نوشتار |
یان شر
اشتاد *
شکافتـن
رُمـان
ادبیـات و
فیزیک
کوانتیک به
احتمال قوی، ممکن
است ادبیات داستانی
به طورغیر مستقیم
و یا از
بیراهههایی مرموز دانشمند
علوم طبیعی را
تحت تاثیر قراردهد
و از این طریق بر
پژوهشهای
علمی تاثیر بگذارد.
من به
عنوان
نویسنده، این
احتمال را
منتفی نمیدانم.
به آسانی میتوان
نشان داد که نویسندگانی،
چون لویس
کارولLewis Caroll و
ویلیام گیبسنWilliam Gibson
الهامبخش دانشمندانی
شدهاند که به
کارهای علمی
پرداختهاند. اما
آنچه در
زیرخواهد آمد،
سخن بر سر عکس
آن است. یعنی،
تا چه حد نویسندگان
ادبیات
داستانی از علوم
طبیعی متاثر
توانند شد. دقیقتر
گفته شود: تا
چه حد این
نویسندگان از
فیزیک قرن
بیستم و باز هم
مشخصتر از فیریکِ
کوانتیک، که
نیلس بور Niels Bohr و همکارانش
به آن پرداخته
اند، متاثر
توانند شد. ابتدا، اجازه
دهید از یک روزنامه
نگار موضوعات
علمی به نام
نور
نورتراندرسNor Norretranders نقل قول
کنم. او در
مجلهیVinduet ( شماره
۱۹۸۷ـ ۳ ) در
مورد رابطهی
علوم طبیعی با
ادبیـات
نوشته است: « شاعران
فرهیختهی راحت
طلب، اغلب به
علوم طبیعی بیاعتنا
هستند. زیرا
تنبل هستند و حوصلهی
از سر گذراندن
بحرانهای
ناشی از درگیری
با مصالح علمی
را ندارند.
برای این
شاعران،
بحرانهای
روان شناختیشان
کافی است.» از این روی،
مایلم در اینجا
به نکته مشروط و مهمی
اشاره کنم:
علت آن راحتطلبی
و آسانگیری
نیست، بلکه
دشواراست در
مورد مطرح
کردن موضوع
علوم طبیعی ـ
ادبیات مطلب منطقی
بیان کرد. (
بسیاری از اهل
فیریک
کوانتیک نیز معتقدند
که غیر ممکن
است در
مورد
فیزیک
کوانتیک سخن
منطقی گفت). در
ده سال اخیر،
تئوریهای
علمی، مانند
تئوری
هولوگرام،
تئوری Chaos، تئوریKomplexität ، تئوری Big Bang و
تئوری Superstring ،
به منظور همه
کس فهم شدن آنها،
به ابتذال
گراییده و یا
بدتر از آن،
در هاله
ای از راز و
رمزها، به
نوعی تائوئیسم
مسخ شده و یا سایر
حکمتهای شرقی
تنزل یافته
است. ازاین رو،
آن چه در
این نوشتار
خواهد آمد شاید به
سهولت ادعایی
اپورتونیستی
به نظرآید و
یا حدسیات آدم
مبتدی، یا دست
بالاـ بنا
برسنت نیک
فیزیک ـ تمرینهای
فکری کم و بیش
ثمربخش تلقی
شود. اما هرگاه
به دقت به
موضوع
بنگریم،
آشکار میشود که
ادبیات
داستانی چیزی
از علوم طبیعی
میرباید . نو نراندرس
درهمان
مقاله،
نویسندگانی
را بی مهابا
به سخره گرفته
است که « عجیب و
غریبترین و
گل و گشادترین
مفاهیم را از
علوم طبیعی دستچین
میکنند و در
یک پلک برهمزدن،
با چرخش قلم
آنها را
ادبیات تخیلی
ـ علمی مینامند.»
اما رمانهای معمولی
نیز در قرن ما،
به همان شیوهی
ادبیـاتی که
در کلیهی
اعصار معمول و
متداول بوده،
از علوم طبیعی
بهره بردهاند.
فقط انگلستان
را درنظر بگیریم
که چنین نمونههایی
به طور واضح
دیده میشوند:
از آثار ولس H.G.Wells گرفته
تا آثار
هوکسلی A.Huxleyو بالارد
J.G.Ballard
. همچنین واضح
است که
نویسندگان،
عناصری از
علوم طبیعی را
به عنوان
عناصر داستانهای
تخیلی ( Fiktion ) به
کار میگیرند.
مانند پتر هوگ Peter Hoeg در رمان « درباره
عشق و شرایط آن
در شب نوزدهم
مارس ۱۹۲۹».
دراین رمان، یک
ریاضیدان Karl Gödel وارد داستان
میشود. و در
داستان دیگری
با عنوان « تجربهی
پایداری عشق»
به گفت و گویی
بین شخصیت
اصلی رمان،
شارلوته گبل Charotte Gabel و
دانشمند
فیزیک، نیلس
بور Niels Bohr،
برخورد میکنیم
که چنین است: « در مورد
این موضوع که
هر یک از
اجزای ماده یاد آور
کل همان نوع انرژی
ماده است ـ اگرچه
کمتر» ، بور،
سرش را تکان
میدهد و میگوید
:« اثبات این
موضوع دشوار است».
شارلوته
پاسخ میدهد: «این
موضوع به
اثبات رسیده،
حال بایستی آن
را سنجید، حال
باید زمان
گذشته را در
آزمایشگاه
بازسازی کنیم».
عبارات
مشابهی نیز در
بسیاری رمانهای
عصر کنونی
وجود دارند.(
نگاه کنید
مثلا به رمان
آلن لایتمن Alain Lightmann با
عنوان « و
بازهم پیوسته
زمان » و نیز
رمانی با
عنوان « رؤیای
اینشتاین، Einstein s Dreams » . در رمان
هانسنE.F.Hansen با
عنوان « سرود
در پایان یک
سفر» که بخشهایی
از آن با
بصیرت و هوشمندانه
در مورد
انقلابهای
علمی در
آستانهی قرن
اخیر نوشته
شده است، بیشتر
در بارهی سرگذشت
تولد عصر نو
است تا سرگذشت
عصر گذشته .
اما شگفتی آور
است که این
شناخت تاثیر چندانی
بر شیوهی نگارش
کتاب نگذاشته
است . نگرش، در
بهترین حالت موضوع
گفت و شنودها
و یا موضوعاتی
در مورد
تفکرات نوین است.
یعنی در سطح
باقی مانده، اما
شکل آن، همان شکل کهن رمان
است که دست
نخورده باقی
مانده است. ازاین رو،
نکته جالب در
ارتباط با این
موضوع این است
که ادبیات میتواند
از
دانش نوین
الهام اساسی و
رادیکالی
بگیرد ـ به
گونهای که توماسو
مارینتی Tommaso Marinetti، تحت
تاثیر روند
تحولات اساسی
و فراگیر علوم
در آغاز قرن
بیستم ، نیاز
به هنر نوینی
را در« مانیفست
تکنیکی» بیان
کرده است.
تصور من چیزی
است از نوع آن چه
که دون
دو لیلو Don de Lillo در اثرش Ranter’s Star نگاشته
است. کتابی که نه تنها
بخشهایی از
آن در بارهی
ریاضیات است ،
بلکه شکل و
ساختار کتاب
نیز کوششی است
که کتاب به
شکل کتابهای
ریاضی باشد. و
یا از نوع
آثار لاورنس
دارل Lawrence durrell که مدعی
است در « کوارتت
الکساندریا »
کوشیده است
تئوری نسبیتِ
اینشتاین را
به شکل رمان
بنویسد . این
رمان سه جلدش
در بارهی فضا
و مکان است و
یک جلدش در
بارهی زمان. برای پاسخ
دادن به پرسشهای
فوق، لازم است
دوباره
به تاریخ
ادبیات نگاه
کرد و کلیه موضوع
های مطرح شده
را در فضای
حتیالامکان
وسیعتری
بررسی نمود .
به گمانم حق
با داروین است
که در مورد
علوم طبیعی، در
اثرش با عنوان
« پیدایش
انواع»، مدعی
شده است:« مهمترین
مسئلهی شناخت
این است که
افکارمان را
به زمان
گستردهتری
متمرکز کنیم».
سادهتر
بگوییم: از
قرن شانزدهم
رمان مدرن
وجود دارد.
پیش ازآن،
حماسه، ژانری است
که اغلب ما را
به یاد رمان
میاندازد. هم
حماسه وهم
رمان از نظر
شکل، تجلی
شناختِ اساسی
واقعیت و دو درک
متفاوت از واقعیتاند.
زیرا، هر دو،
بر مبنای جهانبینی
عصر خود که
حاصل علوم
همان عصر است
استوارند .
بنا براین، میتوان
گفت شعر حماسی
عهد عتیق با اثر
دانته « کمدی
خدایان » به
پایان میرسد،
که نوعی
اودیسهی
تخیلی و در عین
حال ترکیبی
است از
جهان بینی بطلمیوسی،
فلسفه
ارسطویی و شرعیات
کلیسای
کاتولیک . هنگامی
که در
علوم دگرگونی یا پارادیگم
علمی (
باز هم
اصطلاحی که
بیش از حد دربارهاش
چیزها گفته شده
) پدید میآید،
آنگاه در
ادبیات نیز
تحولی رخ میدهد.
زیرا، مبانی
طرز تفکر
دگرگون میشوند.
ازاین رو،
رمان مدرن در
جریان رنسانس
و انقلاب
کپرنیکی متولد
شد. انسان به
عنوان فرد و شخصیت
در مرکز جهان قرار
گرفت. دون کیشوت
سروانتس دیده بر جهان
گشود ـ اثری
که عدهی
زیادی آن را
سرآغاز اصلی و
واقعی رمان
تلقی میکنند.
رمان، آن جور
که ما امروز
آن را میشناسیم، تقریبا
هم زمان با
نیوتون به
شکوفایی نایل
شد. بزرگترین
تحول اساسی
دیگر درعلوم،
یا پارادیگم
علمی، به نظرم
پیش از آغاز
قرن بیستم رخ
نداد، بلکه با کارهای
ماکس پلانک و البرت
اینشتاین و
نیز گروه نیلس
بور آغاز شد .
شاید چنین
تصور شود آن سیرادبی
که تحت عنوان«
مدرن » جریان
دارد ظاهرأ پاسخ
به این چرخش و
دگرسویی درعلوم
است . اما من
مایلم مدعی
شوم که چنین
نیست. فرهنگ
در رابطه با
علم و در قبال
آن همواره
نوعی کندی و
کاهلی ازخود
نشان داده
است. مدرن، پیش
از همه، نقطهی
اوج عصر رمان
است که با
سروانتس آغاز شد:
رمان مدرن،
علیرغم پراگندگی
و آگاهی بر بحرانش
همچنان
با جهان بینی
عصر رنسانس و
دوران روشنگری
به سرمیبرد.
مدرن، پیامد ادبی
دستاوردهای
تکنولوژی،
پیدایش شهرهای
بزرگ در قرن
نوزدهم و آن
جهان بینی است
که انسان در
مرکز جهان قرار
میگیرد. آری،
انسان تقریبأ
به مقام خدایی
ارتقا مییابد،
تا با تلاش
های سترک خود
هرج و مرج را((Chaos
سر و سامان
دهد. همچنین
من ادعا میکنم
و یا فرضیهای
ارائه میدهم
ـ جزاین
هم چیز دیگری
نتواند بود ـ
که ما اینک
دست اندر کاریم
از رمان فاصله
بگیریم و در
راهی پیش می
رویم که تحت تاثیر
و فشار جهان
بینی نوین
حاصل از
انقلاب علمی
قرن بیستم، ژانر
نوین ادبی
پدید آید. ـ گفتهی
داروین را به
خاطرآوریم ـ . در
برخی آثار که در
دهههای اخیر نوشته
شده اند این
امر مشاهده میشودـ
اگر چه
هنوز چنین
نثری تکامل
نیافته ولی در
شُرفِ تکامل
است. نثری که
سرگذشت و شعور
و آگاهی
عصر کاملا نوینی
را که درآن به سرمی
بریم متجلی
میسازد. من «
شکافتن » را به
چند دلیل به
عنوان
واژهی کلیدی
انتخاب کرده
ام، بیش از همه
به خاطر امکان
توضیح این
نکته که رمان در حال
تجزیه یا
شکافتن است و
دارد اشکال
و ژانرهای
نوینی به خود
میگیرد.
شکافتن،
معمولا پدیدهای
مربوط
به قرن بیستم
و نوعی
نامگذاری عام
است. شاید بشود از
تجربهی
شکافتن مدرن سخن
گفت. این امر،
در پژوهشهایی
که بر روی مغز
انجام میگیرند
مشاهده میشود:
در بارهی
مغز، که دو
نیمهی راست و
چپاش نا برا برند،
اما باهم
پیوستگی و
ارتباط درونی
دارند ،
نظراتی ابراز
شده است. و نیز
نظریهی
شکافتن شخصیت
انسان به
وسیله فروید
که «من»، «او» و«
ابَرمن»
نامیده شده
است. هم چنین
در ژنتیک کوشش
میشود مولکولهای
حاوی وراثت ( DNA ( به صدها هزار
ژن شکافته
شوند (The Human Genome Project ( و نیز کوشش
به منظور تکامل
سیستمهای
کامپیوتری و
یا تلاش به
منظور شکافتن پروسههای
کار به کوچکترین
اجزایش. موقعی
که من از
شکافتن سخن میگویم،
درعین حال
منظورم اتم
است. منظورم
شناخت نوینی
است که ما از
درون اتم، از
این جهان
میکروسکپی و
از این جهان
نهان به دست
آورده ایم. تا
کنون، هیج
علمی چنین
نتایح بزرگی
نداشته است.
قرن بیستم قرن
اتم است و
خواهد بود. اتم، در
ابتدا
گوچکترین جزء
طبیعیت بود که
همه چیز از آن
ساخته شده
بود. واژهی
یونانی atomos به
معنای « تجزیه
ناپذیر» بود.
اما دیدیم که تجزیه
ناپذیر میتواند
تجزیه
شود. و اینک وضعیت
رمان چگونه
است؟ رمان نیز
شکافته میشود.
آری، همانطور
که گفته شد،
در حال شکافته
شدن به
ژانرهای نوین
است. اینک
پرسش چنین
است: آیا چیز
تجزیه پذیری
در رمان وجود
دارد؟ آیا
رمان جزء
درونی که
تجزیه شود دارد ؟
نویستدگان،
به این پرسش
پاسخهای
گوناگون
خواهند داد.
برای من کاملا
واضح است. این جزء
درونی، عنصر
داستان، یا عنصر روایت
(story)
است. به
ویژه در رمان
پس از جنگ،
این گرایش
مشاهده میشود
که
رمان دارد به
واحدهای کوچکتر،
به تک روایتها
شکافته میشود.
در عین حال
این پرسش که
روایت چیست،
بیش از پیش در کانون
توجه قرار گرفته
است. این امر،
نوعی رمان به وجود
آورده که اهمیتاش
خلق حماسههای
سترک نیست،
بلکه اهمیتاش
یک سری روایت است
. بسیاری از
جذابیتها نتیحهی
مناسبات و
روابط بین آنهاست. مشکل
اساسی این است:
کدام «
اتوریته» باید
به اثر جلوهای
یک دست و
ساختاری یک
پارچه و کامل
دهد . چگونه تک
روایتها بایستی
به هم ارتباط
داده شوند. در حماسهی
هومر، اودیسه،
خدایان سخن میگویند.
اما در رمان،
انسان و شعور انسان
روایتها
را بههم
میپیوندد.
اولیس، اثر
جویس، از آن جا
آغاز میشود
که بک مایلیگن
، کلام الهی و دعای
کلیسا یی را به سخره
میگیرد. و وضعیت نثر
جدید چگونه
است؟ امروز،
انسان در مرکز
جهان
قرارندارد.
برعکس: نقش
انسان در
کیهان نا امن
شده است. من
نمیخواهم تا آن
جا پیشروم
که ریشارد
داوکین، در اثرش « ساعت
ساز نابینا»
این تفکر را
الغا کرده که
وظیفهی انسان
در آیندهی
نزدیک این خواهد
بود فقط حامل DNA
باشد . با این
وجود، بایستی
واضح باشد که
نقش انسان در
کرهی زمین به
مراتب کمتر از
گذشته تعیین کننده
شده است. این
شناخت، در دهههای
اخیر بر
شعور و آگاهی
انسان در مورد
محیط زیست
موثر بوده است. شاید
امروز ما در
برابر آمیزهای
از تفکرات
دوران
باستان
و عصر
روشنگری ـ نوعی
سنتز عظیم
هِگــلی ـ
قرار گرفتهایم که هم
انسان و هم ـ
اگر نگوییم
نیروی برترـ
دست کم
نیروهای
دیکری را نیز در
بر میگیرد . شاید بهجای
اصطلاح
شکافتن، می
بایست اصطلاح
آمیزش یا
ادغام ( Fusion ) را
به کاربرد، تا
امکانات نثر
نوین را نشان
داد. آمیزش
حماسه و رمان،
به این معنی
است که دو
هستهی سبک
اتم درهم میآمیزند
و هستهی
سنگین تری
تشکیل میدهند
که
همزمان، مقدار
معتنابهی انرژی
رها میشود.
من
فیریک کونتیک
را انتخاب
کردم، زیرا
معتقدم در
آینده نیز
نتایج سترکتری
از تئوری
نسبیت خواهد
داشت. موقعی
که فیزیک
کوانتیک به
جهان معرفی
شد، حتی در
محافل علمی
نیز بیش از تئوری
نسبیت
سردرگمی پدید
آورد. تئوری
نسبیت،
علیرغم
دیدگاهها و
ارزیابی
دیگری از زمان
و مکان، بازهم
نسبتا قابل
تجسم بود. اما
از فیزیک کوانتیک
معدود افرادی چیزی
فهمیدند و میفهمند.
شاید به این
دلیل است که با کوچکترین
اجزاء، با
جهان اتم سر و کار
دارد و نیز به
این دلیل که
زبان گمراه
کنندهای به کار
میگیرد و آن چه
میتوان از آن
فهمید با منطق
سنتی جور در
نمیآید. با
این که نتایح
عملی فیریک
کوانتیک در
عرصهی
تکنولوژی و
مادی
آشکاراست، از
بمب اتمی تا اشعه
لیزر، بازهم فیریک
کوانتیک برای
بسیاری نا
شناخته است و
نیز عواقب
فلسفی آن. به
عبارت دیگر،
فیزیک
کوانتیک افکارما
را ـ
هنوز ـ دگرگون
نکرده است. من فقط به طور
سطحی به عرصهای
پرداخته ام که
مدتهاست مکاتب
متعددی در این
عرصه به وجود
آمده اند و هر
یک در بارهی
توضیح درست
آنها فرضیهها
و تئوریهای
گذرا و بسیار
گنگ ارائه
داده و میدهند.
اخطارهای جدی
نیز شنیده میشود،
زیرا
جهان اتم سرآغاز فیریک
کوانتیک است.
هفت تشابه یا
بهتر گفته شود
هفت تداعی که من
بین درون
دنیای اتم با
داستان قایل
شده ام، پیشنهادها
یا
تآملاتی است که
بتوان برمبنای
آن، افق جدیدی
بر ادبیات
امروز و آینده
گشود. بنا براین،
هدف، همان
کاری است که نیلس
بور کرده است:
شیوهی تفکر و
راه و رسمی را
که به آن خو گرفته
ایم و عموم هم
آن را می
پذیرد
کنار
بگذاریم. این
است فاکتور
اساسی و قاطع در
پیدایش هر
ایدهی نو، هم در
فیزیک و هم در
ادبیات. تشابه
یک : ابهام از
ماکس
پلانگ شروع
کنیم که
کارهایش
مقدمات کار
نیلس بور بود (
۱۹۰۰ ) . او در
ارتباط با طیف
اشعهی اجسام
سیاه، اصطلاح کـوانتـوم را
وارد علم
فیزیک کرد.
آنچه به کار ما
ارتباط دارد و
جالب است این
است که پلانک،
بنا بر گفتهی
خودش، چیز
ثابتی، حرفی
از حروف الفبا
را که حال
آنرا h می نامیم
برگزید. حرفی
که اگر نگوییم
سرآغاز ابداع
الفبای جدیدی
بود، اما میشود
گفت سرآغاز
عصر کوانتیک
است. او این
کار را به
عنوان یک « حدس
درست خوش
افبال »، یعنی
نوعی ابداع برای حل
معمایی که در
برابرش قرار داشت
در پیش گرفت.
او روندی که
فرضیه اش را
بر آن بنا نهاده
بود « اقدامی
از سر
درماندگی »
نامید. به
دیگر سخن، پلانک،
فرض را براین
نهاد که
کوانتومهایی
وجود دارند تا
از این طریق
بتواند چیزی
را که مبهم
بود توضیح
دهد. ما میتوانیم
بگوییم حرفی که پلانک
برای کمترین نتیحهای
که ممکن است گرفت
برگزید، یعنی
«h»،
حرفی
بود برای
چیزی « مبهم ». از
این رو، من
اصطلاح ابهام را
به عنوان
نخستین واژهی
کلیدی حدس و
گمان زیبا شناختی
کوانتوم «
ادبی » به
کار برده ام . «h»ی
پلانک، که
برای چیزی
مبهم مورد
استفاده قرار
میگیرد ،
کمکیاست به
ما به
منظور ضرورت جست
وجوی محتاطانهی
ما . همانطور
که اینشتاین
در بارهی بور
نوشته است : « او
نظراتش را مثل
کسی بیان می
کند که دایما
در حال پیشروی
و جست و جوی
محتاطانه
است، نه همچون
کسی که گمان
میکند به
حقیقتی محرز و
مسلم نایل شده
است ». کار
نوشتن داستان
( روایت ) نیز در
اساس حرکت به
سوی چیزی مبهم
است و جستجویی
است محتاطانه.
سخن بر سر امر
رادیکالی است.
پیشنهادی است
که سودمند تواند
بود . انسان میخواهد
جهانی را
توضیح دهد. در
این جا می
توانم به
نویسندهی
آمریکایی، توماس
پینچن، Thomas Pynchon
اشاره کنم.
نویسندهای
پیشرو در عرصهی
ادبیات. چنین
به نظر میرسد
که او، در
رمان اش با
عنوان V. همان
کاری را میکند
که
پلانک در
فیزیک کرده
است. او حرفی
را انتخاب میکند
تا چیزی را که
نمی فهمد
توضیح دهد. او
مفروضی را
برای آن چه که وجود
ندارد انتخاب
میکند تا برمبنای
آن، و به عنوان ستون
اصلی، بتواند
کتابش را
بنویسد. این
مفروض، در
رمانش حرف
« V
» است که
سرانجام در
تعقیب فردی (
محتملا ) یک زن که او
نیز « V »
نامیده می
شود به ثمر میرسد.
پینچون،
ظاهرا به
طور تصادفی،
کلمات و نامهایی
را به کار گرفته
که همه با V
شروع میشوند
و با این حرف، یک
تصویر تخیلی
پدید آورده که
مانند رشته ای
سرخ در سرتاسر
کتاب ادامه
می یابد و محور
آن را
تشکیل میدهد.
آری، حتی یک
سنایوری موفق
که بر یک ظن قوی و
تصادف استوار
است و به
تدریج عناصری
وارد آن میشوند.
« در پس V و در خود V، بس
چیزهایی
نهفته اند که
ما نمی توانیم
حدس بزنیم» . و در
جای دیگر،
شخصیت اصلی رمان
چنین
کشف می کند: جستجوی
V بالاخره
چیزی جز یک
ماجرای علمی و
یک ریسک فکری
نبوده است. ما با دنبال
کردن V، به Valletta در جزیرهی
مالتا میرسیم که
سرزمین
ناشناختهای است
به نام Vheissu، سپس به
کلوپ جاز V.Note میرسیم
و در درون
واقعه قرار میگیریم
، همراه با دو
آهنگ ساز: Edgar Varese و Via Tosingh و
سرانجام به Venus و ملکه Victoria . «h»ی
پلانک، نشانهی « کوچکترین
تاثیر» است.
همین امر سبب
میشود به
تشابهی ادبی
دیگری
بپردازم .
آثار برخی
نویسندگان
معاصر، به
نحوی چشمگیر،
بر جزئیترین اجزای
زندگی متمرکز
شده اند.
اینان، به جزئیـات
می
پردازند تا آن چه
را که « نا مفهوم»
است محدود و مشخص
کنند. این
نویسندگان، به
اصطلاح به
درون مینگرند
و در جستجوی
کوچکترین
اجزاء هستند .
گویی در جست و جوی
اجزای بس کوچکتر
نوین هستند و
یا میخواهند
تصادمی بین
اجزا به وجود
آورند ـ
همانطور که اهل فیزیک
نیز در
پی تصادم اجزاء
با یگدیگرند .
جالب تواند
بود اگر در این
مورد از
ادبیات نوین «
اتمی » سخن
بگوییم.
به گمانم، نیکلسون
بکر Nicholson Baker، نمونهی
نویسندگانی
است که به « اتمهای»
زندگی
علاقمندند .
رمان او « پلهی
برقی، یا
منشاء چیزها »
به نحوی بنیادین
و دوران ساز،
حاوی جزئیات
زندگی روزمره
است . همه چیز در
یک سطح قرارگرفته
اند و
مشغله و در
گیریهای
زندگی روزمره
میتواند در این
سئوال بازتاب
یابد که
چرا یکی از دو
بند کفش در
طول زمان زود
تر مستعمل و
پاره میشود . شخصیت
اصلی رمان، در
چند صفحه، به
توصیف این
موضوع می
پردازد که: « شگفتی
آوراست چه طور
آدم میتواند جدار
قوطی مقوایی شیر را
با فشار دست پهن کند.»
( هنری که
معدود افرادی
از عهدهاش بر میآیند)
و یا اینکه، لولههای
مکیدن نوشابه
که درگذشته از
کاغذ ساخته
شده بودند
بهتر و کاراتر
از انواع
پلاستیکی است.
دراین میان، خواننده
پیوسته احساس
میکند شخصیت
اصلی که شاید یکی از
بستکان آدم
مخترعی است،
درمانده شده و
در جست وجوی
راهی است که بتواند
این معما را
بگشاید ـ
معمایی که مبهم و « نا
مفهوم» به نظر
میرسد. از رمانهای
پیش پا افتاده تا دید وسیع فاصلهی
زیادی نیست. تشابه
دو : جهـش جالبترین
نکته در مدل
اتـم نیلس
بور، در سال
۱۹۱۳، که او
بر مبنای کشف
اکترونها که
تومسون Thomson
دریافته بود،
این بود که
چرا فهم اتم و
مسئلهی
ناپایداری
الکترونها از
طریق فیزیک
کلاسیک بی
سرانجام است.
او انجام دادن
آزمایشها برمبنای
اصول مکانیک
را کنار نهاد
و به ایدهی
پلانک در عرصهی
استروکتور اتـم
روی آورد. او با
این روش، به
این نتیجه
رسید که
الکترونها، در
ارتباطشان با
هستهی اتـم ، فقط
با جهشهای
معینی میتوانند
حرکت کنند.
الکترونها،
از یک حالت
انرژی به حالت
دیگری جهش میکنند
و همزمان با
ایئ جهش،
مقدار کمی
انرژی تولید
میکنند. این
ایدهی نیلس
بور یک انقلاب
بود. چون تا آن
موقع مسلم شده
بود و« به
رسمیت شناخته
شده بود» که
طبیعت جهش نمیکند:
Natura non facit
saltum . تا آن
موقع چنین
تصور میشد درطبیعت
کلیهی دگرگونیها
و تحولات به
طور پیوسته و
مستمر و متداوم
به وقوع میپیوندند.
نیلس بور، این
تصور استمرار و
پیوستگی را
برهم ریخت .
طبیعت واقعا جهش کرد. با
اینکه مدل
اتم نیلس بور
به گذشته تعلق
دارد ( به زودی
معلوم شد این
مدل کامل نیست
و فرضیهای
است که باید از
آن صرفنظر
کرد) ولی « جهش » به
عنوان بیان
استعارهای میتواند
مورد استفاده
قرارگیرد. و
نیز، جهش به
مثابهی واژهی
کلیدی یا
سرنخی برای
نثر نو. « جهش
کوانتیک »
بسیار کوتاه
است، چون در
کوچکترین
عرصهای که ما تا کنون
میشناسیم به وقوع
میپیوندد،
اما در شعور
بسیاری، جهشی
است رادیکال،
و « بزرگ ». در عرصهی
ادبیات، تفکر
جهش، بیش
ازهمه به
معنای گسست از
روایت افقی و
پیوستهی
وقایع است که
از مشخصات واضح
رمان سنتی
است. در رمان
سنتی ، تقویم
زمانی وقایع
از « الف » تا « ی » رعایت میشود.
این امر در توصیف
داستان به
شیوههای متنوع
دیده می شود.
واضح ترین آن
را می توان در جهش
های ناگهانی
در بین فصل
ها، یا در بین
توصیف وقایع
ـ که در
گذشته تابع پیوستگی
و تداوم بودند
ـ
مشاهده کرد.
این جهشها ، خواننده
را به اصطلاح
از یک وضعیت انرژی به وضعیت
دیگری منتقل
میکند. شاید
بتوان از نوعی
هدایت یا
انتقال، به
وسیله یا به
واسطهی چیز دیگری
جز تقویم
زمانی، سخن
گفت. یعنی،
مؤلف جرات میکند
بیش از پیش به
نیروی تداعی
خواننده
اعتماد کند. یکی از
مؤلفین که این
تکنیک را به
شیوهی موثری
به کاربرده Michael Ondaatje
است به خصوص
در «
بیمارانگلیسی»
. همچنین
نویسندهی
سوئدی Seven Lindqvist
نیز نمونهی
نویسندگانی
است که منظور
من است. او در
دو کتاب
جدیدش: Bänkpress و«
از دل تاریکی» به
شکل توصیف ویژهی
خودش نایل شده
است. کتابهای
او شامل فصلهای
کوتاهی است که
نصف صفحه تا دو صفحه
بیشتر نیستند
. در آثارش نه
تنها محتوا به
طور ناگهانی
در جهش است،
بلکه ازنظر
ژانر،
سفرنامه،
بیوگرافی،
مقالات ادبی و
تاریخیاند ).
شاید دریافت
چرا Enquist نویسندهی
کهنه کار
سوئدی که در
آثارش پیوسته
به اسناد و
مدارک میپردازد،
به مرور زمان
به این شکل
رمان روی
آورده است.) تشابه
۳ : تصـادف نیلس
بور، از طریق
مدل اتم سال
۱۹۱۳ به تدریج
دریافت که غیرممکن
است پیش بینی
کرد، چه موقع
اکترونها جهش
میکنند. به
طورکلی، مسایلی
در مورد عدم
امکان پیشبینی
یا عدم
اطمینان و
ایقان مطرح
شد. به این
سئوال که
الکترون در کجا
قراردارد
هرگز پاسخی
نتوان داد . به
مرور زمان در
مکانیک،
خصوصا با
دیدگاههای
ماکس بورن Max Born و اروین
اشرودینگر،
Erwin Schrödinger روشن
شد که برای
یافتن فنومنها
در نقاط مفروض،
میتوان فقط
از احتمـــالات
سخن گفت.
واقعیت توصیف
نمی شود، بلکه
آن چه توصیف میشود
ظاهر یا شکل
محتمل واقعیت
است .( سخن گفتن
از احتمالات،
جانشین اصل
علیت شد). در
این راستا،
نقش عدم امکان
پیشبینی و
پیشگویی و وجود
تصادف در
فیزیک کوانتیک
مورد بحث
قرارگرفت.
مسئلهای که
بسیاری از
دانشمندان،
از جمله
اینشتاین را
نیز سخت به
فکر واداشته
بود و او این
موضوع را چنین
بیان کرده
است: «
پروردگار تاسبازی
نمیکند». تصــادف،
اصطلاحی است
که بازتاب و
تاثیرش
را بر ادبیات
داستانی سالهای
اخیر میتوان
دید. این
نویسندگان به
تصادف علاقهمند
اند . البته
تصادفی که به
کلی معنای
دیگری با آن
تصادفی دارد
که در قرن
نوزدهم داشت.
یعنی آن نوع
تصادفهایی که
اغلب نوعی
لنگر نجات
نویسندهها
بود و به
منظور جمع و
جور کردن
پیرنگ رمان به
کار میگرفتند.
در آثار پول
آستر Paul Aster تصادف
واژهای است
که آن را به
کار میبریم،
چون نمی فهمیم
چگونه امورـ مانند
واقعیتها ـ
باهم ارتباط مییابند
. در دومین بخش
نخستین رماناش
با عنوان « کتاب
خاطرات»
وقایعی رخ میدهند
که به نحو
شگفت انگیزی
باهم تقاطع مییابند
ـ همان طور که
او در مصاحبهای
چنین گفته است:
Reality is a great deal more mysterious that we
ever dive it credit for .
دقایق تصادفی جزء
ثابت رمانهای
اوست. او به
خصوص در رمان « ماه
بر فراز
مانهتن» و در
رمان « موسیقی
تصادفی »
تصادفات را به
عنوان جزیی از
واقعیت تلفی
میکند. در نخستین
رمانی که نام
برده شد، ماه،
در شگفت
انگیزترین
رابطه ظاهر میشود،
که اشاره ای
است بر امکان مشاهدهی
ارتباط تازه
ای . وقایع، به طور
تصادفی در
ارتباط با هم
رخ میدهند. او
که بنا بر گفتهی
خودش میخواهد
داستان شگفتی
آوری، مانند
جهانی که در
آن به سرمیبریم،
بنویسد، به
طورغیرمستقیم
در تقابل با
آن شیوهی
خوانشی نوشته
است که به طور
متعارف ناظر
بر به اصطلاح
تخیل واقعی
است؛ تخیلی که هر آن
چه در جهان
قابل پیش گویی
است بایستی نا گزیر
علت و معلولی
داشته باشد . کتابهای
آستر از امور
غیر قایل پیش
بینی نوشته
شده اند. حتی
میشود گفت
امور غیر محتمل
مشخصات کتابهای
اوست. در « شهر
شیشه ای » که یخشی
از کتاب «
تریلوژی
نیویورک »
است، ماجرای
داستان با گفت
و گوی شخصی که
به طور تصادفی
شمارهی تلفن
شخص دیگری را عوضی
گرفته است به
پیش می رود . تشابه
۴ ، تکمیل (
مکمل یکدیگر
بودن) ) Complementary ) حال به
مهمترین اصطلاح
« فلسفی » فیزیک
کوانتیک می پردازیم.
در دههی اول و
دوم این قرن،
مسئله این
بود که آیا نور در
آن واحد هم شکل
ذره و هم شکل
موج به خود میگیرد؟
هایزنبرگ
کوشید به این
واقعیت دست
یابد که ما هرگز
نمی توانیم در
یک آزمایش به
طور همزمان به
دو حالت نور
متمرکز شویم.
اما، نیلس بور
می خواست وجود
تقارن و
همزمانی طرح
کلی ذره ای
بودن و موج
بودن نور را
بپذیرد. او نظریهی
« تکمیل » را در
سال ۱۹۲۷ در
کنگرهی کوکو(
ایتالیا)
توصیح داد، بی
آن که عدهای
منظورش را
بفهمند. اوگفت
: نور و آنچه به آن مربوط
میشود
مثل هر ماده می
تواند هم شکل
ذره و هم شکل
موج به خود گیرد.
هیج یک از این
دو تعریف به
تنهایی کافی
نیست . ما به هر
دو نیازمندیم.
هر دو مکمل
یکدیکرند .
اهل فیزیک
کلاسیک
خواهند گفت:
اگر دو تعریف
یکدیگر را نفی
کنند در این
صورت یکی از
این دو درست
نیست . نیلس
بور گفت:« هر دو
برای فهم کامل
ضرورت دارند » .
نظریهی بور
در مورد مکمل
این است که چیزها
را به دو شیوهی
کاملا متفاوت
با یکدیگر
همزمان
مشاهده می شوند
. رابطهی نیلس بور
با حقیقت آن
طور که یکی از
همکارانش
گفته با تصویر
زیر همخوانی
دارد:« هرگاه
می خواستیم
مطلبی را روی
کاغد بنویسیم
، او چنان
نگران تکمیل
مطلب می شد که
حس می کرد بخش
اول جمله
باید
با بخش دوم
جمله که در
تقابل با بخش
اول است
تصحیح و
تکمیل شود...» چند
شاهکار ادبی
غیرقابل
تردید که پس
از جنگ نوشته
شده اند
نوعی نشانهی
خاص از تکمیل
دارند: تعبیرات
متفاوتی از «
حقیقت » ـ که هم
این و هم آن
است ـ در
کنارهم
قرارگرفته
اند. « یاد داشت
های طلایی »
اثر دوریس
لسینگ Doris Lessing
،
رمانی است در
چهار بخش به موازات
یگدیگر. چهار
کتاب با رنگهای
متفاوت که به
یک موضوع
پرداخته است.
رمان
گارسیا
مارکز، با
عنوان « پاییز
پدرسالار» که به
نظرم بهترین
رمان اوست،
نیز از این
مقوله است. در
این رمان،
خواننده با
دیدگاههای
متفاوتی رو به
رو میشود که
همهی این طرز دیدگاه
ها به مرگ
منجر میشوند ،
یعنی مرگ پدرسالار.
حتی چند
دیدگاه با جملهی
مشابهی بیان
میشوند. چون
هدف مارکز
سنتز همهی دیکتاتورهای
آمربکای
لاتین است. پس
شگفتی آور
نیست که این
شخصیت منش و رفتار
متضادی دارد. در اینجا
مایلم از
رمانی که
چندان مشهور
نیست، اما در
تاریخ ادبیات
غرب رهگشا ست
نام بیرم: رمان « عنوان
کلام ـ عشق»
اثر نویسندهی
اسراییلی،
داوید
گروسمانDavid Grossmann .
موضوع این
رمان، قتل عام
یهودیان در
جنگ دوم جهانی
است که برای
فهم شخصیتهای
اصلی و آنچه در
اردوگاه های
مرگ نازیها
رخ داده، به
چهار بخش
کاملا متفاوت
تقسیم شده است
.( بخش آخر رمان
به شکل واژهنامه
است ) . پس در
نگارش کتاب، مجاز
یا ممکن است،
داستان اصلی
را چنان به
کار برد که هر
بخش منفک از
دیگر بخشها،
متناسب با
شخصیت اصلی رمان
باشد، اما
برای درک
فنومنی که
نویسنده توصیف
میکند همهی آ
نها ضروری
است . تشابه
۵ ، اصل علیت
( رابطهی علت ـ
معلولی) نیلس بور،
علیت را با
این ادعا که
در طبیعت جهشهایی
پیش میآیند
مورد بحث
قرارداد. اما تداوم به علیت
وابسته است
. اموری که به
طور متداوم رخ
میدهند به
معنای این نیز
هست که این
امور در مکان
رخ میدهند،
به معنای این
نیز هست که به
مکان وقوع شان
بستگی دارند، به
معنای این نیز
هست که در جهان
ارتباط دورا
دور در لحظهی
وقوع شان وجود
ندارد. نظریه
بور در مورد
تئوری کوانت
به معنای
امکان بی
مکانی بود و
پس از چند
مرحله آزمون
های فکری به
وسیله دانشمندانی
مانند دیوید
بوم David Bohm و
جان بل John Bell سرانجام آلن اسپکت
Alain Aspect در سال
۱۹۸۲ آزمایشی
انجام داد که نشان
داد در
این جا واقعا یک
هماهنگی فارغ
از مکان بین
فوتونها وجود
دارد، نوعی
تاثیر از
فاصلهی دور
بین آنها.
اموری هم زمان
به وقوع میپیوندند
، بدون تماس
فیزیکی، بی آن که که
به شود علت آن
را توضیح داد. دیوید
بوم در
دههای پنجاه تئوری
جدید Quantenpotential را
بررسی کرد:
عرصه ای که
بعد مکانی نداشت
و بنا بر این
شامل این
تئوری می شد
که مناطق دور
دست کیهان می
توانند در آن
واحد بر
یکدیگر تاثیر
گذارند. مشابه
همین فکر در سال ۱۹۲۰
تبیین و
نخستین گام
های تئوری کوانتن
فلد Quantenfeltheorie برداشته
شد.
با این که ما
اکنون در
فیزیک
هنوز هم در سطوح
پایین اتم به
سر میبریم ،
باز بی مورد
نیست بگوییم
تاثیرات تمام این
دستاوردها بر
درک ما از
علیت بی ثمر
نخواهد ماند.
اکنون مسلم نیست
علت معینی به
معلول معینی
می انجامد شگفتی
آور است که در
ادبیات
داستانی گسست
اساسی ازاصل علیت نمی
یابیم. Finnegans Wake اثر
جویس
محتملا یک اثر بغرنج
استثنایی در
این مورد است. بی
سبب نیست که
در فیریک
کوانتیک واژه Quark از همان
نام تخیلی اثر
او اقتباس شده
است. یکی از
نادر
نویسندگانی
که کوشیده است اصل
علیت دیگری را
بنویسد،
نویسنده
آرژانتیتی Julio Cortazar است. او
نویسنده ای
است که در
موارد دیگری
نیز می توانستم
از او نام
ببرم. او در
کلیه آثارش به
نقایص جهان
ما، یعنی
جهانی که پیش
خود سرهم بندی
کرده ایم،
اشاره می کند.
از کتابهای او
اغلب
رمان Rayuela مطرح می
شود که برخی از
فصلهای آن
ترتیب علت
معلومی
ندارند. اما
من به یکی از
نوول های بلند
او به عنوان El perseguidor ( تعقیب
کننده ) اشاره
می کنم. این
نوول در باره
یک هنرمند
موسیقی ساکسفون
است به نام Johnny Carter و
رابطه اش با
زمان. و نیز
این امکان که
می توان به
آنچه « آن سوی
در است » دست
یافت. از جمله
، آنجا که او
صحنه ضبط یک
صفحه موسیقی
را توصیف می
کند و او خشمگین
داد می زند: «
این قطعه را
امروز صبح
نواختم،
مسخره است .
این قطعه را
امروز صبح
نواختم » .
اصولا موسیقی
جاز عرصه
مناسبی است
برای کسی که
می خواهد در
مورد درک زمان
بنویسد و علت
ـ معلول را که
انسان به آن
عادت کرده است
به کنار نهد.
هم چنان که Johnny به
بیوگراف خوش Bruno
گفته است : «
موسیقی سبب می
شود فارغ از
زمان به سر
برم. و فورا
مطلب را طور
دیگری بیان می
کند: به
گمانم موسیقی
مرا در زمان
غرق کرده است »
و بعد چنین می
کوید: اما نه،
من موقع
نواختن
موسیقی حواسم
جمع است . من
فقط مکان را
عوض می کنم.
مثل داخل
آسانسور است .
تو توی
آسانسور با
مردم صحبت می
کنی و اصلا متوجه
چیز ی نمی شوی .
در این میان به
تدریج از طبقه
اول، از طبقه
دهم و از طبقه
بیست و یکم می
گذری و شهر در
آن پایین پشت
سر تو باقی و
تو
تازه جمله ای
را که موقع
ورودت به
آسانسور شروع
کرده بودی به
پایان می
رسانی ناگهان متوجه
می شوی بین
اولین و آخرین
کلام تو بیست و
یک طبقه فاصله
بوده. موقعی
من مشغول
نواختن موسیقی
شدم، متوجه
شدم که وارد
یک آسانسور شده
ام ولی این
آسانسور،
آسانسور زمان
بود...» هم
چنین
او در حین
سفر با مترو نیز
( نوعی
آسانسور افقی
) تصور می کند
آنچه که فکرکرده
یک ربع ساعت
به طول
انجامیده در
حالی که در
واقع بیش از
یک دقیقه
نبوده است. « چه
طور می شود در
یک دقیقه به
اندازه یک ربع
ساعت فکرکرد؟
» مبنای این
تامل که شخصیت
اصلی اختلاف
زمان بین چند
ایستگاه مترو
را درک می کند
مرا به یاد
آزمون های
فکری که
اینشتاین
انجام داده می
اندازد. در آزمون
های فکری او
قطار راه آهن
نقش عمده داشتند.
در
داستان این
نویسنده Johnny پیوسته
از توصیحاتی
که Bruno
می دهد طفره می
رود. آری خود Bruno
نیز می پذیرد
که در نوشتن
بیوگرافی
ممکن است
استباهاتی
کرده باشد. او
کاملا واقف
است که در
پروژه Johnny «حقره
هایی » یعنی
ابهاماتی
ئجود دارد که
دیگران به آن
پی نخواهند
برد و شاید به
مراتب
رادیکال تر از
این است که
بشود آن ها را
فهمد. شاید Johnny در
نظر دارد «
جهشی غیرقابل
پیش بینی کند»
، جهشی که هر
گز کسی آ٫ را
نخواهد فهمید.
با این وجود
موضوع بسیار
ساده و در عین
حال اساسی است و
یا به گفته Johnny « در
واقع
دشواری
درجای دیگر
است . در
آنجاست
که همه آدم
ها تصور می
کنند هر لجظه
می توانند انجامش
دهند، مثلا
نگریستن دقیق
به یک
سگ یا به یک
گربه ....» تشابه ۶ :
واقعیت ذهنی بور، در
سال ۱۹۳۰ در
پاسخ به
اینشتاین اصطلاح
« فنومن
فیزیکی » را
تعریف کرد. او
در این تعریف،
شیوهی بررسی
موضوع مورد
آزمایش را
جزیی از خود
موضوع مورد
آزمایش در نظر
گرفت. بنا
براین، بحث در
مورد مشاهده و
عینیت است. ما
بدون چگونگی
سنجش الکترون
نمیتوانیم در
بارهی
الکترون سخن
بگوییم. اشرودینگر
و هایزنبرگ همین
فکر را دنبال
کردند. شرایط
آزمایش جزیی
از خود موضوع
آزمایش است .
از اینرو
شناخت ما از
واقعیت محدود
و ذهنی است. غیرممکن
است در باره
واقعیتی سخن
گفت که مستقل از
درک انسان
وجود دارد. ما نمیتوانیم
به شناخت واقعیتی
که مستقل از
ماست نایل
شویم. ما هم
بازیگریم و هم
تماشاگر. (
تماشاگر بر
آنچه تماشا می
کند تاثیر میگذارد.)
این امر
پدیدهای است
که ما در
ادبیات میشناسیم:
مواردی که در
روند داستان
آشکار میشود.
راوی که خود
جزیی از ماجرا
است از موضع
کاملا ذهنی
داستان را
تعریف کرده
است. به دیگر سخن،
این همان چیزی
است که « راوی
غیر قابل
اعتماد»
نامیده میشود.
مثل رمان
ایریس موردوخ
، با عنوان «
شاهزادهی
سیاه » رمانی
که به ما می
آموزد داستان
چیزی نتواند
بود جز یک
تماس سطحی با
جهانی که هر
گز نتوان ٔآن
را کاملا درک کرد. من
براین باورم
که در آینده
شاهد تلاش های
بس اساسیتری
در مورد شخص
راوی ـ که بیش
از پیش مایوس
شده خودش جزیی
از داستان باش٫ـ
خواهیم بود.
شاید بتوان به
جای راوی که
دانای کل ، در
رمان سنتی است
و راوی
پنهانی
در رمان نو ،
نوعی راوی « دوگانه»
پیش خود تصور
کرد. من به
شیوه تکامل
یافته تری از
آنچه که کنراد
در رمان « لرد
جیم » نوشته
است فکر میکنم.
او نه تنها به
زبان مولو سخن
میگوید بلکه
به زبان راوی نیز
که مورلو در داستانش
گزارش میدهد نیز
سخن میگوید. یکی از
تاثیرات دیگر
که شاید
مهمترین
تاثیر ذهنیت به
عنوان شرط
مقدمانی در
ادبیات است گرایشی
است که یک
داستان در یک
کتاب چندین
بار تعریف
شود. در این جا شکلی
ازPermutation
به
کار گرفته می
شود. انگار
هیچ یک از داستان
های نقل شده
در کتاب تمیتواند
مفهوم و معنا
را به درستی
برساند. « شهرهای
نامریی » اثر
ایتالیو کالوینو
یکی از توان
فرساترین
تلاش ها در
این مورد است.
کتاب شامل
پنجاه و پنج
داستان است و
همه داستان ها
در شهرهایی که
با حرف بزرگ S توصیف
میشوند و یا
به مفهوم
استعارهای ،
داستان زندکی
است ، داستان
جهان است . تشابه ۷ : انطباق بور در
سال ۱۹۱۳ در
رابطه با مدل
اتمی اش گفت،
نه می توان به
این سئوال که
چگونه الکترن انرژی
باز پس می دهد
پاسخ داد و نه
میتوان به
این سئوال که
چگونه میتوان
جهش را مجسم
کرد پاسخ داد.
جهش غیرقابل
تجسم بود. به
طور کلی بسیار
دشوار بود
مشخصاتی را که
فیزیک کوانتیک
در اتم یافته
بود نمایش
داده شود. به
عبارت دیگر،
سخن بر سر امکان
انطباق است.
یعنی انطباق ایده
ها و نتایج
بدست آمده.
برای نیلس بور
پیروی از روش
هایزنبرگ به
تدریج دشوار
میشد: یعنی
صرفنظر کردن
کامل
از روش
کلاسیک کلیشه
سازی یا قالب
برداری
مکانیک به
منظور تجسم و
نمایش اتم ـ
خواه به منظور
درک شهودی
فرضیه و خواه
به منظور
تفهیم زبانی
آن. از
اینرو نیلس
بور در سال
۱۹۲۳« اصل انطباق
» را پیشنهاد
کرد که به طور
خلاصه چنین است
: فیریک کلاسیک
علیرغم تمام
محدودیتهایش
برای فهم
فیزیک
کوانتیک
ضروری است. او
بین تئوری فیریک
کلاسیک و
تئوری فیزیک
کوانتیک رابطه
ای برقرار کرد
و از
پیشنهادهای
دایر براین که
برای فیریک
کوانتیک زبان
جدید و یا
اصطلاحات
جدید ی اباداع
کرد و از ربان
رایج فراتر
رفت
دوری جست:
مثلا پیشنهاد
رفع تناقض بین
« موج » (wave) و ذره ( particle ) با به
کار بردن
اصطلاح
wavicles . نیلس بور
براین باور
بود که سرهم
بندی کردن
اشکال زبانی
پذیرفتنی
نیست. زبان
فیزیک نیز
باید در نهایت
امر زبان معمول
شود و خواهد
شد. نشریه
های بور در
مورد انطباق
به مفهوم
مجازی آن برای
آینده ادبیات
نیز معتبر
تواند بود.
یعنی
نویسندگان می
توانند بازهم
به اصطلاح «
مدلهای قدیمی
زبان » ، مثلا
ساختارنحوی سنتی را
به کار گیرند
و در عین حال نثری
متناسب با
تشابهاتی که
مطرح کردم
بنویسند. این
امر یه معنای
انطباق رمان ـ
از جمله رمان
مدرن ـ با نثر جدید
است . بدین
تریتب
نثر نوین،
دست کم در
ظاهر، آن
خشونت و
حشتناک
مدرنیستی را
نخواهد داشت .
دراینجا
استثنایی
ثایل می شوم و
نمونه ای از
شعر می آورم .
شعری که از
رمانهای
تجربی چندان
به دور نیست.
هانسون،
تریلوژی
بسیار جالب
توجهی نوشته
است: Olunn ( توعی
ماهی ) Lunnebok ( نوعی
طوطی ) و Idegransoarna(
نام یک جزیره .
و اگر چهارمین
اثرش به نام AB Nerandertal را
نیز بر آنها
بیافزاییم یک
کوارتت است که
می شود گفت
چهار عتصر (
آب، هوا ،
زمین و آتش )
مبنا و منشاء
تاملات
اوست. دراین
چهار اثر
امکان نوعی
پیوستگی و
انطباق که
متصور نبود بیان
شده است ،
یعتی رویداد
نگاری به روش
دیگر و با
ایده دیگری در
مورد سیر
تکامل جهان ؛
بی آنکه
علیرغم تنوع
اشکال بیان ( فاکت ها
، تخیل، شعر و
نثر )
زبان نامفهومی
بهکار
برده باشد. او
در واقع
در بیانش اصل
انطباق را به
عنوان راهنما
بکار برده و
به شیوه ای «
ساده » موضوع
بغرنج و دشوار
غیر قابل تصوری
را بیان کرده
است. مورد
دیگری که نشان
میدهد چهگونه
میشود این
کار را کرد،
در« آیههای
شیطانی » اثر
سلمان رشدی مییابیم.
این اثر، به
ظاهر یک رمان
کهنه است . اما
چند تشابه
ازآن چه که
برشمردم در آن
به کار گرفته
شده است: جست و
جوی موضوعی مبهم،
جهش و بیش از
همه تکمیل .
دراین اثر قهرمان
اصلی رمان شخصیتی
دو گانه است :
صلاح الدین \
جبرئیل . نیمی
شیطان و نیمی
فرشته، هر یک
سایهی دیگری
است . شاید
عجیب نیست که
نویسندهی
چنین اثری به
ارتداد متهم
شود.«
آیههای
شیطانی » رمانی
است که با
ارتقاء تناسخ،
کلیهی حقایق
کهن مورد شک و
تردید قرارمیگیرد.
این اثر چیزی
جز سرآغاز
جهان بینی نو
در بطن جهان
بینی کهنه شده
نیست.
امیدوارم
تکرار قید و
شرط هایم ضرور
نباشد. این نظرات
را باید به
حساب من
گذاشت، نه به
حساب نیلس بور.
با وجود این،
من معتقدم که
جلوگیری از تنگ
و محدود شدن مجدد
افقها اهمیت
دارد . فی المثل،
عوضی
گرفتن کارهای
او با افکار
فلسفی مشرق
زمین، که در
سالهای اخیر
رخ داده است. این
بدان معنی است
که
نباید به
کارهای نیلس
بورـ که البته
مانند همهی
تئوریها کامل
نیستند ـ کم
بها داد.
کردار ما چنان
است که گویی
فرضیههای
نوین همان
مفروضات آشنا
و کهنه اند .
اما چنین نیست
. نیلس بور و
همکارانش دریچه
ای گشودند که
باید گشوده
بماند . البته
ما نمیدانیم که
این دریچه به
کجا گشوده خواهد
شد، نه در فیزیک
و نه در جهان
بینی و نه در نثر
نو . برگرفته
از : Schreibheft,56-2001;
BRD ترجمهی
محمد ربوبی |