نوشتار |
رولان
بارت دربارۀ
رئالیسم ادبی مبانی
رئالیسم، آن
طور که تا
کنون ادبیات
ما آن را
شناخته، ضد و
نقیض است : رابطهی
نویسنده با واقعیت
همواره
و در نهایت،
رابطهای
اخلاقی بوده ،
نه تکنیکی. از دیدگاۀ
تاریخی،
رئالیسم مفهومی
است اخلاقی. 1 ـ رئالیسم
بورژوازی ۱ ـ در
دوران
سلطه و
حاکمیت
بورژوازی، رابطهی نویسنده
با جامعه
دوگانه است:
طبقهی بورژواری،
به بهانهی
لیبرالیسم، نویسنده
را مامور میکند
ایدئولوژی
لیبرالیسم را توجیه
کند. ازاینرو،
معمولا ادبیات
بورژوازی ایدآلیستی
است. این ادبیـات،
از جنبههای
متنوع واقعیت،
فقط آن
جنبهای را انتخاب
میکند که یتواند
توقعاتِ طبقهی
بورژوازی را
برآورده کند. این
ادبیات، که
انتخاب شده
است، واقعیت
را تحریف میکند
و تصویری تسلی
بخش ارائه میدهد. ۲ـ با این
وجود، در این دوران،
گاهی اتفاق میافتد
که
نویسندهی
بورژوازی علیه
نظم بورژوازی
قیام میکند.
از این پس،
قیام او به
صورت نشان
دادن براندازی
واقعیت بورژوازی
تجلی مییابد.
نویسندهای که
قیام میکند، تصویری
را که جامعهی
بورژوازی
مایل است از واقعیت
ارائه دهد برهم
میریزد و با
این امر رفتارش
اخلاقی است. او
به طور آشکار،
مناسباتی که
او را به جامعهی
بورژوازی میپیوندد
قطع میکند. در فرانسهی
قرن نوزدهم،
کلیهی روندهای
ادبی که جامعه
بورژوازی بر نویسندگانش
( بودلر، فلوبر،
زولا) تحمیل
کرده بود، روندهای رئالیستی
بودند، یعنی تجدید
نظر در حق و حقوق نظام بورژوازی
و الغای قرارداد
ایدئولوژی . ۳ـ در
جریان این براندازی،
نویسندگانی
که علیه نظام بورژوازی
قیام کردند، درست
آن چه را که
جامعهی
بورژوازی
تلاش کرده بود
پنهان بماند واقعیت
اعلام کردند.. حال،
واقعیت آن
موضوعاتی شد که ممنوع
شده بود و نمی
بایست دربارهی
آنها سخن گفت:( سکسوآلیته
، تنگدستی و محرومیتهای
اجتماعی). اما در
این جا نیز انتخاب
صورت گرفت و
اموری برجسته
شدند که تا آن
موقع فراسوی ادبیات
وجود داشتند. ازاینرو
میشود گفت که
رئالیسم
بورژوازی، وارونهی
ایدآلیسم
بورژوازی است .این
بازسازی به
شدت اخلاقی رئالیسم
بورژوازی، برای
آنهایی که آن
را بکار گرفتند،
با شواهد عام واقع نگری(
ابژکتویته)
سرپوشی میشود.
بنابراین، از
این پس ، واقعیت
به نام و به
عنوان
دانش و استناد
به مدارک توصیف
میشود :( مکتب
ناتورالیسیم ) II ـ رئالیسم
سوسیالیستی ۱ـ رئالیسم
سوسیالیستی
از تحول خاص
مارکسیستی
اخلاق در سیاست،
به معنای وسیع
آن، پدید آمده
است .برای درک
رئالیسم
سوسیالیستی
بایستی همواره
به تحسین
مارکس وانگلس ازآثار
بالزاک اشاره کرد:
( نگاه کنید به نامۀ
انگلس به Harkeness آوریل ۱۸۸۸
). به نظر او بالزاک
رئالیست است، چون
او مناسبات و روابط
بین انسانها
را برترین مناسبات
و روابط سیاسی
درک کرده است. در
آن نامه، به
افکاری برمیخوریم
که فی المثل
در آثار زولا
وجود ندارند و
مهم تر این که تفکراتش
در بارهی ساختار
جامعه است. رئالیسم،هنری
است که مبانی اساسی
ساختار جامعه
را در بر میگیرد
. از اینرو، درک
ساختار جامعه
باید چنین
باشد که معنا را
دریافت و آنچه
بی معنی است کنار
گذاشت.
بنابراین، واقعیت
آن چیزی است
که معنایی دارد. رئالیسم
هنر تشخیص آن
چیزی است که معنا دارد . ۲ ـ اما کیست که
بتواند درستی معنا را وارسی
کند: خواهند
گفت: تاریخ،
پراتیک
انقلابی. اما این تفکر
در بارهی درک درستی
معنا، برای
اخلاق خطری در
خود نهفته دارد.
رئالیسم سوسیالیستی
با این خطر مواجه
میشود
که بار دیگر
هنر اخلاقی
شود . یعنی
ناظر براین
شود که توجه
خوانندگان
جدید را به
خود جلب کند (همان
گونه که
رئالیسم
بورژوازی نیز چنین
کرد). مارکس و انگلس
کاملا براین
خطر واقف
بودند وآن را به
عنوان "
ادبیات
جانبدار"افشا
کردند: ( هرچه نظر سیاسی
نویسنده
دراثر بیشتر پنهان
بماند برای
اثرهنری
بهتراست: نامهی
انگلس به مینا
کائوتسکی ، ۱۸۸۵
). این بدان
معنی است که رئالیسم
سوسیالیستی
در تضاد با
ادبیات
جانبدار و حتی
در تضاد
با ادبیات
سوسیالیستی است
. خلاصه : در
رئالیسم
سوسیالیستی واقعیت امری
کیفی است، این
رآلیسم
انتخابی است
و
موضوع آن معناست. III ـ مسائل نو ۱ـ
رئالیسم
بالزاک،" رئالیسم
عمق است"،
رئالیسم تیپها
و خصوصیتها ست.
اما بخش عمدهای
از واقعیت از نظر
او به دور مانده
و به آن توجه
نکرده است: یعنی
به سطح واقعیت.
بالزاک به هرآنچه
که امروز
فنومنولوژی ( پدیدار
شناسی) دریافته،
بازهم به شیوهای
سنتی، کلاسیک
وایدآلیستی پرداخته
است: فی المثل،شکل
وشمایل انسانها
، توصیف طبیعت،
گفتگوها و داستان
سرایی . خلاصۀ
کلام : توصیف واقعیت
به طور خطی، مداوم
و مستمر. ۲ـ وظیفهای
که برعهدهی رئالیسم
سوسیالیستی، پس
از بالزاک و پس
از مارکس و انگلس،
می ماند، این است به
سطح واقعیت توجه
کند و ابزاری
بیابد که توصیف
رئآلیستی را از
پیروی و تقلید
توصیفات بورژوازی
رها سازد. اما این
روند مفید، ناگهان
با بروز رئالیسم
سوسیالیستی
جانبدار و فرمایشی
قطع شد. کلیهی
تلاشها به
منظور این که
درک سیاسی
واقعیت ها را با
تکنیکهای
توصیف روبنا بکار
برد و
کلیۀ تلاش ها
به منظور
دگرگون کردن روبنای
بورژوازی
ادبیات ( فی
المثل تلاش
های آوانگاردیستها)
پریشان
فکری قلمداد
شدند و با
شعار توهین
آمیز فرمالیسم
بد نام شدند.
مفهوم دوگانه
و تکامل ناپذیر
ادبیات
رئالیستی
استالینی
ازاینجا
سرچشمه گرفته
است: این
ادبیات
منظورش مترقی
بود، اما در
شکل، بورژوازی
تر از ادبیات
بورژواری و
درعین حال
رئالیستی و
آکادمیک بود . ۳ـ ورای
رئالیسم
سوسیالیستی، نسخه
برداری از پدیدار
شناسی (
فنومنولوژی ) واقعیت،
در محیطی
بورژوازی و
بهره گیری از موقعیت
لییبرالیاش
پیگیری شد . از
این پس نوعی
رئالیسم روبنا
جریان یافت که
فاقد همهی توقعات
"رئالیسم
زیربنا " و
رئالیسم
سیاسی بود.
این امر توجۀ
عدهای از
نویسندگان فرانسوی
را به خود جلب
کرد و به
مفاهیم فلسفی
پرداختند ( ضرورت
پرداختن به
موضوعاتی
مانند اصطلاح Da-sein هایدگر)
و سپس توجه به
مسئلۀ
رئالیسم زیربنا. من سه تلاش
ادبی نشان می
دهم که که به
مسئلۀ محتوا و
معنا پرداخته
اند: سوررآلیسم
پیوسته تلاش
کرده معنای موضوعات
را تکثر بخشد ( آراگون:"
به مکان های مهمل و پوچ
معنایی داد که
ناشناخته
بودند ") . سپس اکزیستانسیالیسم،
که برعکس
کوشید از معنا
بکاهد و بی
معنی بودن را دوباره
بیابد ( به
رمان تهوع سارتر
نگاه کنید ) . وحال، نویسندهی
فرانسوی
آلن روب گریه
می کوشد از تضاد بین پوچی
و معنا دار، از
تضاد بین کاهش
محتوا و تنوع
معنا، فراتر رود
و ادبیاتی
بر
مبنای واقعیت
محض، یعنی واقعیتِ
دنیا آن طور
که هست، بنا
نهد. در
جریان مباحث
مربوط به مسئلهی
رآلیسم، مبنای
مشترک این سه
تلاش ادبی، فاصله
گرفتن درست از
امر واقع است.
نویسنده باید
از چه زاویه ، با چه فاصلهی
درستی از دور به
امر واقع ( Real ) بنگرد؟ ما اکنون بین
دو نیمهی رئالیسم
قرار داریم: یکی
رئالیسم عمق،
با ساختار سوسیالیستی،
ولی با
فرم بورژوازی و
دیگری
رئالیسم روبنا،
فارغ
از فرم، اما غیر
سیاسی ، با
ساختاری
بورژوازی. احساس
شخصی من این
است که
مسالهی عمدهی
ادبیات ما این
است که بایستی
این دو نیمه
را به هم
پیوست ،
تا یک رئالیسم
کامل
عیار پدید
آوریم. به نظرم
راهش این است
که از رئالیسم
سوسیالیستی
آغاز کرد و سطح واقعیت
را با معنایی
بنا کرد که از این
پس نباید معنای (
زیربنای ) بورژوازی
داشته باشد. اما
برای نیل به
آن، نویسنده
باید عادت کند
با دیدگانی
باز و آزاد به روبنا
بنکرد. در این
جاست که ادبیات
رآلیستی علیرغم
ایدآلیستی بودن،
مفید تواند
باشد: اصالت موضوع
به هیج وجه
نمیتواند عنصر
رئالیسم
نهایی و قطعی
باشد، چون
رئالیسم
عمدتا محتوا ومعناست.
اما اصالت موضوع،
شاید اسطورهای
گذرا و ضرور
است تا نویسنده
را برانگیزد ادبیات
کاملا
سوسیالیستی پدید
آورد. یعنی
ادبیاتی که نویسنده
را از معیارهای
توصیف بورژوازی
رها سازد، بی
آنکه او را از
توصیف همهی جوانب
واقعیت با محتوای
درست
باز دارد
. برگرفته
از: AKZENTE,
Zeitschrift für Dichtung ,3.Jah.1956 ترجمهی
محمد ربوبی |