نوشتار |
میشل
تورنیه*
گفتــار
و نوشتـــار رابطهی
زمان آموختن
گفتار با نوشتار،
از شیوهای که
کودکان آنها
را فرا میگیرند
آشکار و واضح
میشود. کودک
که به دنیا میآید،
نه میتواند
بخواند و نه
میتواند
بنویسد. این
امر حاصل
پدیدهی بسیار
مهمی
است:استعداد
گفتن و نوشتن اکتسابی
است نه موروثی
.اگر کودک
گفتار و
نوشتار را از
پدر و مادرش
به ارث میبُرد،
زندگی و تمدن
ما به نحواساسی
دگرگون میشد. طبیعت
چنین مقدّر کرده
است.هر قدرهم
پدر یا مادر
کودک با سواد
و دانشمند
باشند باز کودک
در بدو تولدش
نادان است. مغز
کودک مانند
صفحهی کاغذ
سپیدی است که
می شود هر چیزی
را بر روی آن
نوشت و از نظرتئوری،
اگر او را
تنها و به حال خود
گذاشت مغز او
نا نوشته و سپید
میماند. . فرا
گرفتن گفتار و
نوشتار دو
تفاوت مهم و عمده
دارند: گفتار را
کودک خود به
خود و
اتوماتیک فرا
میگیرد، چون
وارد جامعهای
می شود که
زبان
به کار گرفته میشود و
جامعه سخنگوست
. برعکس،
نوشتار آموختنی
است و پدر و
مادر کودک
آگاهانه به او
میآموزانند.
مشاهدهی تابلوها
و آکهیهای بیشماری
که کودک
پیوسته با آنها
رو در رو میشود،
برای
فراگرفتن نوشتار
و خواندن کافی
نیست. ممکن
است انسان در محیطی
که انبوه نوشتجات
را مشاهده میکند
بی
سواد بماند.
این امر عمومی
است. کودک،
اگر کَر متولد
نشده باشد،
گفتار را فقط
از طریق گفت وگوی
دیگران میشنود
و فرا میگیرد.
اما کودک، حتی
اگر حس بینایی
بسیار قوی هم داشته
باشد، فقط با
مشاهدهی تابلوها
وآگهیها نمیتواند
نوشتن
بیاموزد .
.
فرا
گرفتن خواندن،
خواه در دبستان
و خواه نزد
پدر و مادر، مراحل
مختلفی دارد. ممکن
است انسان
بتواند متن
چاپ شدهای را
بخواند ولی نتواند
دست نوشتهای
را بخواند. در کمدی
مولیر، ژرژ
داندین،
خدمتگار( لوبن)
می گوید: من متن
چاپ شده را می
توانم بخوانم،
اما هرگز نتوانسته
ام خواندن دستنوشته
را یاد بگیرم. باید
اذعان کرد که
ما
نیز گاهی نمیتوانیم
ازبرخی دست
نوشتهها که
بد و ناخوانا نوشته
شده اند سر درآوریم.
با این وجود، به
گمانم
ناتوانی
خواندن برخی دستنوشتهها
با بی اطلاعی
ما از عمل
نوشتن همعنان
است. چون
امکان دارد کسی بتواند
بخواند ولی
نتواند بنویسد.
دراین حالت او
فقط متن چاپ
شده را میتواند
بخواند. . دومین
تفاوت، خواندن
با صدای بلند(
دکلمه کردن،
تلاوت ) و
خواندن بی صدا
است. موقعی که
کودک خواندن
را فرامیگیرد،
فقط با صدای
بلند میتواند
بخواند. کودک ابتدا
از هشت تا ده
سالگی می
تواند متن را
با چشم بخواند.
شگفتی آوراست
که این روندِ
تکامل تاریخی پراتیکِ
خواندن، هزار
یا دو هزار
سال به طول
انجامیده است
.در مورد
خواندن با
صدای بلند میشود
بسیار گفت.
برادر بزرگتر
و یا پدر و مادر
برای کودک متنی
را با صدای
بلند
میخوانند.اما
درموارد دیگری
نیز خواندن
باصدای بلند
مطرح است. ژید،
موقع خواندن « یاد
داشت های
روزانه » برای
دوستانی که به
دبدارش
میآمدند
آخرین صفحه ای
را که نوشته
بود رو خوانی
می کرد. لویی
آراگون نیز که
یک نسل جوان
تراست ، آخرین
شعری را که
سروده بود می
خواند. امروز
این کار غیر قابل
تصوراست. به
گمانم اگر
امروز یکی از اعضای
آکادمی کنکور به
فکرافتد مانند
آنها رفتارکند
جنجالی
برپاخواهد شد. . هنگامی
که اثر یک
نویسندۀ
فرانسوی به
آلمانی ترجمه
میشود، نویسنده
ناگزیر میشود
مراسم دهشتناک
«کتابخوانی»
را به جا آورد.
خدا را شکر که در
فرانسه چنین
مراسمی وجود
ندارد.
درهرحال باید
توجه داشت
اهالی آلمان
به جلسهای که
نویسنده کتاب
تازهاش را میخواند
روی میآورند،
آنچه که
معمولا چنگی
به دل نمیزند. چون
روخوانی کتاب
حرفۀ او نیست .
دراین جا
مایلم تجربه
خودم را دراین
مورد بازگویم
که
تفاوت اساسی
بین روخوانی کتاب
و بداهه گویی را
برجسته میکند.
تجربۀ من چنین
است: من میتوانم
دوساعت
و یا بیشتر بدون
زحمت زیاد سخنرانی
کنم.اما اگر از
کتابم با صدای
بلند روخوانی
کنم پس از چند
دقیقه خسته و
درمانده میشوم
وعرق ریزان.
بنابراین سخن
برسر دونوع
فعالیت است.
.
اخیرا
کاست هایی
وارد بازار
شده که اغلب
ازرمانها
تهیه شده اند. ظاهرا
این کاستها
برای نابیناها
تهیه شده اند. چون
شنیدن آنها آسان تر
از خواندن خطوطی
است که برای
اینها اختراع
شده. اما گروه
دیگری نیز آنها
را به کار می
گیرند: آدمهایی
که کم و بیش
دچار عارضهَ
ناتوانی
خواندن(
لگاستنی) شدهاند
و چون به
خواندن علاقهای
ندارند، از طریق
این کاستها
با آثار ادبی آشنا
میشوند. گروهی
دیگر رانندگان
اتومبیل
هستند که
رمانی را از
طریق رادیو می
شنوند، چون
هنگام
رانندگی نمی
تواتند کتاب
بخوانند.
چندی
پیش ازمن
سئوال شد آیا
مایل هستم
کتابهایم را
روی نوار کاست
ضبط کنم. پاسخ
من آری بود، چون
نخستین حرفه
ام گویندگی در
رادیو بود ـ بیست
سال تمام، پیش
از آنکه
نخستین کتابم
منتشرشود
حرفه ام بود .
تخصص من در آن
موقع این بود
که متون
دشوارادبی را
از آثار روسه
گرفته تا آثار
پروست در برابر
میکرفن
روخوانی کنم.
ازاینرو با آن
پیشنهاد
موافقت کردم و
دو کتاب را که برای
کودکان نوشته
بودم با صدای
خودم روی نوار
کاست ضبط
کردم. پس ازآن
ازاین کارصرف
نظرکردم. ازاین
پس کتابهایم
راهنرپیشگان
روخوانی
کردند وبه
صورت کاست
منتشرشدند.خصوصا
روخوانی هنرپیشه
فقید فرانسوا
شومت برایم
بسیارجالب بود. . چرا
من ازاین کار صرفنظرکردم؟
چون من متنفر
بودم خادم متنیشوم
که کار خودم
بود، متنی که
اثرخود من است
باید اصولا متعلق
به خودم و دراختیارخودم
باشد. روخوانی
متون روسه یا پروست
البته چیز
دیگری است واین
موضوع مطرح
نیست، چون این
متون را باید
به طور کامل، همآنطور
که نوشته شده اند
روخوانی کرد. برعکس
اگر من متن
خودم را
بخوانم، چرا
نباید آن را
در حین خواندن
تصحیح کنم ویا
تغییردهم؟ من
حق دارم چنین
کنم! اما در
این مورد سخن
برسر چیز
دیگریاست که
با روخوانی
جور نمیآید. در
واقع آنچه
مطلوب است این
است که به من
بگویند: شما
این رمان یا این
داستان را نوشته
اید. بنابراین
این متن را در حافظه
دارید. پس، ازحافظه،
بدون نگاه کردن
به متن چاپ
شده آن را نقل
کنید. البته
اشکال و
دشواری کار
این است که
بایستی تمام
متن را بی کم و کاست
خواند وچیزی
برآن نیفزود. مشکل
کسی که
داستانی نقل میکند
این جاست. من
بازهم به آین موضوع
خواهم پرداخت. . در
مورد روخوانی
متن با صدای
بلند، به
خاطرهای ازآموزشگاه
شبانه روزی
خود اشاره می
کنم. من این
خاطره را در
رمان «
عزراییل» نیز
به کارگرفته
ام. شب ها حدود
صد دانش آموز
بودیم که هنگام
شام خوردن میتوانستیم
با هم کپ زنیم.اما
موقع ناهار،
در سالن
ناهارخوری دانش
آموزان دیگری
که درپانسیون
شبانه روزی
نبودند
با ما ناهار
می خوردند و تعداد
ما دو تا سه
برابر میشد. ازاینرو،
هنگام
ناهارخوردن
حق نداشتیم کپ
زنیم. درحین ناهارخوردن،
دانش آموزی یپشت
تریبون می رفت
و کتابی را
روخوانی می
کرد. سالن
وسیع بود و
ناگزیر پر سر و
صدا. میکرفن
هم نبود. دانش
آموزی که
روخوانی میکرد،
برای آنکه
صدایش را
بشنویم، میبایست
تاگزیر با
صدای بلند و
یک نواخت
فریاد کشد،
مثل مراسم ورد
خوانی برخی
گروههای
مذهبی .
اغلب، نثر و شعر
از رادیو نیز پخش
می شوند که از شنیدن
آنها راضی نمیشوم.
تصور میکنم
که من بهتر ازعهده
خواندن آنها برمی
آیم. این بدان
معنی نیست که
خودم را
بهترین
گوینده تلقی
میکنم، بلکه
منظورم چیز
دیگری است:
تحلیل و تفسیر
نثر یا شعری که
کسی برایم
روخوانی می
کند کار خودم
است. اما هنگامی
که دیگری برای
من روخوانی می
کند امکان
تحلیل و تفسیر
آن را ازمن
سلب میکند.
کتاب برای این
است که آن را
بخوانم. اما شعر
چیزی است که
من آنرا با
صدای بلند
فرائت کنم. لحن
صدا و تفسیر من
از شعر ضروریاست.از
اینرو، اگر گوینده
ای آنها را یک
نواخت روخوانی
کند مطلوب من
است. چون متنی
که خوانده میشود
تا حدی ماده
خام است و به
من امکان میدهد
هرطور میخواهم
آن را تفسیرکنم
.
. این امر
در مورد تآتر بیشتر
صادق است.
تجربه به من
آموخت که برای روخوانی
متون تراژدی
یا کمدی آدم مناسبی
نیستم. من
هنگام خواند ن
متن درام ، نه
تنها صدا و حرکات
بازیگر را
ندارم بلکه
صحنه و نور
نیز وجود ندارد
تا نیروی تخیل
سهم بس مهم
خود را دراین قطعه
ایفا کند. موقعی
که من میخواهم
متن آثری را
که روی صحنه
تاتر مشاهده
کرده ام در خانه
بخوانم،
درهمان ابتدا
از ادامه
خواندن صرفنظر
میکنم. چون متن، برای
نمایش روی
صحنه تاتر
نوشته شده
است
. دومین
نوع گفتار،
شعرغنایی است.
من یقین دارم چنین
اشعاری برای روخوانی
سروده نشده
اند بلکه برای
ازبرکردن وازبرخواندن،
با صدایی خاص
و درخور آن سروده
شده اند. مانند
متونی که برای
نمایش روی
صحنه تاتر
نوشته شده
اند. فراگرفتن
ادبیات بدون
استعداد
ازبرکردن
تعداد قابل
توجهی شعر غیرقابل
تصوراست. امروز
به زحمت می
توان دانش
آموز
دبیرستانی یافت
که هزار قطعه
شعر ازبرکرده
باشد. البته
ساختارشعر نو نیز
دراین مورد
نقشی ایفا می
کند. چون شعرنو
پایبند به
وزن، ریتم و
قافیه نیست، به
زحمت می شود
آن را
ازبرکرد. من تا
چندی پیش می
توانستم شعری از
پل والری را
از بر بخوانم
که حدود یک
ساعت به طول
میانجامید.اما
از اشعار پل
آلوار، حتی چند
بند هم
ازبرنیستم،
چون اشعارش
وزن و قافیه
کلاسیک ندارند
و در حافظه من
باقی نمانده
اند .
سومین
نوع خاص دراین
مورد ، شفاهی
بودن قصه یا
افسانه است. افسانه،
در دوران
گذشته
پدیدآمده است:
مانند افسانه
های مشرق زمین
در«هزارو یک
شب»، افسانه
هایی که
حواریون نقل کرده
اند و قصه های جن
وپری وغیره .
وجه مشترک شان
شفاهی بودن آنهاست
که سینه به
سینه نقل شده
اند. با این
وجود، باید
بین افسانههای
عامیانه که
نویسندگان
علاقمند آنها
را گردآوری و
ثبت و ضبط
کرده اند با افسانههای
اصیل هنرمندانهای
که نویسندگان
ابداع کرده اند
تفاوت قائل
شد. افسانههای
برادران گریم از
توع نخست اند
و افسانه های
آندرسن از نوع
دوم. در
فرانسه نیز
چنین است. مؤلفینی
مانند هنری پوررات،
آناتول لو براس
و.........اقسانههایی
گردآوری کرده
اند که مدتها پیش
ازاین که رادیو
و تلویزبون اختراع
شوند در کلبه
و کاشانههای
مغرب زمین نقل
می شدند. . هم چنین یاید
بین حکایت(
قصه یا افسانه)
با نوول تفاوت
گذاشت.چون قصه،
برای گفتن است
(شفاهی است) ولی
نوول برای
خواندن نوشته
شده است. نوول ،
همچنان که از نامش
پیداست به گزارشهای
روزنامهها
شباهت دارد که برای
خواننده
نوشته شده
است. برعکس،
قصه گویی نوعی
سرگرمی است که
لازمه اش جمع
شدن عده ای
گردهم و گوش
فرادادن آنها
به آن است. من به
هر دو اشتغال
دارم و مجموعهای
نوشتم
ومنتشرکردم که
با داستان
آغاز می
شود وبا افسانه
پایان می گیرد.
. بسیارجالب
است اگر وضعیت
نقال افسانه
را که آدمی
شفاهی است، با
داستان نویس
وشاعر، که
نویسندۀ متن است
مقایسه کنیم. هردو
به نحو شگفتی
آور، هم متکبرند
وهم فروتن. هردو
شبیه هم درهمان
آغاز بی پروا اعلام
میکنند که« می
خواهم برای
شما خارق
العاده ترین
وحیرت انگیزترین
داستانی که
تاکنون
نشنیده اید نقل کنم».البته
این را نه
رمان نویس بر
زبان میآورد
و نه شاعر، چون
رمان نویس و
شاعر خود را
به تنهایی
خالق اثرتلقی
می کند واگر
چنین گوید به سختی
می توانند
تحسین دیگران
را برانگیزند.
اما این موضوع
در مورد نقال افسانه
و نویسنده
نوول صادق
نیست . نوولنویس
خود را رآلیست
می داند و رضایت
خاطراو این
است که چشم و
گوش خوانندگانش
را باز می کند.
او پیوسته می
گوید: « من چیزی اختراع
نمی کنم بلکه
آنچه را وجود
دارد توصیف می
کنم». دراین
حالت، او شبیه
عکاس است که
با دوربین
سراسر جهان را
در مینوردد و صحنه
ها و اشخاص
غیرعادی را تبت
و ضبط می
کند. عکاسهای
مشهوری، چون
ادوارد بوبا و
هنری مازتیر
برسون و..ریاکارانه
گفته اند که « عکس
هایی را که من
گرفته ام همه
می توانند
بگیرند».آری،
ریاکارانه
است، چون اگر
گفته آنان را
جدی بگیریم، استعداد
و ابتکارخلاق
خود را انکار می
کنند.
. فروتنی
نقال افسانه
به گونۀ دیگری
است. درحالی
که نویسندۀ
نوول به فضایی
که خود درآن
حضور دارد می
پردازد، نقال
افسانه، زمان
وقوع حادثه را
به گذشته ارجاع
می دهد. او خواهد
گفت،« من برای
شما داستان شگفت
انگیزی نقل
خواهم کرد که
تا کنون
نشنیده اید.
من دراین واقعه
حضور نداشته ام،
این داستان را
از مادر بزرگم
شنیده ام یا
از نقال هزار
ویک شب». به
گمانم فروتنی
نقال افسانه
صادقانه تراز نوول
نویس است. چون
در افسانهها
که به طور شفاهی
دهان به دهان نقل
می شوند، سنت
نقش اساسی
ایفا می کند. بنا
براین،
افسانه یا قصه گو عین
آن چه را که از دیگران
شنیده
است نقل نمی
کند. او اگرچه شخصیتها
و اعمال آنها
را مطابق با
سنت حفظ کرده
است ونقل می
کند، اما به
سلیقه و ذوق
خودش تفسیر و
بازسازی میکند.
. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ترجمه
ی محمد ربوبی
Michel Tournier * عضو
آکادمی
کونکور،
برگرفته
ازمجله SINN UND FORM,
2007/3.Heft |