به نظر
افلاتون،
دانش« شناخت
آن چیزیاست
که هست » . « آن
چیز» همواره
به معنای « به
چه منظور به کار
میآید » نیز
هست. فقط کاربُرد
تخصصی
اطلاعات، که
روند خواندن
کارساز آن است،
تجهیزات دانش
واقعی را
فراهم میکند
و تواناییهای
روشنفکرانه،
همچون نیروی
تخیل، خلاقیت
و انتزاع،
امکاناتش را
فراهم می آورد
. ادبیــات،
اصطلاح متضادی
با اطلاعــات
نیست، اما پیوسته رجوع
به منبع را
گوشزد می کند. نقش
اجتماعی ـ
سیاسی ادبیات
داستانی : نوشتن
و نوشتار به
نام نامیدن واقعیت
است. چون،
نشانههای
زبانی، وسیلهی
ارتباطی
ساختار اجتماعی
واقعیتاند.
هنگام نوشتن، ابلاغ
با بازتاب آن همعنان
است.
نویسندگان
نیز مانند
سیاستمداران
تمایلات
مشابهی به «
انتشار »
دارند. نویسندگان
با انتشار
آثارشان
پیوسته تصویرهای
زبانی ابداع
میکنند که واقعیتهایی
به وجود میآورند.
بنابراین،
ادبیات مناسبات
ما را با جهان
دگرگون میکند
ـ بی آنکه ادعا کند به وسیلهی ادبیــات
مناسبات
دگرگون می شوند.
ادبیات
داستانی،
افزون بر جهتگیری
انتقادی وضع
کنونی و نیز
سرگرمی ـ که
بی تردید
اهمیت دارد ـ
نقشهای دیگری
نیز ایفا میکند.
ادبیات، نه
تنها نقش
وقوف به
دمکراسی بلکه نقش
محافظه کاری
را نیز ایفا
می کند. ادبیات،
مانع از یاد بردن
و جایگاه حفظ
سرگذشت هاست.
تسلط جمهوری
فدرال آلمان
بر بخش شرقی،
دست کم در ادبیات
داستانی، فضایی
پدید آورد که
در آن سرگذشتها
حفظ و
مورد تامل و
تفحص
قرارگیرند.
ادبیات
داستانی یگانه شیوهی
گردآوری و
گنجینهی جست
وجوی سرگذشتها
و تفکرات است. ادبیات
می تواند به
سرعت پیر شود و درعین
حال روشنبین
بماند. ازاینرو،
کاربُرد درست
و به جای
ادبیات گاهی
از داوری های
نادرست و
وقایع
غافگیرکننده
جلوگیری میکند.
نمونهای ذکر کنیم:
در رُمان « سالروز»
نوشتهی
یانسون، از
وجود ارودگاههای
مرگ در جمهوری
دمکراتیک
آلمان سابق
گزارش داده
شده است که در
سال ۱۹۹۰
برهمگان
آشکارشد. او درآن
موقع،
اردوگاه «فونف
آیشن» در
براندنبورگ(برلین)
را با فهرست
اسامی قربانیان
و شیوههای
خشن نگهبانان
دقیقا توصیف
کرده است.
احساس گناهکاری
و نا کامی
آلمانی ها در دورهی
دیکتانوری،
سبب شد که او
به شیوهای
موثر و کارآ ،
بیست و دو سال
پیش این رمان
را بنویسد. نویسندگان
به مثابهی
پاسداران
ناظر بر روح
زمان، با آثارشان
پیشروان
تفاهم نوین
اجتماعی محسوب
می شوند ـ اگرچه اغلب
پیش بینیهای
نادرست هم
کردهاند.
ادبیات میتواند
با هدف مشخصی
به کارگرفته
شود، اما حتما
نباید چنین
باشد. ادبیات
داستانی
آلمان در
مجموع،
واقعیتهای
سیاسی را به
طور ضمنی و
تلویحی به
تصویر کشیده
است و فقط در
موارد
استثنایی
رهنمودهای
سیاسی مطرح
کرده است. به
هرحال، ادبیات
پیوسته تمایل
دارد توجه را از«
ما » به« من» معطوف
کند. نویسندگان
مشوق قوام ارادهی
دمکراتیک
نیستند، اما
درعین خلوت
حضور، اغلب
سیاست نهفته
است. تا زمانی
که سردمداران
در این سیستم
سیاسی دست
اندرکارند،
میتوان نثر
را به منظور
تحلیل سیستم
سیاسی به کارگرفت.
رمانها
به مثابهی
منابع تاریخ
معاصر نیز از
ارزش علمی
مهمی برخوردارند
و باید همتراز
با تاثیر
اجتماعی و
سیاسیشان ارزیابی
شود: مجموعهی
کتابها پیوسته
ادبیات باقی
خواهند ماند.
جوامع
سوسیالیستی
کاذب نیز در
اثر کتابهایشان
سقوط نکردند.
اما بدون قدرت
مرموز نوشتــآر
که گاه جهان
را تکان می
دهد، تاریخ بشریت
غیرقابل
تصوراست. (۴) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (۱) در
سال ۱۹۴۷،
۴۷ نویسندهی
آلمانی در
مونیخ این
گروه را تشکیل
دادند و علیه
گرایشات
محافظه
کارانه و
ارتجاعی
حکومت وقت که
حزب دمکرات
مسیحی اداره می
کرد دست
به کارشدند.
کوشش این گروه
به منظور بازنگری
گذشته و جلوگیری
از ترویج
مکانیسم از
یاد بردن و به
فراموشی
سپردن جنایتهای
دوره سلطهی
نازیها که
حکومت وقت در
پیشگرفته
بود، به ویژه
به کار گماشتن
شخصیتهای مهم
و موثر نازیها
در مقامات دولتی،
بر نسل جوان و
اوجگیری جنبش
دانشجویی سال
۶۸ نفش مهمی
ایفا کرد که سرانجام
به انتقال
حکومت به دو حزب
سوسیال
دمکرات و
لیبرال منجر
گردید. [ مترجم] (2) B.Guggenberger:
Das Verschwinden der Politik, in die Zeit vom 7.10.1994, Nr.41 (3) Ein weites Feld (4) سخنرانی
هاول در
فرانکفورت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ K.R.Korte * مدیرانستیتوی
آکادمی علوم
سیاسی در
دانشگاه
مونیخ. برگرفته
ازنشریهی Aus Politik und Zeitgeschichte, Bonn, B 13-14-1994 ترجمهی محمد
ربوبی |